به زبان غمزه رانى چو روم به عشوه خواني
به زبان غمزه رانى چو روم به عشوه خوانى سگى از تو شهسوارم به قبول و رد چكارم اگرم برون ز امكان دو جهان بود بر از جان دو جهان ز توست اى مه بكشى اگر يكى را همه ى فتنه رويد از خاك و ستيزه خيزد از گل به زبان جور ممكن بود امتحان عاشق بگذر ز كين كه ترسم به زمين بشر نماند طلبى كه يار نازى نشكد چه لذت او را چو شدى به غير ياران همه رازهاى پنهان
چو شدى به غير ياران همه رازهاى پنهان
به تو ناز داد ياد اين همه مختلف زبانى بود آن كه اضطرارم كه نخوانى و نرانى همه در ره تو ريزم كه عزيزتر ز جانى به تو كس چه مي تواند مكن آن چه مي توانى به زمين كرشمه ريزان چو سمند نازرانى تو به تيغم آزمودى و همان در امتحانى كه اراده ى تو ماند به قضاى آسمانى دل شوق گرم دارد ارنى ز لن ترانى دگرى اگر بداند تو ز محتشم ندانى
دگرى اگر بداند تو ز محتشم ندانى