بر در درج قفل زدم يك چندي
بر در درج قفل زدم يك چندى سخت از ذوق گرفتارى من مي كوشد لطف ممتاز كن آماده كه آمد بر در تا به نزديك ترين وعده ى وصلت برسم اگر از مادر دوران همه يوسف زايد مژده اى درد كه در دام تو افتاد آخر درام از مرغ شب آويز دلى نالان تر دگر امشب چه نظر ديده ندانم كه به من بهر ناديدن آن رو گه و بي گه ناصح هست دشنام پياپى ز لب شيرينش محتشم عشوه ى طاقت شكن ساقى بزم
محتشم عشوه ى طاقت شكن ساقى بزم
عاقبت داد گشادش بت شكر خندى دست و بازوى كمندافكن وحشى بندى بي نياز از تو جهانى به تو حاجتمندى از خدا مي طلبم عمر ابد پيوندى ننشيند چو تو بر دامن او فرزندى نامفيد به دوائى بالم خورسندى من كه دارم ز دل آويز كمندى بندى مي كند لطف ولى لطف غضب مانندى مي دهد بندم و آن گه چه مر پندى شربتى غير مكرر ز مكرر قندى اگر اينست دگر مي شكنم سوگندى
اگر اينست دگر مي شكنم سوگندى