جانا به يك كرشمه دل و جان همى برى روى چو ماه خويش و دل و جان عاشقان اندر حريم سينه ى مردم به قصد دل گه قصد جان به نرگس جادو همى كنى چون آب و آتشند در و لعل در سخن خوبان پياده اند و ازيشان برين بساط با چشم و غمزه ى تو دلم دوش ميل داشت عقلم به طعنه گفت كه هرگز كس اين كند؟ دل جان به تحفه پيش تو مي برد سيف گفت
دل جان به تحفه پيش تو مي برد سيف گفت
دردم همى فزايى و درمان همي برى دشوار مي نمايى و آسان همى برى دزديده مي درآيى و پنهان همى برى گه گوى دل به زلف چو چوگان همى برى تو آب هر دو ز آن لب و دندان همي برى شاهى برخ تو هر ندبى ز آن همى برى گفتا مرا به ديدن ايشان همى بري؟ ديوانه را بديدن مستان همى بري خرما به بصره زيره به كرمان همى بري
خرما به بصره زيره به كرمان همى بري