بيا اى عشق تمكين مرا از گرد ره بشكن
بيا اى عشق تمكين مرا از گرد ره بشكن مسجد سرو من قدر است كن وز بار عشق آنجا حصار دل كه شاهانند در تسخير آن عاجز قضا چون بست به رمه طاق ابرويت زبردستى اگر در وادى عشقت دل از ظلمت كشد لشگر به بام بارگاه آى و ز برقع طرف رخ بنما فراغعت را غنيمت دان غمين منشين قدح بستان اگر از كام جويان بر در و ديوار او بينى اگر اين است ساقى محتشم گو پشت زهدم را
اگر اين است ساقى محتشم گو پشت زهدم را
جنون را پيش رو كن عقل را پشت سپه بشكن هزاران زاهد صدساله را پشت دو ته بشكن تو زيبا دلستان بستان تو رعنا پادشه بشكن بيا و طاق دلها را ز ماهى تا به مه بشكن شكوه ى لشگر دل را به زور يك نگه بشكن وزان شكل هلالى قدر ماه چهارده بشكن تكلف را اجازت ده كمر بگشا كله بشكن سر كيوان به چوب حاجيان بارگه بشكن به آن رطل گران پيمودن از بار گنه بشكن
به آن رطل گران پيمودن از بار گنه بشكن