حسن روزافزون نگر كان خسرو زرين طناب
حسن روزافزون نگر كان خسرو زرين طناب بود در خرگه نقاب افكنده و محجوب ليك يرات من بين كه رد جولان گهش بوسيده ام گر به كويش جا كنم يك شب سگش از طور من قتل من كز عشق پنهانم به كيش يار بود دور آخر زد به بزم آتش كه آن ميخواره داشت محتشم در لشگر صبر از ظهور شاه عشق
محتشم در لشگر صبر از ظهور شاه عشق
دى هلالى بود و امشب ماه و امروز افتاب دوش خرگه بر طرف شد دى نقاب امشب حجاب دى زمين امروز نعل بادپا امشب ركاب شب كند دورى سحر بيگانگى روز اجتناب دى گناه امروز خواهد شد روا امشب واب شام تمكين نيم شب تسكين سحرگه اضطراب بودى تشويش امشب شور و امروز انقلاب
بودى تشويش امشب شور و امروز انقلاب