آمدم با ناله هاى زار هم دم هم چنان
آمدم با ناله هاى زار هم دم هم چنان سر ز سوداهاى باطل رفته بر باد و مرا كشور جان شد ز دست و قلعه ى تن پست گشت از نم سيلى فنا شد صورت شيرين ز سنگ عالمى از خويشتن دارى به مستورى مل خلق از امداد عالم گرم شور و مست عيش عاشق محروم مرد از رشگ در بزم وصال يافت منشور بقا مهر فنا بر خاتمه محتشم بر آستان يار شد يكسان به خاك
محتشم بر آستان يار شد يكسان به خاك
مهر برجا عشق باقى عهد محكم همچنان عزم پابوس تو درخاطر مصمم هم چنان بر حسار دل هجوم لشگر غم هم چنان صورت شيرين او در چشم پرنم هم چنان من به شيدائى علم رسواى عالم هم چنان من به مرگ بخت خود مشغول ماتم هم چنان با همه نامحرميها غير محرم هم چنان نام او سلطان دل را نقش خاتم هم چنان مدعى پيش سگان او معظم هم چنان
مدعى پيش سگان او معظم هم چنان