بس كه ما از روى رسوائى نقاب افكنده ام
بس كه ما از روى رسوائى نقاب افكنده ام تا فكنده طرح صلح آن جنگجو با ما هنوز ز آتش دل دوزخى داريم كز انديشه اش مژده ده صبح شهادت را كه چون هندوى شب رخش خواهش را عنان گرديده بيش از حد سبك پاس بيداران اين مجلش تو را اى دل كه ما ما به راه عشق با اين شعف از تاير شوق لنگرى اى توبه فرمايان كه ما اين دم هنوز محتشم اكنون كه ياران طرح شعر افكنده اند
محتشم اكنون كه ياران طرح شعر افكنده اند
عشق رسوا را هم از خود در حجاب افكنده ايم ياز دهشت خويش را در اضطراب افكنده ايم خلق را پيش از قيامت در عذاب افكنده ايم ما سر خود پيش تيغ آفتاب افكنده ايم گرچه ما از صبر لنگر بر ركاب افكنده ايم از براى مصلحت خود را به خواب افكنده ام پا ز كار افتادگان را رد شتاب افكنده ايم كشتى ساغر به درياى شراب افكنده ايم ما قلم بشكسته آتش در كتاب افكنده ايم
ما قلم بشكسته آتش در كتاب افكنده ايم