غزلیات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

غزلیات - نسخه متنی

محتشم کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بس كه مجنون الفتى با مردم دنيا نداشت





  • بس كه مجنون الفتى با مردم دنيا نداشت
    حسن ليلى جلوه گر در چشم مجنون بود و بس
    دوش چون پنهان ز مردم مي شدى مهمان دل
    اى معلم هر جفا كان تندخو كرد از تو بود
    شد به اظهار محبت قتل من لازم بر او
    بر دل ما صد خدنگ آمد ز دستش بي دريغ محتشم ديروز در ره يار را تنها چو ديد
    محتشم ديروز در ره يار را تنها چو ديد



  • از جدائى مر دو دست از دامن صحرا نداشت
    ظن مردم اين كه ليلى چهره ى زيبا نداشت
    ديده گريان شد كه او هم خانه تنها نداشت
    پيش ازين گر داشت خوى بد ولى اينها نداشت
    ورنه تيغ او سر خونريز من قطعا نداشت
    آن چه مي آيد ز دست او دريغ از ما نداشت خواست حرفى گويد از يارى ولى يارا نداشت
    خواست حرفى گويد از يارى ولى يارا نداشت


/ 626