ز بس كز توست زير بارجان مبتلاى من
ز بس كز توست زير بارجان مبتلاى من به قدر عشق اگر در حشر يابد مرتبت عاشق شود مجنون ز ليلى منفعل فرهاد از شيرين شود دوزخ سراسر حرف من گر عشق خوبان را اگر در وادى وصلش بنودى يك جهان درمان ز بس كز عاشقى پا در كلم ممكن نمي دانم زهر چشمى شود صد چشمه خون محتشم جارى
زهر چشمى شود صد چشمه خون محتشم جارى
چو ريگ از هم بپاشد كوه اگر باشد به جاى من بود بر دوش مجنون در صف محشر لواى من چو با مهر تو سنجد داور محشر وفاى من گنه داند خدا وانگه به فعل آرد جزاى من مرا تنها جهانى درد كى دادى خداى من كه بيرون آيد از گل روز محشر نيز پاى من چو افتد در ميان روز قيامت ماجراى من
چو افتد در ميان روز قيامت ماجراى من