دوشم اسباب عيش نيكو بود اندر آن خلوت بهشت آيين با دلارام من مرا تا روز سخنش چاشنى شكر داشت نكنى باور ار تو را گويم بود در دست شاه چون چوگان آسياى مراد را همه شب من به نور جمال او خود را زنگى شب چراغ ماه به دست دورى از دوست، سيف فرغاني
دورى از دوست، سيف فرغاني
خلوتم با نگار دلجو بود غير من هر چه بود نيكو بود سينه بر سينه روى بر رو بود دهنش پسته ى سخن گو بود كه چه سيمين بر و سمن بو بود آن كه در پاى اسب چون گو بود سنگ بر چرخ و آب در جو بود چون نكو بنگريستم او بود پاسبان وار بر سر كو بود گر ز تو تا تو يك سر مو بود
گر ز تو تا تو يك سر مو بود