آينه ى جان به جز آن روى نيست
آينه ى جان به جز آن روى نيست رخ اگر اينست كه آن ماه راست قد اگر اين است كه آن سرور است نگهت اگر نگهت گيسوى اوست گر سخن اينست كه او مي كند خوى بد از فتنه گريهاى اوست محتشم از جان چو سگ كوى اوست
محتشم از جان چو سگ كوى اوست
سلسله ى دل به جز آن موى نيست روى دگر ماه و شان روى نيست سرو سهى را قد دلجوى نيست يك سر مو غاليه را بوى نيست در همه ى عالم دو سخنگوى نيست يار به از دلبر بدخوى نيست آه چرا بر سر آن كوى نيست
آه چرا بر سر آن كوى نيست