شوق مي گرداندم بر گرد شمع سركشي
شوق مي گرداندم بر گرد شمع سركشى همچو خاشاكى كه بادش در ربايد ناگهان ناوكى كامروز دارم اين قدرها زخم ازو توبه هاى مستى عشقم خطر دارد كه باز باده اى كامروز دارد سرخوشم از بوى خود از مى لطفش چو نزديكان جهانى جرعه كش از واق محتشم فردا برون خواهد دويد
از واق محتشم فردا برون خواهد دويد
همتى ياران كه خود را ميزنم برآتشى خواهد از جاكندنم جولان تازى ابرشى خواهد آوردن قضا فرد ابروان از تركشى پيش لب آورده دورانم شراب بي غشى هوش فردا كى گذارد در چو من درياكشى من چو دوران چاشنى از جام استغنا چشى خانه سوزى در شهر افكنى مجنون وشى
خانه سوزى در شهر افكنى مجنون وشى