مشكل است اين كه كسى را به كسى دل برود دل من مهر تو را گرچه به خود زود گرفت بحر عشقت گر ازين شيوه زند موج فراق بى وصال تو من مرده چراغم مانده در عروسى جمال تو نمي دانم كس با تو خوبى نتوان گفت و ندارم باور آمن از فتنه ى حسن تو درين دوران نيست لايق بدرقه ى راه تو از هر چه مراست خاك كويت همه، گل گشت ز آب چشمم عهد كرده است كه در محمل تن ننشيند سيف فرغانى يار است تو را حاصل عمر
سيف فرغانى يار است تو را حاصل عمر
مهرش آسان به درون آيد و مشكل برود دير بايد كه مرا نقش تو از دل برود كشتى من نه همانا كه به ساحل برود همچو پروانه كه شمعش ز مقابل برود كه ز پيرايه ى سوداى تو عاطل برود كه به تبريز كسى آيد و عاقل برود مگر آن كس كه به شهر آيد و غافل برود آب چشمى است كه آن با تو به منزل برود چون گران بار جفاهاى تو در گل برود؟ جانم، آن روز كه از كوى تو محمل برود چه بود فايده از عمر چو حاصل برود؟
چه بود فايده از عمر چو حاصل برود؟