من و ملكى و خريدارى مژگان سيهي
من و ملكى و خريدارى مژگان سيهى شهسوارى كه به جولانگه حسنت امروز حسن از بوالعجبى هربت نازك دل را گشته مقبول كس طاعت اين خاك نشين كلبه ى دل ز گدائى بستانند اين قوم هست عفوى كه به اميد وى از ديده ى عذر حسن و عشقند دو ساحر كه به يك چشم زدن مدت وصل حياتيست ولى حيف كه نيست محتشم اول عشق است چنين گرم مجوش
محتشم اول عشق است چنين گرم مجوش
كه فروشند در آن ملك به صدجان گنهى انقلاب از نگهى ميفكند در سپهى داده است از دل پر زلزله آرام گهى كه به كاهى نخرد سجده زرين كلهى نستانند بلى كشورى از پادشهى نقطه ى قطره اشگى كه نشويد گنهى مي گشايند ميان دو دل از ديده رهى راست برقامت او خلعت سالى و مهى صبر پيش آور و پيدا كن ازين بيش تهى
صبر پيش آور و پيدا كن ازين بيش تهى