اين است كه خوار و زارم از وي
اين است كه خوار و زارم از وى اين است كه در جهان به صدرنگ اينست آن كه امروز تا پاى حيات من نلغزد روزى كه به دلبرى ميان بست اى ناصح عاقل آن كمر بين در زير قباش آن بدن بين آن بند قبا كه بسته پيكر آن خال ببين بر آن زنخدان آن زلف ببين بر آن بناگوش آن درج عقيق بين مي آلود آن نرگس مست بين بلابار آن ابرو بين به قابلى طاق آن كاكل شانه كرده را باش حاصل چه عزيز محتشم اوست
حاصل چه عزيز محتشم اوست
درهم شده كار و بارم از وى گرديده خزان بهارم از وى افسانه ى روزگارم از وى من دست هوس ندارم از وى شد دجله ى خون كنارم از وى اينست كه من نزارم از وى اينست كه زير بارم از وى اينست كه بسته كارم از وى اينست كه داغدارم از وى اينست كه بيقرارم از وى اينست كه در خمارم از وى اينست كه اشگبارم از وى اينست كه سوگوارم از وى اينست كه دل فكارم از وى من ممنونم كه خوارم از وى
من ممنونم كه خوارم از وى