شطرنج صحبت من و آن مايه ى سرور
شطرنج صحبت من و آن مايه ى سرور كارم درين بساط به شاهى فتاده است چندم به بزم خود نگذارى چه ميشود نزديك شد فرارم ازين عرصه كز قياس نقد درست جان بنه اى دل به داد عشق زان انقلاب كن حذر اندر بساط عشق ميرم براى آن كه ز چشم مشعبدش بيش از محل پياده به فرزين شود به دل تا محتشم بر اسب فصاحت نهاد زين
تا محتشم بر اسب فصاحت نهاد زين
با آن كه قايم است ز من مي برد به زور كز اسب كين پياده نمي گردد از غرور گر بر بساط شاه كند به يدقى عبور در بازى تو ماتى خود ديده ام ز دور كان نقد در قليل و كير است بي كسور كانجا گريز شاه ز بيدق شود ضرور شطرنج غائبانه توان باخت در حضور چون عشق را كمال برون آرد از قصور افكند در بساط سوار و پياده شور
افكند در بساط سوار و پياده شور