من كيستم به دوزخ هجران فتاده
من كيستم به دوزخ هجران فتاده تشريف وصل در بر اغيار ديده اى از جوى يار بر سر آتش نشسته اى پا از ره سلامت دوران كشيده اى در شاه راه جور كشى پر تحملى در كامكارى از همه آفاق كمترى چون محتشم عنان هوس داده اى ز دست
چون محتشم عنان هوس داده اى ز دست
وز جرم عشق دل به عقوبت نهاده با دل قرار فرقت دل دار داده وز رشگ غير بر در غيرت ستاده بر خورد در ملامت مردم گشاده در وادى وفا طلبى كم اراده در بردبارى از همه عالم زياده وز رخش كامرانى دوران پياده
وز رخش كامرانى دوران پياده