دردمندان غم عشق دوا مي خواهند روز وصل تو كه عيد است و منش قربانم اندراين مملكت اى دوست تو آن سلطانى بلكه تا بر سر كوى تو گدايى كرديم ز آن جماعت كه ز تو طالب حورند و قصور زحمتى ديده همه بر طمع راحت نفس عمل صالح خود را شب و روز از حضرت عاشقان خاك سر كوى تو اين همت بين عاشقان مرغ و هوا عشق و جهان هست قفس تو به دست كرم خويش جدا كن از من عالمى شادى دنيا و گروهى غم عشق سيف فرغانى هر كس كه تو بينى چيزى در عزيزان ره عشق به خوارى منگر
در عزيزان ره عشق به خوارى منگر
به اميد آمده اند از تو تو را مي خواهند هر سحر چون شب قدرش به دعا مي خواهند كه ملوك از در تو نان چو گدا مي خواهند پادشاهان همه نان از در ما مي خواهند در شگفتم كه ز تو جز تو چرا مي خواهند طاعتى كرده و فردوس جزا مي خواهند چون متاعى كه فروشند بها مي خواهند كه ولايت ز كجا تا به كجا مي خواهند با قفس انس ندارند هوا مي خواهند طبع و نفسى كه مرا از تو جدا مي خواهند عاقلان نعمت و عشاق بلا مي خواهند از خدا خواهد و اين قوم خدا مي خواهند بنگر اين قوم كيانند و كرا مي خواهند
بنگر اين قوم كيانند و كرا مي خواهند