حق كه اين روى دلستان به تو داد در جهان هر چه مي خوهى مي كن در جهان نيكوان بسى بودند دل گم گشته باز مي جستم مرغ مرده است دل كه صيد تو نيست حسن روى تو بيش از اين چه كند آفتاب ار چه صورتش پيداست ز آسمان تا زمين گرفت به خود هر كه يك روز در ركاب تو رفت بخ بخ اى دل كه دوست در پيرى روى ني، شمس غيب با تو نمود آن حياتى كه روح زنده بدوست بر در دوست سيف فرغانى بر سر خوان لطف او اصحاب آنكه عشقش به روح جان بخشد
آنكه عشقش به روح جان بخشد
پادشاهى نيكوان به تو داد كه جهان آفرين جهان به تو داد بنده خود را از آن ميان به تو داد چشم و ابروى تو نشان به تو داد به تو زنده است هر كه جان به تو داد كه دل و جان عاشقان به تو داد معنى خويش در نهان به تو داد وز زمين تا به آسمان به تو داد گر بدوزخ برى عنان به تو داد اينچنين دولت جوان به تو داد بوسه ني، عمر جاودان به تو داد از دو لعل شكر فشان به تو داد سگ درون رفت و آستان به تو داد مغز خوردند و استخوان به تو داد دل به غير تو و زبان به تو داد
دل به غير تو و زبان به تو داد