بت پرستى را شعار خود كنم تا يار من
بت پرستى را شعار خود كنم تا يار من سر ز تقوى پا ز مسجد دست از طاعت كشم كوشم اندر معصيت چندان كه گردم كشتنى دوستان را حضم خود سازم كه بعد از كشتنم دشمنان را دوست دارم تا پس از قتلم نهد گوسيه شورويم از ترك عبادت تا مرا محتشم خواهد به خاك تيره يكسان خويش را
محتشم خواهد به خاك تيره يكسان خويش را
از خداى خود نترسد چون كند آزار من تا شود آن نامسلمان راضى از اطوار من تا بود در كشتن من بي گنه دلدار من خون من قطعا نخواهند از بت خونخوار من اين گنه بر گردن ايشان مه پركار من بنده ى يك رنگ خود داند پرى رخسار من تا مرا ديگر به كام خويش بيند يار من
تا مرا ديگر به كام خويش بيند يار من