ايا به حسن چو شيرين به ملك چون پرويز به روزگار تو جز عاشقى كنم نسزد اگر زلعل تو مستان عشق نقل خوهند بريز پاى مياور چو خاك و برمگذر گرم به تيغ برانى ز پيش تو نروم من شكسته گر از تو جفا كشم چه عجب كسى كز آتش عشق تو گرم گشت دلش به عهد حسن تو شد زنده سيف فرغانى از آن زمان كه چو فرهاد بر تو عاشق شد
از آن زمان كه چو فرهاد بر تو عاشق شد
قد تو سرو روان است و سرو تو گل ريز به عهد خسرو چون كار خر كند شبديز؟ بخنده لب بگشا و شكر ز پسته بريز مرا كه نيست به جز دامن تو دست آويز نه من ز تو نه ز حلوا كند مگس پرهيز نه دست دفع بلا دارم و نه پاى گريز از آب گرد برآرد به آه دردآميز كه مرده خفته نماند به روز رستاخيز چو وجد گفته ى شيرين اوست شورانگيز
چو وجد گفته ى شيرين اوست شورانگيز