گر به تكليف لب جام به لب سوده تو را
گر به تكليف لب جام به لب سوده تو را كه به آن مايه ى جهل اين قدرت كرده دلير كه دران نشه تو را دست هوس سوده به گل زده آن آب كه بر خاك وجودت اى گل كه به فرمودن آن فعل تواضع فرماى حزم كزدم ز پذيرفتن تكليف نخست محتشم خوى تو مي داند و از پند عب
محتشم خوى تو مي داند و از پند عب
كه به آن شربت آلوده لب آلوده تو را كه ز انديشه ى دل بر حذر آسوده تو را كه به رخ برقع شرم اين همه بگشوده تو را كه در خانه ى عصمت به گل اندوده تو را سجده در بزم گدايان تو فرموده تو را كه ازين بزم نشينى چه غرض بوده تو را مي دهد اين همه در سر بيهوده تو را
مي دهد اين همه در سر بيهوده تو را