زندگانى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) - یاد ایام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یاد ایام - نسخه متنی

سید محمد رضا آقامیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زندگانى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)

در عام الفيل (سالى كه سپاه ابرهه به قصد تخريب خانه خدا به مكه هجوم آوردند) قادر متعال از نسل اسماعيل پيامبر (عليه السلام) و از صلب پدرانى مؤمن و موحد و مادرانى پاك، فرزندى به دنيا آورد كه قرار بود با ابلاغ آخرين شريعت الهى، بزرگترين تحول را در تاريخ بشريت ايجاد كند، و مكتبى حيات بخش و انسان ساز را به تشنگان معرفت و عدالت عرضه نمايد.

نام پدر اين كودك ، عبدالله و نام مادرش آمنه بود.

پس از تولد نوزاد، طى مراسمى خاص، نام "محمد" را (كه پيش از آن كمتر سابقه داشت) براى او برگزيدند.

اين نام را "عبدالمطلب" جد پيامبر انتخاب كرد و مادرش، نام "احمد" را برگزيد و در قرآن به هر دو نام اشاره شده است.)1( پدر او بنابر آنچه مشهور است، پيش از ولادت "محمد" از دنيا رفت.

تربيت و نگهدارى كودك را "عبدالمطلب"، جد او و پس از وى "ابوطالب"، عموى ايشان متكفل شدند.

كودك سه روز از مادر شير خورد.

پس از آن، وى را به "ثويبه"، كنيز "ابولهب" - عموى پيامبر- سپردند.

او چهار ماه كودك را شير داد.، سپس وى را به "حليمه سعديه" سپردند و او آخرين دايه حضرت بود.

محمد (ص) در سرزمين سخت و خشن عربستان رشد و كمال يافت.

سرزمينى با مردمى خرافى، بت پرست، متعصب، جاهل و نادان؛ مردمى كه دختران را زنده به گور مى كردند و گاه به خاطر تعصبات بيجاى قبيله اى، سالها با يكديگر مى جنگيدند.

اگر شتر يك قبيله وارد سرزمين قبيله ديگرى شده و كشته مى شد، همين براى آغاز جنگى بزرگ كافى بود! هر خانواده و قبيله اى براى خود بتى داشت، آنان از سنگ، چوپ و حتى از خرما بت مى ساختند و هنگام گرسنگى و قحطى خداى خود را مى خوردند! پيش از بعثت، در ميان مردم مكه فقط 17 نفر و در ميان مردم مدينه فقط 11 نفر باسواد بودند.

كعبه كه پايگاه توحيد و مركز يكتاپرستى است، به بتخانه و محل آويختن اشعارى پوچ و بى محتوا در وصف زن و شراب و.

تبديل شده بود.

آثار خداپرستى محو و رذايل، فضايل و فضايل انسانى، رذايل به شمار مى آمدند، ولى نور فطرت در دل اين مولودپاك روشن بود.

در چهار سالگى هنگامى كه به رسم جاهليت به گردن طفل مهره هايى آويختند تا از شر ديوهاى صحرا محفوظ بماند(!) كودك مهره ها را از گردن درآورد و فرمود: "مادر جان! خداى من كه پيوسته با من است، نگهدار و حافظ من مى باشد.

" در سنين جوانى در سفرى كه به شام كردند، زمانى كه با تاجرى اختلاف پيدا كردند و تاجر از ايشان خواست تا به لات و عزى )2( سوگند بخورد، فرمود: "پست ترين و مبغوض ترين موجودات نزد من، همان لات و عزى است كه تو مى پرستى!".

محمد در دوران جوانى چنان معروف و خوشنام و درستكار بود كه به "امين" ملقب شد؛ و حتى در ميان منازعات قومى، وى را به عنوان داور انتخاب مى كردند.

از جمله، هنگام نزاع بين قبايل عرب بر سر نصب حجرالاسود در محل خودش، كه ميانجيگرى پيامبر، همه را مسرور ساخت و به مشاجره آنها خاتمه داد.

در دوران جوانى مدافع سرسخت ضعفا و دشمن سرسخت ظالمان و ستمگران بود.

"محمد امين" از امضاكنندگان پيمانى بود كه به "حلف الفضول" شهرت داشت و اين، پيمانى بود كه جمعى براى احقاق حق ستمديدگان، آن را امضا كردند و آن حضرت در 20 سالگى در آن شركت داشتند و به آن نيز افتخار مى نمودند.

از ايشان نقل شده است: "در خانه عبدالله بن جدعان در پيمانى حضور يافتم كه اگر در اسلام هم به مانند آن دعوت مى شدم، اجابت مى كردم.

اسلام جز استحكام، چيزى به آن نيفزوده است.

" "محمد" در آن سن مدتى به چوپانى مشغول بود و گوسفندان اهل مكه را در سرزمين "قرايط" شبانى مى كرد.

امانت و حسن شهرت "محمد" سبب شد كه "خديجه"، دختر "خويلد"، از ثروتمندان قريش و صاحب قافله هاى تجارى، وى را به استخدام درآورد.

سپس پيشنهاد كرد كه محمد رياست قافله تجارى او را كه به شام مى رفت به عهده گيرد و در عوض، دو برابر بقيه مزد بگيرد و محمد امين نيز پذيرفت.

پس از بازگشت، در سن 25 سالگى با خديجه بنت خويلد ازدواج كرد.

خديحه در آن وقت 40 ساله بود، حاصل اين ازدواج، دو پسر به نامهاى "قاسم" و "عبدالله" و چهار دختر به نامهاى "رقيه"، "زينب"، "ام كلثوم" و "فاطمه" (سلام الله عليها) بود كه همه پسران قبل از بعثت درگذشتند.

پيامبر (صلى الله عليه و آله) پيش از بعثت، هر سال مدتى را در غار "حرا" به عزلت و تنهايى مى گذراندند.

در اين مورد در نهج البلاغه على (عليه السلام) آمده است: "ولقد كان يجاور فى كل سنة بحراء فأراه و لا يراه غيرى: ايشان هر سال مدتى را در غار حرا مى گذراند و من او را مى ديدم و جز من، كسى او را نمى ديد.

" (خطبه 190"(.

روزى آن حضرت در غار حرا مشغول عبادت بود كه فرشته وحى نازل شد و لوحى در دست داشت، آن را در برابر ايشان گرفت و گفت: "إقرأ" يعنى بخوان.

ايشان كه "امّى" يعنى درس نخوانده بودند، فرمودند: "من خواندن بلد نيستم" فرشته وحى ايشان را بسختى فشرد و دوباره گفت "إقرأ" و باز همان جواب را شنيد.

براى بار سوم حضرت را فشرد و گفت : "إقرأ" اين بار جواب شنيد: "چه بخوانم؟" فرشته وحى عرض كرد: "إقرأ باسم ربك الذى خلق خلق الإنسان من علق اقرأ و ربك الأكرم الذى علّم بالقلم علّم الإنسان مالم يعلم : بخوان به نام پروردگارت، كسى كه آفريد انسان را از خون بسته آفريد بخوان! و پروردگارت كريمترين موجودات است كسى است كه با قلم آموخت به انسان آنچه را كه نمى دانست، آموخت" (سوره علق، آيات 1 الى 5( بدين سان آيات اول سوره "علق" بر حضرتش نازل شد.

فرشته وحى سپس عرض كرد:"اى محمد! تو رسول خدايى و من جبرئيلم.

" حضرت از كوه حرا فرود آمده، به منزل خديجه بازگشت.

چون به منزل وارد شد، خديجه پرسيد: "اى محمد! اين چه نورى است كه در تو مشاهده مى كنم ؟" فرمود:"اين نور نبوت است.

بگو: لا اله الا الله؛ محمد رسول الله!" خديجه عرض كرد: "سالها است كه من پيامبرى تو را مى دانم.

" سپس شهادتين را گفت و او اولين مسلمان بود.

آنگاه پيامبر فرموند: "من در خود سرمايى احساس مى كنم، جامه اى به من بپوشان! "سپس جامه اى پوشيده، خوابيد.

در اين هنگام از جانب حق تعالى وحى آمد: " يا أيها المدّثّر قم فأنذر و ربّك فكبّر: اى جامه به خود پيچيده برخيز و انذار كن و پروردگارت را به بزرگى ياد كن - سوره مدثر" حضرت برخاسته، انگشت در گوش خود گذاشت و فرمود: "الله أكبر، الله أكبر!" بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) واضح بود، اسلام كه همه را به برابرى مى خواند و تبعيضها و ثروت اندوزى ها و بهره كشى هاى ظالمانه را ممنوع مى سازد، در مقابل خود، مخالفين بسيارى خواهد داشت، كسانى كه حاضر به ازدست دادن منافع مادى و معنوى و امتيازات اجتماعى خويش نبودند، به يكباره و بدون زمينه سازى هاى قبلى نمى توان دعوت را علنى كرد.

لذا مدت سه سال مخفيانه اسلام را تبليغ مى كردند.

پس از خديجه، على (عليه السلام) ايمان آورد و اينها تا مدتى تنها كسانى بودند كه با پيامبر نماز مى خواندند.

سپس، "زيد بن حارثه" و به دنبال او ساير مردم ايمان آوردند و نام اسلام شيوع پيدا كرد .

سه سال پس از بعثت پيامبر، طى دو مرحله، دستور علنى كردن دعوت به اسلام، از جانب حق تعالى ابلاغ شد.

ابتدا دستور رسيد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) خويشاوندان نزديك خود را دعوت كند.

آيه "و أنذر عشيرتك الأقربين: خويشاوندان نزديكت را انذار كن" (سوره شعراء، آيه 214" در اين باره نازل شده است).

بدين منظور، جلسه اى تشكيل شد.

در آن جلسه، على (عليه السلام) كه نوجوانى بود و ابولهب عموى پيامبر و ساير خويشاوندان حضور داشتند.

حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) پس از ستايش خداوند و اعتراف به وحدانيت او دعوت خود را علنى كرد و از آنان خواست كه به يگانگى خداوند و پيامبرى ايشان اعتراف كنند تا رستگار شوند و فرمود: "كدام يك از شما از من پشتيبانى مى كند، تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟" سكوت همه را فراگرفت.

از ميان جمعيت، تنها على(ع) كه در آن زمان 13 يا 15 ساله بود برخاست، و عرض كرد: "اى پيامبر خدا من آماده پشتيبانى از شما هستم!".

حضرت، ايشان را به نشستن امر كردند و تا سه بار تقاضاى خود را مطرح نمودند و هر بار، اين على (ع) بود كه دعوت پيامبر را اجابت كرد.

آنگاه پيامبر (ص) فرمود: "اى مردم! اين جوان برادر و جانشين من است.

به سخنان او گوش دهيد و از وى پيروى كنيد!" جمعيت بپاخاستند و در حالى كه از روى استهزاء مى خنديدند، به ابوطالب رو كرده، گفتند: "به تو امر كرد كه از پسرت اطاعت كنى!".

در مرحله دوم اين آيات نازل شد: "فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشركين إنّا كفيناك المستهزئين".

(سوره حجر، آيه 94 و 95"( در اين مرحله، پيامبر (صلى الله عليه و آله) همه مردم را بطور علنى و آشكارا دعوت كرد.

از اينجا بود كه قريش با تمام قوا به مقابله برخاستند.

اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله) را بسختى شكنجه كردند، آنان را تحت شديدترين محاصره هاى اقتصادى و اجتماعى قرار دادند و حتى با پيشنهادهاى فريبنده خود، خواستند آن حضرت را از ادامه رسالت خود باز دارند، ولى پيامبر با قاطعيت فرمود: "به خدا قسم، اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپم قراردهيد تا از دعوت خود دست بردارم، هرگز چنين نخواهم كرد.

!" در طى 13 سال كه از بعثت پيامبر (ص) مى گذشت، آن حضرت با ياران خود به مدت سه سال در سخت ترين شرايط در شعب ابى طالب (دره اى در ميان كوههاى مكه) در محاصره قرار داشتند و آزار مشركين نيز هر لحظه شدت مى گرفت.

پس از آن، رسول خدا (ص) مخفيانه به مدينه مهاجرت كرده و در آنجا در محيطى امن، حكومتى اسلامى تشكيل دادند.

در 10 سالى كه از حيات شريف آن حضرت باقى مانده بود، اسلام با سرعتى باور نكردنى قلبها را تسخير كرد و مرزها را در نورديد.

بر طبق گفته مورخين، در طول مدت حكومت اسلامى پيامبر (صلى الله عليه و آله) جنگهاى فراوانى رخ داد كه در 26 و به روايتى 27 نبرد، خود پيامبر شخصا شركت داشتند (كه به اين نبردها "غزوه" مى گويند) و 35 و به روايتى 48 و حتى 66 جنگ نيز تحت فرماندهى منصوبين آن حضرت به وقوع پيوست (كه به اين جنگها،"سريه" مى گويند).

مهتمرين عواملى كه در پيشبرد دين مقدس اسلام مؤثر بود، در درجه اول، همان نداى آسمانى اين دين بود كه هر فطرت پاك و عقل سليمى آن را براحتى مى پذيرفت.

همچنين حمايت مالى حضرت خديجه از ايشان، حمايتهاى سياسى، اجتماعى "ابوطالب"- عموى پيامبر- و برخى ديگر از خويشاوندان ايشان از جمله "حمزه سيد الشهداء"- عموى حضرت- و در رأس همگان، اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب- عليه السلام- كه با دفاع دليرانه خود سد راه تهاجم كفر به سرزمين نوپاى اسلامى گرديد، از عوامل مؤثر پيشبرد نهضت اسلام بود.

اخلاق حميده و صبر مردانه پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيز دلها را به خود جلب مى كرد.

قرآن كريم در مدح پيامبر (ص) مى فرمايد:"فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك: رحمت الهى سبب شد كه با مردم نرمى كنى و ملايمت پيشه سازى و اگر خشن و سنگدل بودى، مردم از اطرافت مى گريختند.

" (آل عمران.) 159" و نيز مى فرمايد: "إنّك لعلى خلق عظيم": تو داراى اخلاق بزرگ و شريفى هستى.

(سوره قلم، آيه 4( رسول گرامى اسلام (ص) بارها تكليف جامعه اسلامى را پس از خود به صراحت يا كنايه معلوم كرده بودند، و به اعتقاد اماميه، على بن ابى طالب(ع) و فرزندان معصوم ايشان را به عنوان خليفه پس از خود، از جانب خداوند متعال معرفى كرده بود و به مردم تمامى نسلها وعده داده بود كه اگر مردم به دو يادگار پيامبر، يعنى كتاب خدا و اهل بيت (عليهم السلام) چنگ زنند، سيادت و سرورى دنيا و آخرت از آن ايشان خواهد بود.

پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) در تاريخ 28 صفر سال 10 هجرى در مدينه منوره چشم از جهان فرو بستند و به لقاء الله پيوستند، و اين در حالى بود كه سر در سينه برادر خويش على بن ابى طالب (عليه السلام) داشتند:"ولقد قبض رسول الله الخ: و رسول خدا در حالى قبض روح شد كه سر بر سينه من نهاده بود و جانش در ميان دستانم گرفته شد و من دستم را بر چهره ايشان كشيدم و من متولى غسل آن حضرت شدم و ملائكه مرا كمك مى كردند و در و ديوار خانه اش ناله مى كردند؛ گروهى از ملائكه از آسمان نازل مى شدند و گروهى بالا مى رفتند و گوش من از صداى آهسته آنان كه بر او نماز مى خواندند خالى نمى شد تا آنكه او را در ضريحش به خاك سپرديم ..

نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 88.

" و در غم رحلت پيامبر (ص) در حالى كه حضرت را غسل مى داد و كفن مى كرد، چنين فرمود: "بأبى أنت و أمى يا رسول الله لقد انقطع بموتك الخ: پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! همانا با مرگ تو از نعمتى محروم شديم كه با مرگ ديگران از آن محروم نمى شديم و آن، نعمت نبوت و اخبار آسمانى بود.

مصيبت تو آنقدر بزرگ است كه ما را به خاطر تمام مصيبتهاى ديگر تسليت مى دهد و از اين جهت، تو منحصر به فرد هستى و همه مردم در سوگ تو ماتمزده هستند و از اين جهت عموميت دارى و اگر نبود كه تو ما را به صبر امر فرمودى و از جزع و ناله نهى نمودى، سرچشمه هاى اشك را خشك مى كرديم و درد و غم ما همواره باقى مى بود و اندوه ما زدوده نمى شد و اينها نيز براى تو اندك است، ولى مرگ را نمى توان برطرف كرد، پدر و مادرم فداى تو باد! ما را نزد پروردگارت ياد كن و در خاطر خود نگهدار! " (نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 226( رسول خدا (ص) لحظاتى پيش از رحلت فرمود: "براى من كاغذ و دواتى بياوريد تا مكتوبى بنويسم كه پس از من گمراه نشويد!" در اين لحظه، عمربن الخطاب گفت: "اين مرد هذيان مى گويد و بيمارى بر او غلبه كرده است! ما را كتاب خدا بس است!" و شعار "حسبنا كتاب الله" كه نقض كننده فرمايش نبى اكرم (ص)- "إنّى تارك فيكم الثقلين الخ" است- از همان مجلس ريشه گرفت.

پس از آن، در حالى كه على (ع) هنوز در حال غسل و تدفين پيامبر بود، گروهى در محلى به نام "سقيفه" جمع شدند و در امر خلافت نزاع آغاز كردند و سرانجام ابوبكر را به عنوان خليفه برگزيده، با او بيعت كردند و اين، آغاز مسيرى بود كه به نوبه خود نتايجى به همراه داشت..

- برگرفته اى از: نهج البلاغه - "تاريخ پيامبر اسلام"، تأليف مرحوم دكتر محمدابراهيم آيتى .

"فروغ ابديت" تأليف آيت الله شيخ جعفر سبحانى .

"منتهى الآمال"، تاليف مرحوم حاج شيخ عباس قمى.

(1) سوره (فتح)، آيه 29 و سوره (صف)، آيه 6.

(2) نام دو بت بزرگ در زمان جاهليت.

/ 43