نشانده شام غمت گرد دل سپاهى را
نشانده شام غمت گرد دل سپاهى را پناه صد دل مجروح گشته كاكل تو جز آن جمال كه خال تو نصب كرده ى اوست به نيم جان چه كنم با نگاه دم دمش دلى كه جان دو عالم به باد داده ى اوست مر از وصل بس اين سرورى كه همچو هلال براى مهر و وفا كند كوه كن صد كوه رو اى صبا و به آن سرو پاك دامن گو جهان ز فتنه ى چشمت پرست ز انخم زلف
جهان ز فتنه ى چشمت پرست ز انخم زلف
كه دست نيست بدان هيچ پادشاهى را چه پردلى كه حمايت كند سپاهى را كه داد مرتبه خسروى سياهى را گه صدهزار شهيد است هر نگاهى را در او ار چو بود ناله اى و آهى را ز دور سجده كنم گوشه ى كلاهى را ولى نكند ز ديوار هجر كاهى را كه از براى تو كشتند بي گناهى را نما به محتشم اى گل گريز گاهى را
نما به محتشم اى گل گريز گاهى را