غزلیات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

غزلیات - نسخه متنی

محتشم کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نكشد ناز مسيح آن كه تو جانش باشي





  • نكشد ناز مسيح آن كه تو جانش باشى
    يارب آن چشم كه باشد كه تو با اين همه شرم
    حال دهشت زده اى خوش كه دم عرض سخن
    ميرم از رشك زيان كارى جان باخته اى
    تا ابد گرد سر باغ و بهارى گردم
    گر درين باغ كهن سال بمانى صد سال
    با تو پيوند دل خويش چنان مي خواهم
    گر مكافات غلط نيست خوشا عاشق تو
    اگر اى روز قيامت به جهان آرندت
    اى دل از وى همه در نعمت وصلند تو چند
    با همه ى كوتهى اى دست طمع چون باشد
    قابل تير وى اى دل چونه اى كاش ز دور
    زخم تيريست خوش از غمزه دل دار كز آن
    برقى از خانه زين مي جهد اى دل بشتاب
    از من و غوطه در آتش زدن من ياد آر محتشم دل به تو زين واسطه مي بست كه تو
    محتشم دل به تو زين واسطه مي بست كه تو



  • در عنان گيرى عمر گذرانش باشى
    محرم راز نگه هاى نهانش باشى
    در سخن بندى حيرت تو زبانش باشى
    كه تو سود وى و تاوان زيانش باشى
    كه تو با اين خط نوخيز خزانش باشى
    خواهم از حق كه همان نخل جوانش باشى
    كه تو پيوند گسل از دو جهانش باشى
    كه تو فرداى قيامت نگرانش باشى
    روز اين است كه ايام زمانش باشى
    ديده بان مگسان سرخوانش باشى
    كه شبى دايره موى ميانش باشى
    چاشنى گير صدائى ز كمانش باشى
    غير منت كشد اما تو نشانش باشى
    كه دمى در صف نظارگيانش باشى
    دست جرات زده هرگه به عنانش باشى تا ابد واسطه ى امن و امانش باشى
    تا ابد واسطه ى امن و امانش باشى


/ 626