چو بر من زد آن ترك خون خوار تيغ
چو بر من زد آن ترك خون خوار تيغ شدم آن چنان كشته او به ميل نه چابك ترى از تو هست اى اجل چه جائيست كوى تو كانجا مدام ازين بزم اگر دفع من واجبست شود بر زبان تا وصيت تمام شده چشم مست تو خنجر گذار بقا سر بجيب فنا در كشد سگ آن دليرم كه وقت غضب
سگ آن دليرم كه وقت غضب
شد از خون گرمم شرر بار تيغ كه از ميل من شد خبردار تيغ باو سر فرو آر و بسپار تيغ ز در سنگ بارد ز ديوار تيغ بنه ساغر از دست و بردار تيغ خدا را زمانى نگهدار تيغ تو در دست اين مست مگذار تيغ اگر بركشد آن ستمكار تيغ شود پيش او محتشم وار تيغ
شود پيش او محتشم وار تيغ