اى رقعه ى حسن را رخت شاه روى تو مه تمام بر سرو در كوى تو كديه كردن اى دوست ما از همه كمتريم در ملك كس نور صفا نديد در ما نى مسند فقر را ز من صدر بربسته گلو چو ميخ خيمه از صورت من جداست معنى زين خرقه بود فضيحت من بر كسوت حال من چنان است آلوده به صد دراز دستى اى گشته ز ياد دوست غافل چندان بشنو كه حلقه گردد تا دوست به دامت اوفتد سيف
تا دوست به دامت اوفتد سيف
ماييم ز حسن رويت آگاه رخساره گل شكفته بر ماه نزد همه همچو مال دلخواه ما از همه پس تريم در راه كس آب بقا نيافت در چاه نى رقعه ى عشق را زمن شاه پوشيده نمد چو چوب خرگاه آميخته نيست دانه با كاه كز پوست بود هلاك روباه اين خرقه كه بر پلاس ديباه اين دامن و آستين كوتاه ذكرش ز زبان حال آگاه در گوش دل تو هاى الله از خويش خلاص خويشتن خواه
از خويش خلاص خويشتن خواه