زهى بالا بلندان سر به پيش از اعتدال تو
زهى بالا بلندان سر به پيش از اعتدال تو همايون طايران باغ حسن از شعله ى حسنت زليخا بر تلف گرديدن اوقات خود گريد ز دل كردم برون بهر نزولت جمله ى خوبان را حريف بزم وصلم ليك كلفت ناكم از ساقى درين باغند عالى شاخها بي حد چه سود اما ز غيرت در حريم حرمت او محتشم دارى
ز غيرت در حريم حرمت او محتشم دارى
مقوس ابروان در سجده ى مشگين هلال تو بر آتش پر زنان پروانه ى شمع جمال تو به روز حشر اگر بيند رخ فرخنده فال تو كه دارد با جدائى خوى مشتاق جمال تو كه با غيرم مساوى مي دهد جام وصال تو كه محروم است از پرواز مرغ بسته بال تو حسد بر حال محرومان مبادا كس به حال تو
حسد بر حال محرومان مبادا كس به حال تو