با بد آموزت مگر قانون الفت ساز نيست
با بد آموزت مگر قانون الفت ساز نيست مرغ دل كامد به سويت چون كنم ضبطش كه هيچ اى اجل چندان كه خواهى كامرانى كن كه هست كرده از بي اختياريهاى مستى امشبم بس كه دل گم گشته در نخجيرگاه دلبران عشوه مي خواهد به آن بزمم كشاند مو كشان محتشم فرياد ميكن تا به تن آرد كه هست
محتشم فرياد ميكن تا به تن آرد كه هست
كه امشب تير تغافل در كمان ناز نيست رشته اى برپاى اين گنجشك نوپرواز نيست دشت پر صيد و خطا در شست صيدانداز نيست مخزن رازى كه خود هم محرم آن راز نيست نيست گنجشكى كه رد چنگال صد شهباز نيست ناز مي گويد مرو زحمت مكش در باز نيست داد زن چندان كه گوش كس برين آواز نيست
داد زن چندان كه گوش كس برين آواز نيست