مه نكويى ز روى او دارد خود بدين چشم چون توان ديدن از سر كوى او به كعبه مرو گل به بستان جمال ازو گيرد نه تو تنهاش آرزومندى ذره گر در هوا كند حركت ناله ى بلبل از پى گل نيست من به جان مايلم بدان عاشق سيف از گريه خاك را تر كرد
سيف از گريه خاك را تر كرد
شب سياهى ز موى او دارد آنچه از حسن روى او دارد كعبه خانه به كوى او دارد مشك در نافه بوى او دارد هر چه هست آرزوى او دارد هوس جست و جوى او دارد روز و شب گفت و گوى او دارد كه دلش ميل سوى او دارد آبها سر به جوى او دارد
آبها سر به جوى او دارد