بر درت كانجا سياست مانع از داد من است
بر درت كانجا سياست مانع از داد من است آن كه مي گردد مدام از دور باش خشم و كين اى خوش آن مشكل كه چون خسرو نداند حل آن دادن از روى زمين خاك بني آدم به باد در جهان خاكى كه هرگز ترنگردد جز با اشك آن كه پاى مرغ دل مي بندد از روى هوا انس آن بد الفت پيمان گسل با محتشم
انس آن بد الفت پيمان گسل با محتشم
آن كه بي زنجير در بند است فرياد من است دور دور از بارگاه خاطرت ياد من است طبع شيرين بشكفد كاين كار فرهاد من است كمترين بازيچه ى طفل پريزاد من است گر نشان جويند ازان خاك غم آباد من است طبع سحرانگيز وحشى بند صياد من است همچو پيوند طرب با جان ناشاد من است
همچو پيوند طرب با جان ناشاد من است