حسن مي نازد به رخسارت چه رخسارست اين
حسن مي نازد به رخسارت چه رخسارست اين بلبلان را جاى گلزارست و عصمت كرده است نقد جان آرند و دشنام از لب لعلت خرند آن كه مي گردد به جرم ديدنت بسمل همان با وجود اين همه مردم كشيها هيچ كس از دلم گفتم خبردارى شدى خندان كه نه محتشم با آن كه مشتاقند خوبان شعر را
محتشم با آن كه مشتاقند خوبان شعر را
فتنه مي بارد ز رفتارت چه رفتارست اين قدسيان را مرغ گلزارت چه گلزارست اين بس فريبنده است بازارت چه بازارست اين مي نمايد ميل ديدارت چه ديدارست اين نيست ناراضى ز اطوارت چه اطوارست اين محض اقار است انكارت چه انكارست اين يار بيزار است ز اشعارت چه اشعارست اين
يار بيزار است ز اشعارت چه اشعارست اين