چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت
چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت فلك ز بد مدديها تمام ياران را زمانه دست من اول به حيله بست آن گه به جنبشى كه نمود از نسيم كاكل او گرفت محتشم از ساقى غمش جامى غمزه كز قوت حسنت دو كمان ساخته است در حضور تو و رسواى دگر غمزه مرا هر نگاهت ز ره شعبده يك پيك نظر جنبش گوشه ابروى تو در پهلوى غير در مزاج تو ار كرده هوائى و مرا نظر غير كه پاس نگهم مي دارد مي توان ساختن از ديده ى غماز نهان غير اگر جرعه اى از پند ندادست تو را غم عشق تو كه خو كرده به جانهاى عزيز
غم عشق تو كه خو كرده به جانهاى عزيز
سكون سفينه به گرداب اضطراب انداخت چو دست بست گليم مرا در آب انداخت ز چهره شاهد مقصود را نقاب انداخت هزار رشته ى جان را به پيچ و تاب انداخت كه بوى او من ميخواره را خراب انداخت پيش تيرت دو دل امروز نشان ساخته است از اشارات دو ابرو دو زبان ساخته است به دو اقليم دل از سحر روان ساخته است پردلى را هدف تير و كمان ساخته است سرعت نبض گمانى كه از آن ساخته است چهره ى راز مرا از تو نهان ساخته است نيم نازى كه اسير تو بدان ساخته است سرت از صحبت ياران كه گران ساخته است سخت با محتشم سوخته جان ساخته است
سخت با محتشم سوخته جان ساخته است