از سپاه حسن آخر يك سوار آمد برون
از سپاه حسن آخر يك سوار آمد برون همچو نخل تر كه باد تند ازو ريزد مر كار مرگ آن دم شد آسان كز قد آن نخل تر بر فلك شد پر نفير از بانگ پيكانان بلند وضع سرمستانه اش بازار سرمستان شكست داده تا قتل كه را با خود قرار امشب كه باز انتظارى داده بودم بر درش با خود قرار خط رويت خاست يا در عهدت از طوفان حسن نقد قلب محتشم در بوته ى عشق بتان
نقد قلب محتشم در بوته ى عشق بتان
كافتاب از شرم رويش شرمسار آمد برون پر نگاه و عشوه ريز و غمزه بار آمد برون از نيام دهر تيغ آب دار آمد برون غالبا امروز شاه كامكار آمد برون گرچه كم شد نشاء غالب خمار آمد برون تيغ بر كف چين بر ابرو بي قرار آمد برون ناگه آن سرو روان بي انتظار آمد برون آفتاب عالم آرا از غبار آمد برون رفت بر ناقص ولى كامل عيار آمد برون
رفت بر ناقص ولى كامل عيار آمد برون