آزادی عقیده در اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آزادی عقیده در اسلام - نسخه متنی

سید حسین اسحاقی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آزادي عقيده در اسلام

سيد حسين اسحاقي (1)

چكيده

آزادي عقيده يكي از انواع مهم آزادي است . در اين نوشتار آزادي عقيده از ديدگاه اسلام مورد بررسي و تحليل قرار گرفته است . نگارنده ضمن تعريف و بيان اقسام عقيده، تفاوتها و مميزه‏هاي تفكر و عقيده را بحث نموده و سپس ديدگاه قرآن و سيره پيامبر صلي الله عليه و آله را در اين موضوع مورد تجزيه و تحليل قرار داده است . در پايان، به محدوديتهاي آزادي عقيده و بحث جهاد و ارتداد اشاره رفته است .

تعريف و اقسام عقيده

يكي از گونه‏هاي آزادي كه از اهميت ويژه‏اي برخوردار مي‏باشد، آزادي عقيده است . عقيده در لغت‏به معناي بسته شدن، منعقد گرديدن و گره خوردن آمده است; يعني امري كه با ذهن و روح و روان انسان پيوند خورده، انعقاد مي‏پذيرد . (2)

بنابراين، مي‏توان گفت: عقيده، عبارت است از «حصول ادراك تصديقي در ذهن انسان .» (3)

عقيده از نظر منشا، اقسام مختلفي دارد; زيرا ممكن است نتيجه تفكر و برهان باشد يا نتيجه وهم و خيال و يا بازتاب عادات و غير آن; اما از جهت مطابقت‏با واقع نيز عقيده، به درست و نادرست تقسيم مي‏شود; چرا كه ممكن است ناشي از امري خرافي و نشات يافته از تلقينات و اوهام رايج زمانه باشد و يا كاملا جنبه تقليدي، احساسي يا عاطفي داشته باشد .

عقيده ممكن است‏حتي ضد ارزش هم باشد; يعني به اموري معتقد شود كه جنبه ارزشي ندارند . چنانكه بسياري از مردم جهان عقيده دارند كه ماده، اصيل است و يا انسان اصيل مي‏باشد و يا اين كه طبيعت اصيل است; يا اين كه انسان را حيواني مدرن مي‏دانند كه تفاوت چنداني با حيوانات ديگر ندارد و بر اين باورند كه بايد فرصت را غنيمت‏شمرد و از فلسفه‏هاي التذاذي بهره جست . عده‏اي نيز انسان را موجودي پوچ و بيهوده مي‏دانند و نيهيليسم (ذژخدخخخذ) را مي‏پذيرند . در اين عقايد هرگز حقانيت و قداستي نهفته نيست .

در مقابل، عقيده به كرامتها و ارزشهاي الهي قداست دارد و بر مبناي استدلال و برهان و مستند بر سنجش امور بايستي و رواست . (4)

عقيده اصيل، امري بي پايه نيست و نمي‏توان آن را با برانگيختن احساسات و عواطف پذيرفت; چنين عقيده‏اي آنگاه به دست مي‏آيد كه داراي پايه‏ها و مباني عقلاني و خردپذير باشد كه عبارتند از:

1 - با افكار و انديشه‏هاي عالي معارضه ندارد;

2 - با كرامتها و ارجمنديهاي انسان ناسازگار نيست;

3 - بر اساس واقعيتها استوار است; نه اوهام و پندارها;

4 - در حقايق نهفته در جهان هستي ريشه دارد;

5 - غايتمند است و فلسفه‏اي روشن را براي زيستن متعالي انسان فراهم مي‏سازد;

6 - انسان را به مرحله نهايي كمال و تعالي كه غرض آفرينش انسان است، مي‏رساند .

تفاوت تفكر و عقيده

تفكر عبارت است از به كارگيري نيروي عقل براي يافتن حقايق . از اين رو، بايد فكر، كاملا آزاد باشد تا بتواند به حقيقت دست پيدا كند و اين همان چيزي است كه اسلام با خطابهايي چون «افلا تتفكرون‏» بر آن تاكيد و اصرار فراواني دارد . به علاوه، اسلام با هر چيزي كه فكر انسان را در بند مي‏كشد و از حركت آزادانه آن جلوگيري مي‏كند، مانند تقليد كوركورانه، جهالت، پيروي از هوا و هوس و افرادي كه افكار را منحرف مي‏كند، بشدت مبارزه مي‏كند .

اما عقيده عبارت‏است از باور انسان‏نسبت‏به يك حقيقت . از آنجاكه‏در هر زمينه‏اي، حقيقت‏نمي‏تواند بيش از يك چيز باشد، فقط يك باور مي‏تواند صحيح باشد . بنابراين، تاييد و آزادي همه باورها، با هيچ حقيقتي سازگاري ندارد . باور و عقيده صحيح در زمينه حقايق اصلي هستي از سوي پروردگار متعال براي بشر بيان شده است تا او راه صحيح زندگي را پيدا كند و از حيرت و سرگرداني نجات يابد . بنابراين، تمام تلاش اسلام آن است كه صحت عقيده خاصي; يعني همان عقيده الهي و توحيدي را ثابت كند; زحمات گوناگون انبيا نيز در همين جهت، صورت گرفته است . اگر اسلام بگويد انسانها در پذيرش هر عقيده‏اي آزاد و مجازند، معنايش اين است كه اسلام همه عقايد - حتي عقايد مخالف با توحيد - را صحيح‏مي‏داند و اين، تناقضي‏آشكار است; درست مانند آن كه يك استاد رياضي‏با تلاش‏فراوان‏ثابت‏كند كه جواب صحيح فلان مساله فقط جواب «الف‏» است و آنگاه بگويد: شما آزاد هستيد هر جواب ديگري را هم به عنوان جواب صحيح انتخاب كنيد . تناقض در اين دو گفتار كاملا روشن است . بنابراين، اگر كسي هر جواب ديگري غير از «الف‏» را انتخاب كند، هيچ گاه مورد قبول و پذيرش قرار نخواهد گرفت .

بر همين اساس است كه قرآن مي‏فرمايد:

«ان الدين عند الله الاسلام‏» (5) يعني: همانا دين در نزد خداوند، اسلام است .

و مي‏فرمايد:

«و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين‏» (6)

يعني: هر كس غير از اسلام ديني را برگزيند، هرگز از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران خواهد بود .

و آيات فراون ديگري كه مؤيد اين مطلب است .

باور انسان، عملي اختياري براي انسان نيست تا منع و تجويز يا آزادي و عدم آزادي به خود آن تعلق بگيرد; مثلا نمي‏توان گفت: «فهم فلان مطلب ممنوع است و هيچ كس حق ندارد آن را بفهمد و باور كند» ; اما اگر آن مطلب واقعا اشتباه است، مي‏توان اشتباه بودن آن را با مقدمات علمي و منطقي ثابت كرد تا افراد، خود به بطلانش پي ببرند و از پذيرش آن دست‏بردارند .

«آنچه مورد منع يا جواز قرار مي‏گيرد، اعمالي است كه عقيده، انسان را ملزم مي‏كند به آنها پايبند باشد; مانند دعوت ديگران به آن عقيده و قانع كردن مردم براي پذيرش آن و يا نوشتن و منتشر كردن آن عقيده و يا تلاش براي از بين بردن عقايد و اعمالي كه مخالف با آن عقيده است . اينگونه امور است كه قابليت منع يا جواز را دارد .» (7)

با توجه به تفاوت تفكر و عقيده، مي‏توان به تفاوت آزادي در اين دو مورد پي برد . مرحوم شهيد مطهري در اين باره چنين نوشته است:

«فرق است ميان آزادي تفكر و آزادي عقيده . آزادي تفكر ناشي از همان استعداد انساني بشر است كه مي‏تواند در مسائل بينديشد . اين استعداد بشري حتما بايد آزاد باشد . پيشرفت و تكامل بشر در گروي آزادي است; اما آزادي عقيده خصوصيت ديگري دارد و مي‏دانيد كه هر عقيده‏اي ناشي از تفكر صحيح و درست نيست . منشا بسياري از عقايد يك سلسله عادتها و تقليدها و تعصبهاست . عقيده به اين معنا نه تنها راه‏گشا نيست كه به عكس، نوعي انعقاد انديشه به حساب مي‏آيد; يعني فكر انسان در چنين حالتي به عوض اين كه باز و فعال باشد، بسته و منعقد شده است و در اينجاست كه آن قوه مقدس تفكر به دليل اين انعقاد و وابستگي در درون انسان، اسير و زنداني مي‏شود . آزادي عقيده در معناي اخير، نه تنها مفيد نيست; بلكه زيانبارترين اثرات را براي فرد و جامعه به دنبال دارد . آيا در مورد انسان كه يك سنگ را مي‏پرستد، بايد بگوييم چون فكر كرده و به طور منطقي به اينجا رسيده و نيز به دليل اين كه عقيده محترم است، پس بايد به عقيده او احترام بگذاريم و ممانعتي براي او در پرستش بت ايجاد نكنيم، يا بايد كاري كنيم كه عقل و فكر او را از اسارت اين عقيده آزاد كنيم; يعني همان كاري را بكنيم كه ابراهيم خليل‏ا ... كرد ... در اينجا قرآن اصطلاح بسيار زيبايي به كار مي‏برد و مي‏گويد: «فرجعوا الي انفسهم‏» (8) اين مناظره سبب شد كه بت پرستان به خود بازگردند . حالا كار حضرت ابراهيم را چگونه تفسير كنيم، آيا كاري كه ابراهيم عليه السلام كرد بر خلاف آزادي عقيده به معناي رايج آن بود كه مي‏گويد: عقيده هر كس بايد آزاد باشد يا آن كه در خدمت آزادي عقيده به معناي واقعي آن بود . اگر حضرت ابراهيم مي‏گفت چون اين بتها مورد احترام ميليونها انسان هستند، پس من هم به آنها احترام مي‏گذارم; يعني درست همان چيزي را ابراز مي‏كرد كه اكنون عقيده‏اي بسيار رايج است، آيا كار درست و صحيحي انجام داده بود؟ از نظر اسلام اين اغراي به جهل است; نه خدمت‏به آزادي .» (9)

بنابراين اگر مقصود از آزادي عقيده اين است كه افراد در معارف اصلي و اساسي ديني آزاد باشند و خود را ملزم به عقيده و آرماني نكنند و اهل ديانت در قبال انحراف بي‏تفاوت باشند، در نادرستي آن ترديدي نيست; زيرا اسلام دعوت به توحيد مي‏كند و شرك و بت‏پرستي با توحيد ناسازگار است . اين نوع آزادي با توحيد كه اساس همه اديان الهي است در تضاد و تعارض مي‏باشد . اگر مقصود اين است كه چون عقيده پديد آمده يك ادراك تصديقي در ذهن انسان است و يك عمل اختياري نيست كه منع آن ممكن باشد، يا كسي را براي پذيرفتن آن اجبار كرد، سخن درستي است . از اين رو، اسلام در عين حال كه براي ايمان آوردن انسانها اهميت قائل است، براي پذيرفتن آن، كسي را الزام و اجبار نمي‏كند و اجبار را مفيد فايده نمي‏داند و اگر كسي عقيده‏اي را پذيرفت، او را مجبور نمي‏كند تا از عقيده خود دست‏بردارد . دين مبين اسلام كسي را به خاطر عقيده‏اش مورد تعقيب و آزار قرار نمي‏دهد .

از سوي ديگر، آزادي عقيده طبق اين تفسير به اين معنا نيست كه اسلام نسبت‏به هر عقيده‏اي بي تفاوت باشد . آنچه در اسلام مطرح است مجبور نكردن و در نهايت فراهم كردن فرصت و برقراري امنيت‏براي ابراز عقايد مخالف و موافق است و اين غير از تاييد كردن و بي‏تفاوت بودن است . ممكن است هم آزادي ابراز عقيده وجود داشته باشد، هم بتوان براي آگاهي و ارشاد مردم از تمام روشهاي تبليغي استفاده كرد .

آزادي عقيده در قرآن

يكي از شواهد آزادي عقيده اين واقعيت است كه قرآن مروج گفتگو و تبادل فكر، در ميان انديشمندان و صاحبان مذاهب است . به همين جهت، مي‏توان يكي از ويژگيهاي قرآن را ترويج گفتگو و تعاطي افكار و برخورد منطقي با عقايد مخالف دانست . قرآن، تا آنجا براي گفتگو اهميت قائل است كه مي‏گويد:

«ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن‏» (10) ;

يعني: با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به شيوه‏اي كه نيكوتر است مجادله نماي .

و يا براي گفتگو آدابي را ذكر مي‏كند . از آن جمله اين كه، براي جدل و غلبه بر طرف مقابل، خارج از نزاكت صحبت نشود:

«و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتي هي احسن‏» (11)

يعني: و با اهل كتاب جز به شيوه‏اي كه نيكوتر است مجادله نكنيد .

مهمترين نكته‏اي كه در سراسر آيات قرآن در تاكيد بر گفتگو به چشم مي‏خورد، استفاده از شيوه خردگرايانه و توجه به تفكر و تدبر و منطق و برهان است . در جايي مي‏فرمايد:

«قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين‏» (12)

يعني: بگو: اگر راستگوييد، حجت‏خود را بياوريد .

يا در واكنش به تندترين برخوردها و نسبتهاي دروغي كه براي شكستن شخصيت پيامبر صلي الله عليه و آله، به او نسبت داده شده، اين چنين پاسخ مي‏دهد:

«او لم يتفكروا ما بصاحبهم من جنة ان هو الا نذير مبين‏» (13)

يعني: آيا نينديشيدند كه در يارشان هيچ گونه ديوانگي نيست: او جز بيم‏دهنده‏اي آشكارا، نيست .

و يا در جايي ديگر مي‏فرمايد:

«ا فلم يسيروا في الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها» (14)

يعني: آيا در زمين گردش نكردند تا دلهايي داشته باشند كه با آن بينديشند .

بنابراين، خاستگاه فرهنگ قرآن، تحمل فكر و نظر، تبادل فكر، گفتگو، به كارگيري زبان منطق و خرد است . دعوت، به شنيدن سخنها و برگزيدن بهترينهاست .

«فبشر عباد ا الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه‏» (15)

يعني: پس مژده ده آنان را كه سخن را مي‏شنوند و بهترين آن را پيروي مي‏كنند .

بنابراين، گذشته از اين كه اصولا عقيده ذاتا و ماهيتا اكراه‏پذير نيست، آيين اسلام كه طرفدار منطق استدلال و گفتگوست نمي‏تواند طرفدار روش اكراه و اجبار در عقيده باشد . قرآن كريم درباره نفي اكراه در عقيده فرموده است:

«لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقي لا انفصام لها و الله سميع عليم‏» (16)

يعني: اجباري در دين نيست; (زيرا) راه هدايت از گمراهي آشكار شده است . پس هر كس كه به طاغوت كفر ورزد و به خداوند ايمان آورد، در واقع به رشته‏اي محكم چنگ زده است كه هرگز گسستي براي آن نخواهد بود و خداوند شنوا و داناست .

مفسران در شان نزول اين آيه كريمه دو روايت زير را نقل كرده‏اند:

عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر از مجاهد نقل مي‏كنند كه گفت: (زناني از) نضير (قبيله‏اي از يهود) مرداني از اوس را شير داده بودند و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله دستور داد بني نضير از آنجا بروند . فرزندان آنها از اوس، گفتند: با آنها خواهيم رفت . آنها را خواهيم پذيرفت; ولي خانواده‏شان مانع از آنها شدند و مجبورشان كردند تا اسلام آورند . آيه «لا اكراه في الدين‏» درباره آنها نازل شد .

ابن اسحاق و ابن جرير درباره آيه «لا اكراه في الدين‏» از ابن عباس آورده‏اند كه گفته است: اين آيه درباره مردي از انصار بني سالم بن عوف به نام «حصين‏» نازل شده است كه دو فرزند مسيحي داشت و حال آن كه خود او مسلمان بود . به پيامبر صلي الله عليه و آله عرض كرد: آيا مي‏توانم آن دو را مجبور به پذيرفتن اسلام كنم، چون حاضر نيستند غير از نصرانيت ديني ديگر را بپذيرند؟ بدين ترتيب اين آيه درباره آنها نازل شد . (17)

در اين آيه، اگر «لا اكراه في الدين‏» را يك قضيه خبري بدانيم كه بيان كننده يك واقعيت در جهان هستي (تكوين) است، در اين صورت، يك حكم ديني (تشريعي) مبني بر اين كه در دين و اعتقاد، نبايد هيچ كس را مجبور كرد، از آن به دست نمي‏آيد و اگر «لا اكراه في الدين‏» را يك حكم انشايي (18) و تشريعي بدانيم - همچنان كه دنباله آيه; يعني «قد تبين الرشد من الغي‏» بر آن دلالت دارد - در اين صورت، «لا اكراه في الدين‏» نهي مي‏كند از اين كه اعتقاد و ايمان با اجبار به كسي تحميل شود . (19)

در واقع خداوند متعال اين حكم تشريعي را با دنباله آيه: «قد تبين الرشد من الغي‏» ، توضيح مي‏دهد و اين قسمت آيه (قد تبين . .). در واقع علتي براي قسمت اول آيه (لا اكراه . .). است; بدين معنا كه يك دستور دهنده حكيم و يك مربي عاقل در صورتي در امري مهم به اجبار و اكراه رو مي‏آورد كه هيچ راهي براي بيان حقيقت وجود نداشته باشد; يا به خاطر اين‏كه سطح فهم و درك طرف مقابل پايين و نارساست و يا به خاطر علتهاي ديگري كه موجب مي‏شود آن فرد حكيم براي اجراي حكم خود متوسل به اجبار شود يا دستور به تقليد بدهد و يا راه‏هاي مناسب ديگري را برگزيند; اما در امر مهمي كه هر دو طرف خير و شر و صواب و ناصواب آن آشكار است و به علاوه، نوع پاداش و جزايي هم كه به انجام يا ترك آن امر مهم تعلق مي‏گيرد، بيان شده است، ديگر نيازي به اجبار و اكراه نيست; بلكه انسان اختيار دارد هر يك از دو طرف قضيه و عاقبت ثواب يا عقاب آن را براي خودش انتخاب كند . بنابراين، بشر در زندگي داراي حق انتخاب است و اين از بزرگترين حقوق انسان مي‏باشد . جمله «لا اكراه في الدين‏» نيز به همين مطلب اشاره دارد . يكي از تلاشهاي پيامبران نيز كوشش براي تحقق اين حق در جوامع انساني است . اصولا بر اساس حق انتخاب است كه تكليف و ثواب و عقاب معنا پيدا مي‏كند . اما نكته مهم اين است كه اين حق انتخاب الزاما به معناي صحت انتخاب نيست; بلكه انتخاب بشر ممكن است صحيح و ممكن است ناصحيح باشد .

جمله «قد تبين الرشد من الغي‏» نيز كه در ادامه «لا اكراه في الدين‏» آمده است، اشاره به مساله صحت انتخاب دارد; اما متاسفانه بسياري از افراد فقط به جمله اول توجه مي‏كنند و بر اساس آن، بشر را داراي حق انتخاب مي‏دانند; اما نسبت‏به اين مساله كه كدام انتخاب صحيح است و اساسا ملاك انتخاب صحيح در اسلام چيست، توجهي نمي‏كنند . اين افراد احيانا گمان مي‏كنند كه چون بشر داراي حق انتخاب است، پس مي‏تواند هر چه را كه مي‏خواهد انتخاب كند و هيچ مشكلي هم پيش نمي‏آيد و به عبارتي ديگر، حق انتخاب را با صحت انتخاب مساوي مي‏دانند; در حالي كه مي‏دانيم اگر حق انتخاب به معناي صحت انتخاب بود، ديگر هدايت و گمراهي معنا نداشت و پاداش كيفر بي معنا بود; چون گمراهي پيش نمي‏آيد تا نياز به كيفر باشد . همچنين، اگر حق انتخاب به معناي صحت انتخاب بود، اين همه دلهره و نگراني پيش از انتخاب به وجود نمي‏آمد و پس از انتخاب هم پشيماني معنايي نداشت و خلاصه، اگر حق انتخاب مستلزم صحت انتخاب بود، اشتباهي در زندگي اتفاق نمي‏افتاد .

از اين رو، با آن كه خداوند متعال به بشر حق انتخاب بخشيده است; در كنار آن پيامبران را فرستاد تا انتخاب صحيح را به بشر نشان دهند و او را از گمراهي و نتايج آن نجات بخشند .

نكته ديگر درباره حق انتخاب عقيده اين است كه انسان بايد از نتايج انتخاب خود آگاه باشد و آنها را بپذيرد . بشر، بر اساس حق انتخاب مي‏تواند راهي را كه انبيا نشان داده‏اند، بپذيرد يا نپذيرد; اما بايد به نتيجه پذيرش يا عدم پذيرش خود توجه كند . بدين جهت، در آيه پس از «لا اكراه في الدين‏» آمده است:

«الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون‏»

اين آيه به نتايج انتخاب صحيح و غير صحيح انسان اشاره دارد .

بنابراين، يك انسان عاقل و حقيقت‏خواه، هيچ گاه به دنبال انتخاب نادرست نخواهد رفت .

انسان، وقتي به كمال مي‏رسد كه بر اساس حسن اختيار خود، حق را بپذيرد . اكراه و اجبار، اختيار را از انسان مي‏گيرد . به همين دليل، خداي سبحان درباره انديشه و عقيده، آزادي را محور قرار داده و اكراه در دين را جايز نمي‏داند و وظيفه انبيا عليهم السلام را عرضه و ابلاغ دين مي‏داند: «ما علينا الا البلاغ المبين‏» (20) و به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي‏فرمايد:

«لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤمنين ا ان نشا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين‏» (21)

يعني: گويا تو قالب تهي مي‏كني بر اين اندوه كه چرا ايمان نمي‏آورند; اگر ما بخواهيم، چيزي را از آسمان نازل مي‏كنيم تا ايشان براي آن خاضع و فروتن شوند .

پس خداي متعال، ايمان اجباري را سعادت نمي‏داند و براي آن، اثري در كمال انسان قائل نيست .

اگر عقايد اجباري مطلوب بود، خداوند خود، آن را بر بندگان تحميل كرده بود; اما خداوند ايمان اجباري را در راستاي تعاليم پيامبران قرار نداد و فرمود:

«و لو شاء ربك لآمن من في الارض كلهم جميعا ا فانت تكره الناس حتي يكونوا مؤمنين‏» (22)

يعني: اگر خداوند، با اراده حتمي مي‏خواست، تمامي اهل زمين ايمان مي‏آوردند [ولي اين خواسته خداوند نيست كه مردم با اراده حتمي ايمان بياورند] . پس آيا تو مردم را به اكراه وا مي‏داري كه مؤمن شوند؟

اراده خداوند در آفرينش انسان، به عنوان خليفه، بر اين بوده است كه هيچ عقيده‏اي - حتي از طريق انبيا - بر او تحميل نشود; چون اساسي‏ترين حقوق آدمي، آزادي در انتخاب عقيده و اتخاذ راي است . تلاش اديان الهي براي «آزادي از» بوده است; آزادي از اصنام و اوثان، آزادي از شهوات نفساني، آزادي از قدرتهاي خداگونگي بشري، آزادي فقيران از فقر، آزادي مال اندوزان از اتراف و رفاه و ... و «آزادي به‏» را در اختيار خود انسان گذاشته است:

«انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» (23)

يعني: ما به راه آورديم او را; چه سپاسگزار باشد و چه ناسپاس .

و نيز مي‏فرمايد:

«و هديناه النجدين‏» (24) يعني: آيا انسان را بر سر دو راه خير و شر نياورديم؟!

«لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي‏» (25)

اجبار در عقيده و اكراه در دين، فقط در اسلام نكوهيده نيست; بلكه در اديان آسماني پيشين نيز هيچ پيامبري دعوت خود را بر قومي تحميل نمي‏كرد . نخستين پيامبر آورنده شريعت، حضرت نوح را بنگريد; هنگامي كه دعوت خويش را ابلاغ مي‏كند، قوم مخاطب در مقام استنكاف برآمده به‏اومي‏گويند:

تو بشري بيش نيستي و افرادي سبك مغز پيرامون تو را احاطه كرده‏اند .

پاسخ نوح عليه السلام بر اين اعتراض چنين است:

«قال يا قوم ا رايتم ان كنت علي بينة من ربي و آتاني رحمة من عنده فعميت عليكم انلزمكموها و انتم لها كارهون‏» (26)

يعني: گفت: اي قوم من! بينديشيد كه اگر من از سوي پروردگارم حجت آشكاري داشته باشم و از سوي خويش رحمتي بر من بخشيده باشد و از ديد شما پنهان مانده باشد; پس آيا ما مي‏توانيم در حالي كه شما ناخوش داريد، شما را به آن ملزم كنيم؟

آزادي عقيده در سيره پيامبر صلي الله عليه و آله

اكنون مواردي از سيره پيامبر را كه دال بر آزادي عقيده است‏بيان مي‏كنيم . در حقيقت‏سيره پيامبري شاهد بر اين مدعاست كه دين با آزادي تنافي ندارد و انبيا اساس دعوتشان بر آزادي است . در اين باره به چند شاهد اشاره مي‏كنيم:

الف) اجبار نكردن افراد براي ايمان آوردن

مهمترين شاهدي كه در اين زمينه كاملا روشن است، غزوات پيامبر مي‏باشد، كه طبق نقل مورخان 26 يا 27 غزوه بوده است . (27) در تمام اين غزوات كه مهمترين آنها جنگ بدر، احد، خندق، حديبيه، خيبر، فتح مكه، حنين، طائف و تبوك بود، هيچ يك جنبه تهاجمي نداشته است و همگي آنها پاسخي بود به توطئه‏ها، اذيت و آزارها، ايجاد ناامنيها، پيمان شكني‏هايي كه از ناحيه مشركان و كفار و اهل كتاب براي مسلمانان و يا شخص پيامبر صورت مي‏گرفت و چنين نبود كه پيامبر قصد كشورگشايي، تسخير شهرها و مناطق را براي قدرت‏طلبي و حاكميت داشته باشد . آن بزرگوار هيچ گاه افراد را مجبور به اسلام آوردن نمي‏كرد . البته كسي كه در هنگام جنگ اسير مي‏شد، اسلام آوردن براي او يك امتياز بود و براي تشويق او براي اسلام آوردن از جرم او مي‏گذشتند . از اين رو، جنگ پيامبر در تمام غزوه‏ها و سريه‏ها براي دفاع از مردم، ايجاد امنيت جاده‏ها و شهرها، پيشگيري از تجاوز به مسلمانان و هم‏پيمانان مسلمانان بوده است تا آنها بتوانند در كمال آسايش به عبادت خود بپردازند و كسي افراد را به خاطر عقيده اذيت و آزار ندهد; به عنوان نمونه، در فتح مكه پيامبر هيچ يك از مشركان را الزام به مسلمان شدن نكرد . فقط به آنها گفت هر كس به خانه ابو سفيان درآيد يا در خانه‏اش بماند و در را ببندد، در امان است . يا بنا بر روايتي پرچمي به ابو رويحه داد و به او فرمود: «فرياد كند هر كس در زير پرچم ما در آيد، در امان است .» (28) حضرت در فتح مكه به فرماندهان اسلامي فرمود كه حتي الامكان از جنگ و خونريزي پرهيز كنند . حتي سعد بن عباده كه يكي از فرماندهان لشگر اسلام بود و سخني مشعر بر جنگ و خونريزي و انتقامجويي مي‏گفت، حضرت بلافاصله او را عزل و علي عليه السلام را فرمود: «خود را به او برسان و پرچم لشگر را از وي بگير و خود، آن را به مكه درآر .» (29)

اين حركات را ما در تمام جنگهاي پيامبر مشاهده مي‏كنيم و اگر كسي تاريخچه غزوه‏ها را تامل كند و عوامل بروز جنگها را مورد بررسي قرار دهد، كاملا به اين نتيجه مي‏رسد كه جنگهاي پيامبر صلي الله عليه و آله، جنگ مذهبي و براي مجبور كردن افراد براي ايمان آوردن نبود .

ب) آزادي كفار و مشركان

يكي ديگر از نكات دال بر آزادي عقيده در عهد پيامبر، آزادي كفار و مشركان و اهل كتاب در شهر مدينه بود . (30) آزادي آنها مشروط بود به اين كه بر عليه مسلمانان توطئه‏اي نكنند و با دشمن بيروني همكاري ننمايند . به همين دليل، پيامبر صلي الله عليه و آله مردم مكه (بويژه جمعيت قريش) را پس از فتح مكه به حال خودشان واگذاشت . البته، حضرت دستور داد بتهاي كعبه را پايين بياورند و در خانه خدا بتي را بر جاي نگذارند; اما حضرت مهمترين خطبه‏اي كه بر در كعبه خواند، پس از حمد و ثناي الهي يادآوري نكات اخلاقي و تاكيد بر حفظ امنيت‏خانه خدا و عفو كساني بود كه با ايشان يا مسلمانان بدرفتاري كرده بودند و فرمود: «بدانيد كه هر خوني و مالي و افتخار موروثي در جاهليت‏بوده است، زير اين دو پاي من نهاده شده است .» (31)

در تمام اين حوادث، هرگز كفار و مشركان را تفتيش عقايد نكرد . با آن كه او از ابوسفيان و حارث‏بن هشام و عتاب بن اسيد، سخناني شنيد كه دال بر كفر آنان و ملامت پيامبر صلي الله عليه و آله و مسلمانان بود; ولي آنها را مورد تعرض قرار نداد; چنان كه خانه‏هاي آنان را مورد تفتيش قرار نداد . (32)

در شهر مدينه نيز همين روش حاكم بود . جالبتر از همه اين كه پيامبر با قبايل اطراف مدينه و مكه كه از كفار و مشركان بودند، پيمان عدم تعرض و قرارداد همكاري و دفاع مشترك مي‏بست; حتي بنابر آنچه در تاريخ آمده است، فتح مكه به اين جهت آغاز گرديد كه قبيله خزاعه، هم‏پيمان مسلمانان، مورد تعرض مشركان مكه واقع شد و آنان به پيامبر شكايت‏بردند و از حضرت درخواست دفاع كردند و حضرت نيز چنين كرد . (33) آنچه مورد اهتمام پيامبر بود، اين بود كه كسي در محيط جزيرة‏العرب به خاطر اسلام مورد تعرض قرار نگيرد و اگر كسي با تبليغ مسلمانان مي‏خواست مسلمان شود، مورد تهديد يا آزار و اذيت قرار نگيرد; مسلمانان بتوانند با آزادي عقيده توحيد را به مردم عرضه كنند . اتفاقا اين مشركان، كفار و يهوديان بودند كه همواره مانع گسترش اسلام و مسلمان شدن مردم مي‏شدند و به اين منظور، به انواع روشهاي غير منطقي روي مي‏آوردند .

از نكات جالب در سيره پيامبر، شيوه برخورد ايشان با منافقان شهر مدينه است . بنابر گزارش صريح قرآن، منافقان بارها و بارها ابراز كفر مي‏كردند و قرآن در سوره‏هاي توبه، منافقين، نساء و آل‏عمران كافر شدن آنها را پس از ايمان يادآور مي‏شود (34) ; تا جايي كه مسلمانان از پيامبر مي‏خواستند كه با آنها برخورد شود; اما پيامبر تا وقتي كه آنها توطئه نمي‏كردند و با دشمن رسما همكاري نمي‏كردند، اجازه برخورد نمي‏داد و قرآن فقط به عذاب اخروي و ذلت و خواري آنان اشاره مي‏كند و بس .

بنابراين، پيامبر نسبت‏به يهوديان و مسيحيان شهر مدينه و اطراف با آزادي كامل برخورد مي‏كرد تا آنها بتوانند با امنيت‏خاطر به احكام و شريعت‏خود عمل كنند . يا به قبايل اطراف تضمين مي‏داد كه آنها بتوانند با آزادي و آسايش نسبت‏به اعمال مذهبي خود بپردازند . همچنين، پيامبر به اسقفها و از آن جمله اسقف ابوالحارث نجراني و پيروان و راهبان ايشان نوشت و تاكيد كرد كه خدا و رسول خدا اسقفي از اسقفها و راهبي از راهبان و كاهني از كاهنان ايشان را تغيير نخواهد داد و حقي از حقوق آنان و حاكميت ايشان را ضايع نخواهد كرد و چيزي را از آنچه كه بر آن بوده‏اند، دگرگون نخواهد ساخت و مادامي كه از ستم ستم پيشگان روي گردانند، هميشه از حفاظت و حمايت‏خدا و رسول خدا برخوردار خواهند بود . از اين رو، قرآن در آيات بسياري به جاي مساله قبول اعتقاد و اجبار بر اعتقاد; پذيرش صلح، دست‏برداشتن از جنگ و مانند اين تعبيرات را پيگيري مي‏كند; به عنوان نمونه به چند آيه در همين باب اشاره مي‏كنيم:

1 - «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل علي الله‏» (35)

2 - «فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا» . (36)

قرآن در آيه اول مي‏فرمايد: اگر به صلح و آشتي گراييدند و تمايل به آن نشان دادند، تو نيز به صلح بگراي و بر خدا توكل كن‏» . و در آيه دوم مي‏فرمايد: «با آنان كه ميان شما و ايشان پيمان هست - گرچه مسلمان نيستند - يا با شما در حال جنگ نمي‏باشند و نمي‏خواهند با شما بجنگند و به مسلمانان پيشنهاد صلح و آشتي مي‏دهند، ديگر خداوند شما را بر آنان راهي براي پيكار قرار نداده است .»

مساله، ايمان آوردن و الزام كردن كفار و جبر به اعتقاد نيست; بلكه مساله، نجنگيدن و آشتي كردن است; چنان كه آيه بعدي همين سوره از كساني ياد مي‏كند كه مي‏خواهند فتنه‏جويي كنند و حاضر به كناره‏گيري از جنگ نيستند . از اين رو، به مسلمانان دستور جنگيدن مي‏دهد . اين معنا را ما در آيه‏اي كه نخستين بار براي اذن جهاد نازل شد نيز مشاهده مي‏كنيم و فلسفه جهاد را در قرآن مي‏يابيم:

«اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير» (37)

به كساني كه با آنان كارزار كرده‏اند، از آن رو كه ستم ديده‏اند، اجازه جنگ داده شد .

محدوده آزادي عقيده

آزادي عقيده، از آزاديهايي است كه جولانگاه مناظرات و اختلاف آراي انديشمندان و متفكران شده است . آيا عقيده، مطلق است‏يا محدود؟ ملاك انتخاب عقيده چيست؟ براي پاسخ به اين پرسشها بايد به نكات زير توجه نمود:

1 - عقيده مطلق، آزاد نيست; بلكه حد و مرز دادن به آزادي عقيده امري لازم و ضروري است; زيرا اولا، عقيده‏اي كه انسان انتخاب مي‏كند، هميشه بر مبناي تفكر و انديشه نيست; بلكه اغلب عقايد بر اساس تقليد و پيروي كوركورانه از اكابر و بزرگان و پدر و مادر و يا از محيط است و نيز گاهي بر اساس دل و احساسات، عقيده‏اي ايجاد مي‏شود و از آن جهت كه دلبستگيها موجب تعصب، جمود، خمود و سكون است، بشر نمي‏تواند در عقيده مطلقا آزاد باشد .

2 - آزادي در اعتقاداتي مجاز است كه مبناي آن تفكر و انديشه باشد; در واقع آزادي چنين عقيده‏اي به آزادي فكري مستند است . (38)

آدمي حق ندارد كه هر عقيده‏اي را برگزيند; با آن زندگي كند; آن را آشكار سازد و ديگران را نيز بدان بخواند . اسلام براي عقايدي كه مبتني بر تفكر منطقي، عقلاني و برهاني است، احترام قائل بوده و بر اين باور است كه گزينش و بيان چنين عقايدي در چهارچوب خاص اجتماعي آزاد است . تنها صاحبان چنين عقايدي حق دارند عقايد خود را آزادانه ابراز كنند و ديگران را بدان دعوت نمايند; اما آزادي در عقايدي كه بر آيند شيوه‏هاي غير منطقي همچون تقليد، تعصب، منافع فردي و گروهي، دلبستگيها و احساسات باشد، به هيچ وجه جايز نيست; زيرا اين نوع عقيده‏ها نوعي جمود و خمود است كه در اين صورت، قوه تفكر و انديشه در درون انسان اسير مي‏شود; چنين آزادي عقيده‏اي زيانبار و سم مهلكي براي جامعه است .

آيا مي‏توان گفت كسي كه بت مي‏پرستد، در اين عقيده آزاد است و بايد به عقيده او احترام گذاشت؟ ما بايد انديشه و فكر او را آزاد كنيم و از اسارت درآوريم . قرآن كريم بعد از بيان شكستن بتها و قرار دادن تبر بر گردن بت‏بزرگ به دست‏حضرت ابراهيم عليه السلام، مي‏فرمايد: «فرجعوا الي انفسهم‏» (39) ; يعني: آنها به خود بازگشتند; به عقل و انديشه و منطق صحيح برگشتند . حضرت رسول صلي الله عليه و آله نيز در فتح مكه تمام بتها را شكست; زيرا آنها را عامل اسارت مردم مي‏دانست و بدين طريق آنان را آزاد ساخت .

بت و بت‏پرستي و احترام به اين عقيده خرافي، هيچ‏گونه توجيه خردمندانه‏اي ندارد و تنها عقيده و باوري است كه از پيشينيان به ارث رسيده و تقليد كوركورانه است .

بنابراين، عقيده‏اي اگر بر خلاف عقل و منطق و شرافت انساني انسان باشد، احترام ندارد . آن عقيده‏اي محترم است كه بر مبناي انديشه و خردورزي باشد . انسان در مسير انسانيت‏خويش آزاد است; نه در هر چه بخواهد و اراده كند، گرچه بر ضد انسانيت او باشد . آزادي انسان، آزادي خواست انسان نيست‏بدين معني كه هر چه انسان بخواهد در آن آزاد باشد .

اين كه گفته‏اند: انسان در انتخاب عقيده آزاد است، سخن درستي نيست; بسا انسان عقيده‏اي را بر مي‏گزيند و بر آن پايبند مي‏شود كه ضد انسان و ضد خرد اوست . (40)

نتيجه اين كه، انسان به لحاظ فلسفي و تكويني در پذيرش عقيده آزاد و مختار است; نه مكره و مجبور; اما به لحاظ تشريعي عقيده‏اي غير از اسلام از او پذيرفته نمي‏شود . اسلام خود را برترين عقايد و اديان مي‏داند و بر اين باور است كه اگر فردي سالم و منصف به تحقيق و تفحص بپردازد، با كمال ميل اسلام را برخواهد گزيد و سعادت كامل اخروي و ثواب تمام بهره او مي‏گردد . واضح است كه اسلام عنوان عام تمامي اديان وحياني در ظرف اعتبار خود است و پس از بعثت‏حضرت محمد صلي الله عليه و آله اسلام عنوان خاص دين محمدي است . از اين رو، در آخرت هر عقيده‏اي مستوجب وصول به سعادت كامل و ثواب تمام نخواهد بود .

اما بحث آزادي عقيده بحثي در حوزه دنياست . از ديدگاه اسلامي در دنيا:

الف) اسلام، اكراه و اجبار در گزينش عقيده از جمله دين اسلام را مردود شمرده است .

ب) در پذيرش اسلام و اعتقادات اسلامي، تحقيق و يقين شرط لازم است و تقليد پذيرفته نيست .

ج) در دعوت به اسلام روشهاي حكمت (برهان و استدلال)، موعظه حسنه و جدال احسن توصيه شده است; نه زور و اجبار و اكراه . سيره اولياي دين همواره تكيه بر مباحثه و گفتگوهاي آزاد علمي با ارباب اديان و عقايد ديگر بوده است; نه سركوب و تحميل و تفتيش عقيده .

د) اسلام جهاد ابتدايي را با شرايط بسيار دقيقي به عنوان رفع موانع آزادي عقل و عقيده تجويز كرده است; محيط بازي كه انسانها بتوانند آزادانه به نداي فطرت خداجوي خود پاسخ دهند . مراد از جهاد، تحميل دين و مسلمان كردن به زور شمشير نيست . هر بار كه توسط مسلمانان صدر اسلام «اصر» و اغلال سرزمينهاي تحت كفر و استبداد برداشته شد، مردم تحت‏ستم آزادانه و مشتاقانه فوج فوج به دين خدا گرويدند .

ه) اگر كسي اسلام را نپذيرفت، اجبار در تغيير عقيده او به اسلام شرعا مجاز نيست . او آزاد است‏بر عقيده خود بماند (بحث عدم مقبوليت اخروي به جاي خود محفوظ است) و تا اين عقيده (غير اسلامي) ابراز نشود، از هيچ حقوقي نيز محروم نمي‏شود .

و) تفتيش عقيده مجاز نيست

ناگفته نماند كه اسلام به گزينش آزاد توجه دارد و اگر كسي عقيده ديگري را پذيرفت، صرف داشتن عقيده (بدون ابراز، ترويج و تبليغ) را مستوجب مجازات دنيوي نمي‏داند . به بيان ديگر، اسلام آزادي عقيده را به رسميت‏شناخته است; بدون اين كه حقانيت ديگر عقايد را بپذيرد .

عقيده گرچه ممكن است‏حاصل تفكر باشد; اما عين تفكر نيست; بلكه معمولا شكل‏دهنده و راهبر عمل است . اسلام، غير مسلمان را دعوت مي‏كند كه در حقانيت اسلام تفكر كند و اگر آن را دريافت، آن را بپذيرد و اگر نپذيرفت، او را ملزم به قبول اسلام نمي‏كند; اما در احكام فقه اسلامي خروج مسلمان از دين مبين مجاز نيست . آزادي عقيده در اسلام تا جايي است كه ضروريات دين مورد تعرض و انكار قرار نگيرد .

آزادي عقيده و حكم جهاد

ممكن است در اينجا اين پرسش مطرح شود كه با توجه به آياتي كه آزادي عقيده را ترويج مي‏كند و از پيامبران مي‏خواهد دين خدا را بر كسي تحميل نكنند و اگر كسي سرباز زد، اندوهناك نشوند و تهديد و تكفير را بر كسي روا ندارند، آيات جهاد و قتال در قرآن چه معني پيدا مي‏كند و «يا ايها النبي جاهد الكفار و المنافقين‏» يعني چه؟ آيا اين پيام، تحميل و تهديد نيست؟

ضمن اين كه اين بحث را بايد در مجال ديگر دنبال كرد، بايد گفت اولا جهاد در قرآن به معني تلاش و حركت در راه سازندگي است و ثانيا اگر جهاد به معني قتال و كارزار است، تنها براي دفاع تشريع شده است .

بررسي تاريخ صدر اسلام نشان مي‏دهد كه اسلام با برهان و استدلال پيشرفت كرده است; زيرا رسول اكرم صلي الله عليه و آله و همراهانشان در مدت سيزده سال كه در مكه بودند فشارهاي بسياري را تحمل كردند و در اين مدت، عده‏اي از مكه و اطراف آن مسلمان شدند; عده‏اي نيز كه از مدينه در مراسم حج‏به حضور ايشان مي‏رسيدند، بر اساس دعوت و تبليغ صحيح، اسلام را مي‏پذيرفتند . زماني هم كه آن حضرت وارد مدينه شدند، پيش از آن كه قدرتي داشته باشند، از همه طرف، مورد تهاجم قرار گرفتند و جنگهاي «بدر صغري‏» ، «بدر كبري‏» ، و ... صورت گرفت و پس از آن كه حكومت اسلامي شكل يافت، خداي متعال، با اذن «اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا» (41) ، اجازه دفاع را به مسلمانان مظلوم داد تا بتوانند براي حفظ حكومت اسلام و مسلمين و براي نجات محرومان و مظلومان ديگر از شر كافران بي‏منطق و فتنه‏گر به جهاد در راه خدا نايل شوند .

در اسلام، جهاد بر دو نوع است; جهاد دفاعي و جهاد ابتدايي . جهاد دفاعي آن است كه مسلمانان براي دفاع از خود، در برابر هجوم و حمله دشمن، دست‏به شمشير و سلاح مي‏برند . يقينا اين جهاد، امري معقول و منطقي است و به هيچ وجه با اصول آزادي عقيده و ايمان منافات ندارد; بلكه اين جهاد امري فطري است و هر انساني وظيفه خود مي‏داند كه مقابله كند و از حريم خود دفاع كند . سستي در اين موارد باعث هتك دين، شخصيت، ناموس و اموالش مي‏شود تجري دشمن و به خطر افتادن امنيت اجتماعي را به دنبال دارد . در فقه اسلامي نيز، جهاد دفاعي امري واجب است . قرآن كريم نيز با لحني زيبا مشروعيت جهاد دفاعي را در سوره ج‏بيان فرموده و به انسانها اجازه داده است تا با كساني كه به جنگ آنان آمده‏اند مقاتله كنند . (42)

جهاد ابتدايي، جهادي است كه به دستور ولي امر به سوي كافران مي‏روند و آنها را به پذيرش اسلام دعوت مي‏كنند و براي اين دعوت، موانع غير منطقي را به وسيله جنگ از ميان بر مي‏دارند .

علامه طباطبايي رحمه الله در اين باره تحليلي دارند كه نتيجه‏اش بازگشت جنگ ابتدايي به جنگ دفاعي است . (43) توضيح مطلب اين كه اولين و اساسي‏ترين حق انسانها، حق حيات سالم است كه از آزادي فطرت پاك انساني سرچشمه مي‏گيرد; فطرتي خدايي كه تبديل‏ناپذير است: «فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله‏» . (44) سران ستم و سردمداران كافر كشورهاي غير مسلمان، اين حق را از مردم سلب و با شيوه‏هاي گوناگون و تبليغات نادرست‏خود بر ضد حق، اجازه و فرصت تفكر و انديشه صحيح را به آنان نمي‏دهند و با فتنه و آشوب در برابر ارشاد و تبليغات اسلام، ممانعت مي‏كنند كه چراغ هدايت دين كه خواسته فطرت همه انسانهاست، به محدوده كشور شرك و كفر برسد و اين، كاري است كه همه دشمنان بي منطق انبيا عليهم السلام در طول تاريخ بشر انجام داده‏اند . در همين حال فرمان «قاتلوهم حتي لا تكون فتنة‏» (45) ، براي از ميان برداشتن فتنه و آشوب، صادر مي‏شود تا به دنبال آن و پس از رفع موانع سردمداران كفر، فطرت اسير شده مردم آن ديار، آزاد شود و سخن منطقي دين به صورت «بلاغ مبين‏» به آن عرضه گردد: «و ما علينا الا البلاغ المبين‏» (46) و خود مردم بتوانند چهره واقعي دين را بيابند و آزادانه آن را اختيار كنند: «فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر» (47) و از آنجا كه دين حق، در كمال روشني و بدون هر ابهامي، هماهنگ با فطرت انسانهاست: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها» (48)

مردم، با ميل و رغبت قلبي آن را مي‏پذيرند و دين الهي فراگير مي‏شود: «و يكون الدين كله لله‏» (49)

بنابراين، هدف جنگ و جهاد ابتدايي، تحميل دين بر مردم نيست; بلكه ستيزي برضد سران بي‏منطق كشورهاي بي‏دين و فتنه‏گري و تبليغات فريبنده و بي اساس آنهاست و نه تنها براي تحميل عقيده نيست; بلكه موافق آزادي عقيده و براي مهياسازي آن است . پيامبران الهي، همگي باران دلهاي مردم و شكوفاسازان فطرت آنان هستند: «و يثيروا لهم دفائن العقول‏» (50) . فكر و دل مردم، امانتهاي الهي اند كه پيامبران از آنها محافظت مي‏كنند و از همين روست كه موسي كليم عليه السلام خطاب به فرعونيان چنين گفت: «ان ادوا الي عباد الله اني لكم رسول امين‏» ; يعني: بندگان خدا را به من بسپاريد كه من براي شما رسول امين پروردگارم . (51)

آزادي عقيده و مساله ارتداد

از جمله محدوديتهايي كه اسلام براي مسلمانان در نظر گرفته است، ممنوعيت ارتداد است .

اما اين كه ارتداد چيست؟ موجبات آن كدام است؟ چند نوع است؟ كيفر هر كدام چيست؟ و ده‏ها مساله ديگر كه درباره موضوع ارتداد مطرح است، از مباحث مهمي است كه بايد به صورت جداگانه بدان پرداخته شود . مسلم اين است كه اسلام هرگونه تحميل را در پذيرش دين محكوم مي‏شمارد و بر ايمان آگاهانه انسانها اصرار مي‏ورزد; اما پس از پذيرش و قبول اسلام، اجازه بازگشت از دين را نمي‏دهد .

معناي لغوي ارتداد

ارتداد در لغت‏به معناي بازگشت و رجوع به عقب است . (52) راغب مي‏نويسد:

«الارتداد و الردة الرجوع في الطريق الذي جاء منه لكن الردة تختص بالكفر و الارتداد استعمل فيه و في غيره .» (53)

ارتداد و رده، هر دو به معناي بازگشت در راهي است كه از آن آمده است . لكن رده فقط در مورد كفر استعمال مي‏شود و ارتداد، هم در مورد كفر و هم در مورد غير آن، به كار مي‏رود .

در لسان العرب آمده است:

«قد ارتد عنه: تحول و منه الرده عن الاسلام اي الرجوع عنه و ارتد فلان عن دينه اذا كفر بعد اسلامه .»

رده از اسلام (به كسر راء)، به معني رجوع و برگشت از اسلام است و اين كه گفته مي‏شود فلاني از دينش مرتد گرديد يعني: پس از اسلام، به كفر بازگشت . (54)

ديگر لغت‏شناسان عرب نيز همين مطلب را در ريشه‏شناسي ارتداد و معناي لغوي آن گفته‏اند . (55)

در قرآن كريم نيز معناي لغوي ارتداد به كار رفته است; چنان كه، درباره بازگشت‏بينايي به حضرت يعقوب عليه السلام پس از آوردن پيراهن يوسف و افكندن آن بر چهره يعقوب، از واژه ارتد استفاده شده است: «فلما ان جاء البشير القاه علي وجهه فارتد بصيرا . ..» (56)

و در جاي ديگر كساني را كه عقب‏نشيني مي‏كنند زيان‏كار خوانده است:

«لا ترتدوا علي ادباركم فتنقلبوا خاسرين‏» (57)

ارتداد و مرتد در فقه اسلامي

در فقه اسلامي به كسي كه از آيين اسلام باز گردد و آيين كفر را برگزيند مرتد گفته مي‏شود .

محقق حلي در تعريف مرتد نگاشته است: مرتد كسي است كه پس از مسلمان شدن، كافر شود . (58)

امام خميني رحمه الله مي‏فرمايد:

«المرتد هو من خرج عن الاسلام و اختار الكفر .» يعني: مرتد عبارت از كسي است كه مسلمان بوده و سپس از اسلام خارج گشته و كفر اختيار كرده است . (59)

و بنا به تعريف ابن قدامه از فقهاي اهل سنت:

«المرتد هو الراجع عن دين الاسلام الي الكفر .» (60) ; يعني: مرتد كسي است كه از دين اسلام به كفر باز گردد .

فقهاي اماميه مرتد را به لحاظ حكم آن به دو قسم فطري و ملي تقسيم نموده‏اند .

مرتد فطري كسي است كه پدر و مادرش در حال انعقاد نطفه او مسلمان بوده‏اند و خودش نيز بعد از بالغ شدن اظهار اسلام كرده است و سپس از اسلام خارج شده باشد . (61) مرتد ملي كسي است كه پدر و مادر او در حال انعقاد نطفه او كافر بوده‏اند و خود او نيز بعد از رسيدن به بلوغ، اظهار كفر كرده كه در نتيجه كافر اصلي شده است; آن گاه مسلمان شده و سپس به كفر برگشته است . (62)

فقهاي اماميه در مورد حكم مرتد، بين مرد و زن مرتد تفاوت قائلند . زن مرتد فطري يا ملي در صورت توبه كردن، توبه او پذيرفته است و در صورت توبه نكردن، زنداني و تعزير مي‏شود; اما حكم مرد مرتد فطري يا ملي متفاوت است . راي مشهور فقها بر آن است كه توبه مرتد فطري پذيرفته نيست و حكم او اعدام است; اما مرتد ملي مي‏تواند توبه كند و از ارتداد دست‏بردارد و در غير اين صورت، حكم او اعدام خواهد بود .

اما فقهاي اهل سنت، به استثناي عطا، براي مرتد تقسيمي قرار نداده‏اند . به اعتقاد آنان هر مرتدي نخست توبه داده مي‏شود و در صورت عدم توبه، محكوم به قتل خواهد شد .

فقه حنفي، مرتد را كافر شدن مسلماني مي‏داند كه اسلام او به شهادتين از روي اختيار بوده و پس از آگاهي بر دعائم و اركان اسلام و التزام به احكام آن را پذيرفته باشد . (63) مالك نيز چنين مي‏گويد: آنچه در حكم مرتد اراده شده است‏خروج از اسلام به آيين ديگر است‏به شرط اظهار آن . (64)

حكم مرتد و مساله آزادي

درباره اين كه آيا حكم ارتداد در فقه اسلامي با آزادي عقيده منافات دارد يا نه، بايد به اين مطلب توجه داشت كه ريشه قرآني و تاريخي اين مساله برخوردي است كه گروهي از يهوديان براي تضعيف وحدت و يكپارچگي جامعه اسلامي به كار مي‏بردند و به عنوان يك تخريب فرهنگي مي‏گفتند كه اول روز بگوييد كه ما مسلمان شديم و حرف پيامبر شما را قبول كرديم و آخر شب بگوييد پشيمان شديم و آن را انكار كنيد: «و قالت طائفة من اهل الكتاب آمنوا بالذي انزل علي الذين آمنوا وجه النهار و اكفروا آخره لعلهم يرجعون‏» (65)

به اين ترتيب، اين يك مبارزه روحي و رواني با اعتقادات جامعه اسلامي و ايمان مؤمنان بود . به‏علاوه، هميشه بهترين حربه دشمنان جوامع ايدئولوژيك، نفوذ از درون و سست كردن مباني آن با تظاهر به هم‏شكلي و هم‏فكري با آنهاست و اين سنت ديرپاي مخالفان و منافقان تا به امروز نيز در جامعه اسلامي ادامه دارد . اسلام كه به عنوان يك نظام اجتماعي بر صيانت از مرزهاي بيروني و دروني جامعه و فرد مسلمان بيشترين حساسيت و عنايت را دارد، از سر غيرت فرهنگي با تشريع حكم ارتداد، اين شيوه موذيانه و مخرب را به بهترين وجه، خنثي و بر ملا ساخته است; اما شيوه‏اي كه براي خنثي سازي اين توطئه به كار مي‏برد به گونه‏اي است كه مانع هر گونه سوء استفاده احتمالي نسبت‏به حريم افكار و انديشه‏هاي آزاد انسانها شده است; به ترتيب زير:

الف) حكم ارتداد، تنها در صورت ابراز عقيده ارتداد و تبليغ عليه دين و برهم زدن نظم عمومي در غير مقام علمي و استدلال است; در غير اين صورت، هيچ كس و به هيچ وجه در جامعه اسلامي حق تفتيش عقايد و آن چيزي كه در قرون وسطاي مسيحي تحت عنوان «انگيزاسيون‏» انجام مي‏شد، ندارد و در هيچ يك از متون اسلامي نيز دعوت و حكم به تفتيش عقايد مردم نيامده است .

ب) اين مساله، حتي پس از بيان، به هيچ وجه توسط افراد راسا قابل پي‏گيري و عقوبت نيست; يعني بايد توسط حاكم شرع، و بعد از شنيدن مطالب متهم و پس از بيان مفاسد سخن او و تذكر به وي و توصيه به بازگشت از عقيده مفسده انگيز باشد و نهايتا اين مساله به دست‏حاكم شرع است; يعني حاكم شرع مجموع مصالح جامعه اسلامي را در نظر مي‏گيرد . اين يك حكم تكليفي براي او نيست كه الزاما بايد به قتل مرتد حكم كند; بلكه در محدوده اختيارات اوست . اگر در جايي مفسده اجراي اين حكم بيش از مصلحت آن باشد، حكم اجرا نخواهد شد .

بنابراين، مساله ارتداد در اسلام به آن سادگي و بي‏تدبيري نيست كه بعضيها گمان برده‏اند .

به عبارت روشنتر، اين طور نيست كه هر كس اگر يكي از ضروريات دين را منكر شود، بلافاصله اعدام شود; بلكه مراحلي دارد:

مرحله اول: ارتداد (همانند ايمان آوردن) يك امر قلبي و دروني است .

مرحله دوم: اظهار و افشاي زباني است .

مرحله اول ارتداد، از آن رو كه مربوط به شخص مرتد و خدا و قيامت است، در اسلام هيچ مجازات دنيايي براي او مقرر نشده است و تمام مجازاتهاي مقرر شده درباره مرتد، مربوط به مرحله دوم مي‏شود .

با توجه به تقسيم‏بندي فوق و با يك ژرف‏نگري دقيق به مجازاتهاي تعيين شده براي مرتد، به كشف اين حقيقت نايل مي‏گرديم كه آن مجازاتها به خاطر شخص مرتد نيست; بلكه به جهت مصالح جامعه و تحكيم اصول و تثبيت قوانين اجتماعي مي‏باشد .

اما اعدام مرتد عين حفظ آزادي ديگران است; چون او مي‏تواند ارتداد خود را مخفي نمايد و ظاهر نكند و عليه اسلام و مسلمين قيام ننمايد تا جانش در امان باشد; لكن او با اظهار ارتداد و تبليغ و ترويج عليه اسلام و مسلمين جان خود را به خطر انداخته است و اسباب قتل خويش را فراهم مي‏آورد .

همانگونه كه قبلا اشاره رفت، اگر كسي در باطن خود، منكر اسلام يا يكي از ضروريات آن شد، به‏گونه‏اي كه هيچ كس جز خداي عز وجل از قصد و غرض او آگاه نشد، چنين شخصي تا زماني‏كه‏عقيده خود را در بين مردم منتشر نكند، همچنان آزاد و در امان كامل است و هيچ كس متعرض او نمي‏شود .

حاصل بحث

حاصل آن كه، در فقه اسلامي در باب ارتداد به لحاظ مصداق و حكم، شرايط بسياري مطرح شده است و چنين نيست كه هر گونه انكاري نسبت‏به عقايد و احكام اسلامي، ارتداد به شمار آيد و هر مرتدي در هر شرايطي محكوم به قتل باشد . از نظر مصداق، ارتداد در صورتهاي زير تحقق مي‏يابد:

1 - انكار صريح و بي‏پرده اصول دين;

2 - انكار ضروري دين با شرايط زير:

1 - 2 - ضروري بودن آن مسلم باشد .

2 - 2 - انكار ضروري دين، مستلزم انكار اصول دين باشد .

3 - 2 - شخص منكر، متوجه و آگاه به اين ملازمه باشد;

بنابراين، اگر يكي از شرايط مذكور وجود نداشته باشد، مطابق قاعده «ادراوا الحدود بالشبهات‏» (66) چنين منكري، مرتد، شناخته نمي‏شود و حكم ارتداد در مورد او اجرا نخواهد شد . (67)

از نظر حكم قتل شرايط زير در خور تامل و توجه است:

1 - ارتداد خود را اظهار كند .

2 - از شرايط جسماني و روحي مناسبي برخوردار باشد .

در اين كه آيا شرايط خانوادگي و زيستي او نيز مي‏تواند مورد توجه قرار گيرد يا خير، نياز به كنكاش و بررسي دارد .

اين حكم با صلاحديد و تشخيص حاكم اسلامي اجرا مي‏گردد و فلسفه آن جلوگيري از هرج و مرج اعتقادي در جامعه و دفاع از آيين اسلام است كه حق فطري بشري است . در حقيقت‏حكم ارتداد در اسلام براي پاسداري از يك حق طبيعي است كه حرمت و كرامت انساني در گرو رعايت آن است . البته، اين حكم با شرايط و مزايايي همراه است تا اصل آزادي عقيدتي و فكري انسان نيز مخدوش نگردد . همچنين درباره مرتد از نظر حكم و مصداق در فقه اسلامي بحثهاي گسترده‏اي مطرح شده است كه بررسي آنها به رساله‏اي جداگانه نياز دارد و در رسالت و گنجايش بحث ما نيست . (68)


1) محقق و نويسنده .

2) لسان العرب، ج 5، ص 65: «العقد الجمع بين اطراف الشي‏ء و يستعمل ذلك في الاجسام الصلبه كعقد الحبل، عقد النباء ثم يستعار ذلك للمعاني نحو عقد البيع و العهد و غيرهما فيقال عاقدته و عقدته و تعاقدنا و عقدت يمينه; قال (عاقدت ايمانكم) و قري‏ء (عقدت ايمانكم) و قال (بما عقدتم الايمان) و منه قيل لفلان عقيدة‏» ; راغب اصفهاني، المفردات في غريب‏القرآن، ص 341: (عقد: بستن، گره زدن (عقد الحيل عقدا: شده) آمده و نيز عقد: جمع كردن اطراف شي‏ء است و در اجسام صلبه به كار مي‏رود مثل بستن ريسمان) ; اقرب الموارد، ص 807: «صدقه و عقد عليه قلبه و ضميره و تدين به‏» . نيز ر . ك .: فرهنگ معين و لغتنامه دهخدا، حرف عين .

3) سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 4، ص 117: «العقيدة بمعني ادراك تصديقي ينعقد في ذهن الانسان .»

4) ر . ك .: مرتضي مطهري، پيرامون جمهوري اسلامي ايران، ص 98 .

5) آل‏عمران/19 .

6) آل‏عمران/85 .

7) سيد محمدحسين طباطبايي، بررسيهاي اسلامي، ج 3 . به نقل از: دينداري و آزادي، ص 429 .

8) انبياء/64 .

9) مرتضي مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، ص 7 .

10) نحل/125 .

11) عنكبوت/46 .

12) نمل/64 .

13) اعراف/184 .

14) حج/64 .

15) زمر/18 .

16) بقره/256 .

17) سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 2، ص 347 .

18) خبر» مربوط به «بودن‏» ، و «انشا» مربوط به «شدن‏» است; بدين جهت اوامر و نواهي انشا هستند; زيرا فرد آمر، با امر خود مي‏خواهد كاري را محقق سازد; يعني آن كار انجام بشود; اما قضاياي خبري آنچه را كه هست، بيان مي‏كنند (البته انشا ممكن است گاهي ظاهري خبري داشته باشد; همچنان كه در اين آيه ديده مي‏شود).

19) ر . ك .: سيد محمدحسين طباطبايي، پيشين، ص 342 .

20) يس/17 .

21) شعراء/4 - 3 .

22) يونس/99 .

23) الدهر/3 .

24) بلد/10 .

25) بقره/256 .

26) هود/28 .

27) ابراهيم آيتي، تاريخ پيامبر اسلام، انتشارات دانشگاه تهران، ص 238 .

28) البته، حضرت كساني را از اين احكام مستثنا فرمود كه آنها به دليل قتلها و خيانتهايي، از پيش مستحق مجازات بودند; اما اين حركت ارتباطي به عقيده آنها نداشت .

29) ابراهيم آيتي، پيشين، صص 564 - 560 .

30) ممدوح العربي، محمد، دولة الرسول في المدينه، ص 24 .

31) ابراهيم آيتي، پيشين، ص 569 .

32) همان، ص 570 .

33) همان، صص 550 - 548 .

34) در اين باره به سوره‏هاي آل عمران، آيات 89 و 90; نساء/137; توبه/74 مراجعه كنيد . جالب اينجاست كه قرآن در آغاز سوره منافقين مي‏فرمايد: «اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون‏» ; آنها دروغ مي‏گفتند . پيامبر مطلع بود; اما كاري به آنها نداشت .

35) انفال/61 .

36) نساء/90 .

37) حج/39 .

38) مرتضي مطهري، پيرامون جمهوري اسلامي، ص 103 .

39) انبياء/64 .

40) مرتضي مطهري، پيشين، ص 234 .

41) حج/39 .

42) حج/41 - 38; بقره/251 .

43) سيد محمدحسين طباطبايي، پيشين، صص 89 و 99; همچنين ر . ك .: مرتضي مطهري، جهاد، صص 10 - 6 .

44) روم/30 .

45) انفال/39 .

46) يس/17 .

47) كهف/29 .

48) روم/30 .

49) انفال/39 .

50) نهج‏البلاغه، خطبه 1، بند 37 .

51) دخان/18 .

52) لويس معلوف، المنجد في اللغه، ص 154 .

53) الراغب الاصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ص 193 .

54) ابن منظور، پيشين، ج 3، ص 173 .

55) حسيني الواسطي الزبيدي، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 2، ص 351; محقق حلي، شرايع الاسلام، ترجمه ابوالقاسم ابن احمد يزدي، ص 1893; امام خميني رحمه الله، تحرير الوسيله، ج 2، ص 366 .

56) يوسف/96 .

57) مائده/21 .

58) محقق حلي، پيشين .

59) امام خميني، پيشين .

60) ابن قدامه، المغني، ج 10، ص 74 .

61) امام خميني رحمه الله، پيشين، ج 4، ص 185 .

62) همان، ج 4، ص 243; نيز ر . ك .: محمدحسن نجفي، جواهر الكلام في شرح شرايع الاسلام، ج 41، صص 61 - 60; محمد بن مكي العاملي، اللمعة الدمشقيه، كتاب الحدود; شيخ مفيد، المقنعه، صص 801 - 800 .

63) عبدالرحمن الجزيري، الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 422 .

64) مالك، الموطا، ص 736 .

65) آل‏عمران/72 .

66) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 53، حديث 90 .

67) ر . ك .: علامه حلي، قواعد الاحكام، ج 2، ص 274; ابو الصلاح حلبي، الكافي في الفقه، ص 311; محمدحسن نجفي، جواهر الكلام، ج 41، ص 600; امام خميني، پيشين، ج 1، ص 118 .

68) ر . ك .: قرآن مجيد، محمد/31 - 25; آل‏عمران/90 - 86; نحل/107 - 106; نساء/137; منافقون/3 و نيز: الكافي، ج 7، ص 257; وسائل الشيعة، ج 18، ص 547 و ج 1، ص 544; مستدرك الوسائل، ج 18، ص 164 و ج 3، ص 163; كنز العمال، ج 1، ص 90; شيخ طوسي، المبسوط، ج 7، صص 283 - 281; علامه حلي، پيشين، ج 2، ص 274; ابوالصلاح حلبي، پيشين، ص 311; محمدحسن نجفي، پيشين، ج 41، ص 600; امام خميني، پيشين .

/ 1