آن شاه ملك دل ستم از من دريغ داشت
آن شاه ملك دل ستم از من دريغ داشت صدنامه ى بي دريغ رقم زد به نام غير اغيار را به عشوه ى شيرين هلاك كرد صد بار سرخ شد دم تيغش به خون غير با مدعى كه لايق بيداد هم نبود من جان فشاندم از طمع بوسه اى بر او كردم گدائى نگهى محتشم ازو
كردم گدائى نگهى محتشم ازو
درياى لطف بود و نم از من دريغ داشت وز كلك خويش يك رقم از من دريغ داشت وز كينه ى زهر چشم هم از من دريغ داشت اين لطفهاى دم به دم از من دريغ داشت صد لطف كرد و يك ستم از من دريغ داشت او توشه ره عدم از من دريغ داشت آن پادشاه محتشم از من دريغ داشت
آن پادشاه محتشم از من دريغ داشت