حرف در مجلس نگويم جز به هم زانوى او
حرف در مجلس نگويم جز به هم زانوى او ميشود صد نكته ام خاطر نشان تا ميشود زان شكارافكن همينم بس كه مخصوص منست چاك دلها محض حرفى بود تا روزى كه كرد زخم تير عشق بر ما بود تهمت تا فكند بي محابا غوطه در درياى آتش خوردن است دل ز پهلويش برون خواهد فتاد از اضطراب نكهتش در جنبش آرد خفتگان خاك را گرد آن منظر بگردان يك رهم اى سيل اشك در جنونم آن چه مي بايست واقع شد كنون محتشم كز دشت و وادى رو به شهر آورد كيست
محتشم كز دشت و وادى رو به شهر آورد كيست
تا به چشمى سوى او بينم به چشمى سوى او نيم جنبشها تمام از گوشه ى ابروى او لذت زخم نهانى خوردن از آهوى او سر ز جيب ناز بيرون نرگس جادوى او گردش دوران كمان حسن بر بازوى او بي حذر برقع كشيدن ز آفتاب روى او تن كه از ترتيب بزم افتاده در پهلوى او چون فشاند با دگرد از موى عنبر بوى او كشته چون بيرون برى يكباره ام از كوى او بخت مي بايد كه زنجير آرد از گيسوى او شير دل ديوانه اى زنجير خواه از موى او
شير دل ديوانه اى زنجير خواه از موى او