مست عشقت به خود نيايد باز اى به نيكى ز خوب رويان فرد هر كه در سايه ى تو باشد نيست هر كه را عشق تو طهارت داد قبله چون روى تست عاشق را عشق تو در درون ما ازلي ست هيچ بي درد را نخواهد عشق عشق بر من ببست راه وصال تا سخن از پى تو مي گويم عشق سلطان قاهر است و كند همچو فرهاد بي نوايى را هر كه از بهر تو نگفت سخن دلم از قوس ابروت آن ديد به تو حسن تو ره نمود مرا نوبت تست سيف فرغانى كفرين مي كنند بر سخنت سوز اهل نياز نشناسد
سوز اهل نياز نشناسد
ور ببرى سرش چو شمع به گاز وى به خوبى ز نيكوان ممتاز روز او را به آفتاب نياز در دو عالم نيافت جاى نماز دل به سوى تو به كه رو به حجاز ما نه اكنون همى كنيم آغاز هيچ گنجشك را نگيرد باز شير بر سگ نمي كند در باز بلبل از بهر گل كند آواز صد چو محمود را غلام اياز عشق با خسروان كند انباز سخنش در حقيقت است مجاز كه هدف از كمان تيرانداز بوى مشك است مشك را غماز به سخن شور در جهان انداز شكر از مصر و سعدى از شيراز متنعم درون پرده ى ناز
متنعم درون پرده ى ناز