ز بس كه نور ز حسن تو در جهان بدود
ز بس كه نور ز حسن تو در جهان بدود به غيرتم ز نگاه كشيده ى تو كه ديد خدنگ ناز تو تيريست كز كمان غرور من و تغافل چشمى كه سردهد چو نگاه ز تاب رفتن محمل مقيم هامون را فتاده نقد دلى در ميان صد دل بر ز بيم خشگ بماند اگر دود صد بار ز برق آه من امشب ستاره نزديكست دعاى دير ار پيك آه مي طلبد سمند ناز چو رانى گذر به محتشم آر
سمند ناز چو رانى گذر به محتشم آر
هزار پيك نظر در قفاى آن بدود خدنگ نيمكشى كاندر استخوان بدود نجسته تا پروسوفار در نشان بدود ز تيزى مژه در ريشه هاى جان بدود نه پاى آن كه ز دنبال كاروان بدود به عشوه گوى كه بردارد از ميان بدود شكايت از ته دل تا سر زبان بدود كه آب گردد و بر روى آسمان بدود كه در ركاب سرشگ سبك عنان بدود كه در ركاب به اين پاى ناروان بدود
كه در ركاب به اين پاى ناروان بدود