نامسلمان پسرى خون دلم خورد چو آب
نامسلمان پسرى خون دلم خورد چو آب كار بر مرغ دلم در كف طفلى شده است شاهد عشق حريفيست كه گر يابد دست چهره ى هجر به خواب آيد اگر عاشق را لرزه بر دست نسيم افتد اگر برگيرد تو كه دارى سر شاهنشهى كشور دل محتشم را دم آبى چو ز تيغت دادى
محتشم را دم آبى چو ز تيغت دادى
كه به مستى دل مرغان حرم كرده كباب آن چنان تنگ كه گلشن بودش چنگ عقاب مي كند دست به خون ملك الموت خضاب كشدش خوف به مهد اجل از بستر خواب به سر انگشت خيال از رخ او طرف نقاب فكر ملك دل ما كن كه خرابست خراب دم ديگر به چشانش كه وابست واب
دم ديگر به چشانش كه وابست واب