هوسم رخ به رخ شاه خيال تو نشاند
هوسم رخ به رخ شاه خيال تو نشاند اسب جرات چو هوس تاخت به جولانگه عشق استخوان بندى شطرنج جهان كى شده بود هجر چون اسب حريفان مسافر زين كرد آن دلارام كه منصوبه طرازى فن اوست فكر خود كن تو هم اى دل كه به تاراج بساط محتشم از تو و از قدر تو افسوس كه من
محتشم از تو و از قدر تو افسوس كه من
آن قدر كز رخ شرم تو خجل گرديدم من رخ از عرصه ى راحت طلبى تابيدم صبح ابداع كه من مهر تو مي ورزيدم عرصه خالى شد از آشوب و من آراميدم بيدقى راند كه صد بازى از آن فهميدم شاه عشق آمد و من خانه ى خود برچيدم پشه و پيل درين عرصه برابر ديدم
پشه و پيل درين عرصه برابر ديدم