گفتم ز پند من شود تغيير در اطوار تو
گفتم ز پند من شود تغيير در اطوار تو آن پند كج تاير خود باد مخالف بود و شد شمشير جلاد اجل تيز است و قتل يك جهان از قتل مردم مرگ را در كار بستى آن قدر نزديك شد كامى زشت در بزم با نامحرمان از بهر مرغان چنين دام تصرف مي نهى با آن كه بي زارى ز من مي خواهى افزون از همه من خود خريدارى نيم كز من توان گفتن ولى از بهر خود كردن به مهر آزار خود چندين مده تا مردم صاحب نظر غافل شوند از خوبيت گفتى به مردن محتشم راضى شو ار يار منى
گفتى به مردن محتشم راضى شو ار يار منى
تخفيف يابد اندكى بد خوشى بسيار تو بر جان من آتش فشان از خوى آتش بار تو موقوف ايما گردنى از نرگس خون خوار تو كو نيز شد ز نهار خواه از تيغ بي زنهار تو شيرين كند در چشم من محرومى ديدار تو هست اين زبان كبرى عجب از حسن دعوى داد تو حيران روى خود مرا حيرانم اندر كار تو از غيرت سوداى من غوغاست در بازار تو چون اين نمي آيد به خود خوى حريف آزار تو زير غبار خط بهست آيينه ى رخسار تو سهل است مردن هم ولى جهل است بودن يار تو
سهل است مردن هم ولى جهل است بودن يار تو