آزادي عقيده در اسلام
سيد حسين اسحاقي (1) چكيده
آزادي عقيده يكي از انواع مهم آزادي است . در اين نوشتار آزادي عقيده از ديدگاه اسلام مورد بررسي و تحليل قرار گرفته است . نگارنده ضمن تعريف و بيان اقسام عقيده، تفاوتها و مميزههاي تفكر و عقيده را بحث نموده و سپس ديدگاه قرآن و سيره پيامبر صلي الله عليه و آله را در اين موضوع مورد تجزيه و تحليل قرار داده است . در پايان، به محدوديتهاي آزادي عقيده و بحث جهاد و ارتداد اشاره رفته است . تعريف و اقسام عقيده
يكي از گونههاي آزادي كه از اهميت ويژهاي برخوردار ميباشد، آزادي عقيده است . عقيده در لغتبه معناي بسته شدن، منعقد گرديدن و گره خوردن آمده است; يعني امري كه با ذهن و روح و روان انسان پيوند خورده، انعقاد ميپذيرد . (2) بنابراين، ميتوان گفت: عقيده، عبارت است از «حصول ادراك تصديقي در ذهن انسان .» (3) عقيده از نظر منشا، اقسام مختلفي دارد; زيرا ممكن است نتيجه تفكر و برهان باشد يا نتيجه وهم و خيال و يا بازتاب عادات و غير آن; اما از جهت مطابقتبا واقع نيز عقيده، به درست و نادرست تقسيم ميشود; چرا كه ممكن است ناشي از امري خرافي و نشات يافته از تلقينات و اوهام رايج زمانه باشد و يا كاملا جنبه تقليدي، احساسي يا عاطفي داشته باشد . عقيده ممكن استحتي ضد ارزش هم باشد; يعني به اموري معتقد شود كه جنبه ارزشي ندارند . چنانكه بسياري از مردم جهان عقيده دارند كه ماده، اصيل است و يا انسان اصيل ميباشد و يا اين كه طبيعت اصيل است; يا اين كه انسان را حيواني مدرن ميدانند كه تفاوت چنداني با حيوانات ديگر ندارد و بر اين باورند كه بايد فرصت را غنيمتشمرد و از فلسفههاي التذاذي بهره جست . عدهاي نيز انسان را موجودي پوچ و بيهوده ميدانند و نيهيليسم (ذژخدخخخذ) را ميپذيرند . در اين عقايد هرگز حقانيت و قداستي نهفته نيست . در مقابل، عقيده به كرامتها و ارزشهاي الهي قداست دارد و بر مبناي استدلال و برهان و مستند بر سنجش امور بايستي و رواست . (4) عقيده اصيل، امري بي پايه نيست و نميتوان آن را با برانگيختن احساسات و عواطف پذيرفت; چنين عقيدهاي آنگاه به دست ميآيد كه داراي پايهها و مباني عقلاني و خردپذير باشد كه عبارتند از: 1 - با افكار و انديشههاي عالي معارضه ندارد; 2 - با كرامتها و ارجمنديهاي انسان ناسازگار نيست; 3 - بر اساس واقعيتها استوار است; نه اوهام و پندارها; 4 - در حقايق نهفته در جهان هستي ريشه دارد; 5 - غايتمند است و فلسفهاي روشن را براي زيستن متعالي انسان فراهم ميسازد; 6 - انسان را به مرحله نهايي كمال و تعالي كه غرض آفرينش انسان است، ميرساند . تفاوت تفكر و عقيده
تفكر عبارت است از به كارگيري نيروي عقل براي يافتن حقايق . از اين رو، بايد فكر، كاملا آزاد باشد تا بتواند به حقيقت دست پيدا كند و اين همان چيزي است كه اسلام با خطابهايي چون «افلا تتفكرون» بر آن تاكيد و اصرار فراواني دارد . به علاوه، اسلام با هر چيزي كه فكر انسان را در بند ميكشد و از حركت آزادانه آن جلوگيري ميكند، مانند تقليد كوركورانه، جهالت، پيروي از هوا و هوس و افرادي كه افكار را منحرف ميكند، بشدت مبارزه ميكند . اما عقيده عبارتاست از باور انساننسبتبه يك حقيقت . از آنجاكهدر هر زمينهاي، حقيقتنميتواند بيش از يك چيز باشد، فقط يك باور ميتواند صحيح باشد . بنابراين، تاييد و آزادي همه باورها، با هيچ حقيقتي سازگاري ندارد . باور و عقيده صحيح در زمينه حقايق اصلي هستي از سوي پروردگار متعال براي بشر بيان شده است تا او راه صحيح زندگي را پيدا كند و از حيرت و سرگرداني نجات يابد . بنابراين، تمام تلاش اسلام آن است كه صحت عقيده خاصي; يعني همان عقيده الهي و توحيدي را ثابت كند; زحمات گوناگون انبيا نيز در همين جهت، صورت گرفته است . اگر اسلام بگويد انسانها در پذيرش هر عقيدهاي آزاد و مجازند، معنايش اين است كه اسلام همه عقايد - حتي عقايد مخالف با توحيد - را صحيحميداند و اين، تناقضيآشكار است; درست مانند آن كه يك استاد رياضيبا تلاشفراوانثابتكند كه جواب صحيح فلان مساله فقط جواب «الف» است و آنگاه بگويد: شما آزاد هستيد هر جواب ديگري را هم به عنوان جواب صحيح انتخاب كنيد . تناقض در اين دو گفتار كاملا روشن است . بنابراين، اگر كسي هر جواب ديگري غير از «الف» را انتخاب كند، هيچ گاه مورد قبول و پذيرش قرار نخواهد گرفت . بر همين اساس است كه قرآن ميفرمايد: «ان الدين عند الله الاسلام» (5) يعني: همانا دين در نزد خداوند، اسلام است . و ميفرمايد: «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين» (6) يعني: هر كس غير از اسلام ديني را برگزيند، هرگز از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران خواهد بود . و آيات فراون ديگري كه مؤيد اين مطلب است . باور انسان، عملي اختياري براي انسان نيست تا منع و تجويز يا آزادي و عدم آزادي به خود آن تعلق بگيرد; مثلا نميتوان گفت: «فهم فلان مطلب ممنوع است و هيچ كس حق ندارد آن را بفهمد و باور كند» ; اما اگر آن مطلب واقعا اشتباه است، ميتوان اشتباه بودن آن را با مقدمات علمي و منطقي ثابت كرد تا افراد، خود به بطلانش پي ببرند و از پذيرش آن دستبردارند . «آنچه مورد منع يا جواز قرار ميگيرد، اعمالي است كه عقيده، انسان را ملزم ميكند به آنها پايبند باشد; مانند دعوت ديگران به آن عقيده و قانع كردن مردم براي پذيرش آن و يا نوشتن و منتشر كردن آن عقيده و يا تلاش براي از بين بردن عقايد و اعمالي كه مخالف با آن عقيده است . اينگونه امور است كه قابليت منع يا جواز را دارد .» (7) با توجه به تفاوت تفكر و عقيده، ميتوان به تفاوت آزادي در اين دو مورد پي برد . مرحوم شهيد مطهري در اين باره چنين نوشته است: «فرق است ميان آزادي تفكر و آزادي عقيده . آزادي تفكر ناشي از همان استعداد انساني بشر است كه ميتواند در مسائل بينديشد . اين استعداد بشري حتما بايد آزاد باشد . پيشرفت و تكامل بشر در گروي آزادي است; اما آزادي عقيده خصوصيت ديگري دارد و ميدانيد كه هر عقيدهاي ناشي از تفكر صحيح و درست نيست . منشا بسياري از عقايد يك سلسله عادتها و تقليدها و تعصبهاست . عقيده به اين معنا نه تنها راهگشا نيست كه به عكس، نوعي انعقاد انديشه به حساب ميآيد; يعني فكر انسان در چنين حالتي به عوض اين كه باز و فعال باشد، بسته و منعقد شده است و در اينجاست كه آن قوه مقدس تفكر به دليل اين انعقاد و وابستگي در درون انسان، اسير و زنداني ميشود . آزادي عقيده در معناي اخير، نه تنها مفيد نيست; بلكه زيانبارترين اثرات را براي فرد و جامعه به دنبال دارد . آيا در مورد انسان كه يك سنگ را ميپرستد، بايد بگوييم چون فكر كرده و به طور منطقي به اينجا رسيده و نيز به دليل اين كه عقيده محترم است، پس بايد به عقيده او احترام بگذاريم و ممانعتي براي او در پرستش بت ايجاد نكنيم، يا بايد كاري كنيم كه عقل و فكر او را از اسارت اين عقيده آزاد كنيم; يعني همان كاري را بكنيم كه ابراهيم خليلا ... كرد ... در اينجا قرآن اصطلاح بسيار زيبايي به كار ميبرد و ميگويد: «فرجعوا الي انفسهم» (8) اين مناظره سبب شد كه بت پرستان به خود بازگردند . حالا كار حضرت ابراهيم را چگونه تفسير كنيم، آيا كاري كه ابراهيم عليه السلام كرد بر خلاف آزادي عقيده به معناي رايج آن بود كه ميگويد: عقيده هر كس بايد آزاد باشد يا آن كه در خدمت آزادي عقيده به معناي واقعي آن بود . اگر حضرت ابراهيم ميگفت چون اين بتها مورد احترام ميليونها انسان هستند، پس من هم به آنها احترام ميگذارم; يعني درست همان چيزي را ابراز ميكرد كه اكنون عقيدهاي بسيار رايج است، آيا كار درست و صحيحي انجام داده بود؟ از نظر اسلام اين اغراي به جهل است; نه خدمتبه آزادي .» (9) بنابراين اگر مقصود از آزادي عقيده اين است كه افراد در معارف اصلي و اساسي ديني آزاد باشند و خود را ملزم به عقيده و آرماني نكنند و اهل ديانت در قبال انحراف بيتفاوت باشند، در نادرستي آن ترديدي نيست; زيرا اسلام دعوت به توحيد ميكند و شرك و بتپرستي با توحيد ناسازگار است . اين نوع آزادي با توحيد كه اساس همه اديان الهي است در تضاد و تعارض ميباشد . اگر مقصود اين است كه چون عقيده پديد آمده يك ادراك تصديقي در ذهن انسان است و يك عمل اختياري نيست كه منع آن ممكن باشد، يا كسي را براي پذيرفتن آن اجبار كرد، سخن درستي است . از اين رو، اسلام در عين حال كه براي ايمان آوردن انسانها اهميت قائل است، براي پذيرفتن آن، كسي را الزام و اجبار نميكند و اجبار را مفيد فايده نميداند و اگر كسي عقيدهاي را پذيرفت، او را مجبور نميكند تا از عقيده خود دستبردارد . دين مبين اسلام كسي را به خاطر عقيدهاش مورد تعقيب و آزار قرار نميدهد . از سوي ديگر، آزادي عقيده طبق اين تفسير به اين معنا نيست كه اسلام نسبتبه هر عقيدهاي بي تفاوت باشد . آنچه در اسلام مطرح است مجبور نكردن و در نهايت فراهم كردن فرصت و برقراري امنيتبراي ابراز عقايد مخالف و موافق است و اين غير از تاييد كردن و بيتفاوت بودن است . ممكن است هم آزادي ابراز عقيده وجود داشته باشد، هم بتوان براي آگاهي و ارشاد مردم از تمام روشهاي تبليغي استفاده كرد . آزادي عقيده در قرآن
يكي از شواهد آزادي عقيده اين واقعيت است كه قرآن مروج گفتگو و تبادل فكر، در ميان انديشمندان و صاحبان مذاهب است . به همين جهت، ميتوان يكي از ويژگيهاي قرآن را ترويج گفتگو و تعاطي افكار و برخورد منطقي با عقايد مخالف دانست . قرآن، تا آنجا براي گفتگو اهميت قائل است كه ميگويد: «ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن» (10) ; يعني: با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به شيوهاي كه نيكوتر است مجادله نماي . و يا براي گفتگو آدابي را ذكر ميكند . از آن جمله اين كه، براي جدل و غلبه بر طرف مقابل، خارج از نزاكت صحبت نشود: «و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتي هي احسن» (11) يعني: و با اهل كتاب جز به شيوهاي كه نيكوتر است مجادله نكنيد . مهمترين نكتهاي كه در سراسر آيات قرآن در تاكيد بر گفتگو به چشم ميخورد، استفاده از شيوه خردگرايانه و توجه به تفكر و تدبر و منطق و برهان است . در جايي ميفرمايد: «قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين» (12) يعني: بگو: اگر راستگوييد، حجتخود را بياوريد . يا در واكنش به تندترين برخوردها و نسبتهاي دروغي كه براي شكستن شخصيت پيامبر صلي الله عليه و آله، به او نسبت داده شده، اين چنين پاسخ ميدهد: «او لم يتفكروا ما بصاحبهم من جنة ان هو الا نذير مبين» (13) يعني: آيا نينديشيدند كه در يارشان هيچ گونه ديوانگي نيست: او جز بيمدهندهاي آشكارا، نيست . و يا در جايي ديگر ميفرمايد: «ا فلم يسيروا في الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها» (14) يعني: آيا در زمين گردش نكردند تا دلهايي داشته باشند كه با آن بينديشند . بنابراين، خاستگاه فرهنگ قرآن، تحمل فكر و نظر، تبادل فكر، گفتگو، به كارگيري زبان منطق و خرد است . دعوت، به شنيدن سخنها و برگزيدن بهترينهاست . «فبشر عباد ا الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه» (15) يعني: پس مژده ده آنان را كه سخن را ميشنوند و بهترين آن را پيروي ميكنند . بنابراين، گذشته از اين كه اصولا عقيده ذاتا و ماهيتا اكراهپذير نيست، آيين اسلام كه طرفدار منطق استدلال و گفتگوست نميتواند طرفدار روش اكراه و اجبار در عقيده باشد . قرآن كريم درباره نفي اكراه در عقيده فرموده است: «لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقي لا انفصام لها و الله سميع عليم» (16) يعني: اجباري در دين نيست; (زيرا) راه هدايت از گمراهي آشكار شده است . پس هر كس كه به طاغوت كفر ورزد و به خداوند ايمان آورد، در واقع به رشتهاي محكم چنگ زده است كه هرگز گسستي براي آن نخواهد بود و خداوند شنوا و داناست . مفسران در شان نزول اين آيه كريمه دو روايت زير را نقل كردهاند: عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر از مجاهد نقل ميكنند كه گفت: (زناني از) نضير (قبيلهاي از يهود) مرداني از اوس را شير داده بودند و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله دستور داد بني نضير از آنجا بروند . فرزندان آنها از اوس، گفتند: با آنها خواهيم رفت . آنها را خواهيم پذيرفت; ولي خانوادهشان مانع از آنها شدند و مجبورشان كردند تا اسلام آورند . آيه «لا اكراه في الدين» درباره آنها نازل شد . ابن اسحاق و ابن جرير درباره آيه «لا اكراه في الدين» از ابن عباس آوردهاند كه گفته است: اين آيه درباره مردي از انصار بني سالم بن عوف به نام «حصين» نازل شده است كه دو فرزند مسيحي داشت و حال آن كه خود او مسلمان بود . به پيامبر صلي الله عليه و آله عرض كرد: آيا ميتوانم آن دو را مجبور به پذيرفتن اسلام كنم، چون حاضر نيستند غير از نصرانيت ديني ديگر را بپذيرند؟ بدين ترتيب اين آيه درباره آنها نازل شد . (17) در اين آيه، اگر «لا اكراه في الدين» را يك قضيه خبري بدانيم كه بيان كننده يك واقعيت در جهان هستي (تكوين) است، در اين صورت، يك حكم ديني (تشريعي) مبني بر اين كه در دين و اعتقاد، نبايد هيچ كس را مجبور كرد، از آن به دست نميآيد و اگر «لا اكراه في الدين» را يك حكم انشايي (18) و تشريعي بدانيم - همچنان كه دنباله آيه; يعني «قد تبين الرشد من الغي» بر آن دلالت دارد - در اين صورت، «لا اكراه في الدين» نهي ميكند از اين كه اعتقاد و ايمان با اجبار به كسي تحميل شود . (19) در واقع خداوند متعال اين حكم تشريعي را با دنباله آيه: «قد تبين الرشد من الغي» ، توضيح ميدهد و اين قسمت آيه (قد تبين . .). در واقع علتي براي قسمت اول آيه (لا اكراه . .). است; بدين معنا كه يك دستور دهنده حكيم و يك مربي عاقل در صورتي در امري مهم به اجبار و اكراه رو ميآورد كه هيچ راهي براي بيان حقيقت وجود نداشته باشد; يا به خاطر اينكه سطح فهم و درك طرف مقابل پايين و نارساست و يا به خاطر علتهاي ديگري كه موجب ميشود آن فرد حكيم براي اجراي حكم خود متوسل به اجبار شود يا دستور به تقليد بدهد و يا راههاي مناسب ديگري را برگزيند; اما در امر مهمي كه هر دو طرف خير و شر و صواب و ناصواب آن آشكار است و به علاوه، نوع پاداش و جزايي هم كه به انجام يا ترك آن امر مهم تعلق ميگيرد، بيان شده است، ديگر نيازي به اجبار و اكراه نيست; بلكه انسان اختيار دارد هر يك از دو طرف قضيه و عاقبت ثواب يا عقاب آن را براي خودش انتخاب كند . بنابراين، بشر در زندگي داراي حق انتخاب است و اين از بزرگترين حقوق انسان ميباشد . جمله «لا اكراه في الدين» نيز به همين مطلب اشاره دارد . يكي از تلاشهاي پيامبران نيز كوشش براي تحقق اين حق در جوامع انساني است . اصولا بر اساس حق انتخاب است كه تكليف و ثواب و عقاب معنا پيدا ميكند . اما نكته مهم اين است كه اين حق انتخاب الزاما به معناي صحت انتخاب نيست; بلكه انتخاب بشر ممكن است صحيح و ممكن است ناصحيح باشد . جمله «قد تبين الرشد من الغي» نيز كه در ادامه «لا اكراه في الدين» آمده است، اشاره به مساله صحت انتخاب دارد; اما متاسفانه بسياري از افراد فقط به جمله اول توجه ميكنند و بر اساس آن، بشر را داراي حق انتخاب ميدانند; اما نسبتبه اين مساله كه كدام انتخاب صحيح است و اساسا ملاك انتخاب صحيح در اسلام چيست، توجهي نميكنند . اين افراد احيانا گمان ميكنند كه چون بشر داراي حق انتخاب است، پس ميتواند هر چه را كه ميخواهد انتخاب كند و هيچ مشكلي هم پيش نميآيد و به عبارتي ديگر، حق انتخاب را با صحت انتخاب مساوي ميدانند; در حالي كه ميدانيم اگر حق انتخاب به معناي صحت انتخاب بود، ديگر هدايت و گمراهي معنا نداشت و پاداش كيفر بي معنا بود; چون گمراهي پيش نميآيد تا نياز به كيفر باشد . همچنين، اگر حق انتخاب به معناي صحت انتخاب بود، اين همه دلهره و نگراني پيش از انتخاب به وجود نميآمد و پس از انتخاب هم پشيماني معنايي نداشت و خلاصه، اگر حق انتخاب مستلزم صحت انتخاب بود، اشتباهي در زندگي اتفاق نميافتاد . از اين رو، با آن كه خداوند متعال به بشر حق انتخاب بخشيده است; در كنار آن پيامبران را فرستاد تا انتخاب صحيح را به بشر نشان دهند و او را از گمراهي و نتايج آن نجات بخشند . نكته ديگر درباره حق انتخاب عقيده اين است كه انسان بايد از نتايج انتخاب خود آگاه باشد و آنها را بپذيرد . بشر، بر اساس حق انتخاب ميتواند راهي را كه انبيا نشان دادهاند، بپذيرد يا نپذيرد; اما بايد به نتيجه پذيرش يا عدم پذيرش خود توجه كند . بدين جهت، در آيه پس از «لا اكراه في الدين» آمده است: «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون» اين آيه به نتايج انتخاب صحيح و غير صحيح انسان اشاره دارد . بنابراين، يك انسان عاقل و حقيقتخواه، هيچ گاه به دنبال انتخاب نادرست نخواهد رفت . انسان، وقتي به كمال ميرسد كه بر اساس حسن اختيار خود، حق را بپذيرد . اكراه و اجبار، اختيار را از انسان ميگيرد . به همين دليل، خداي سبحان درباره انديشه و عقيده، آزادي را محور قرار داده و اكراه در دين را جايز نميداند و وظيفه انبيا عليهم السلام را عرضه و ابلاغ دين ميداند: «ما علينا الا البلاغ المبين» (20) و به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ميفرمايد: «لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤمنين ا ان نشا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين» (21) يعني: گويا تو قالب تهي ميكني بر اين اندوه كه چرا ايمان نميآورند; اگر ما بخواهيم، چيزي را از آسمان نازل ميكنيم تا ايشان براي آن خاضع و فروتن شوند . پس خداي متعال، ايمان اجباري را سعادت نميداند و براي آن، اثري در كمال انسان قائل نيست . اگر عقايد اجباري مطلوب بود، خداوند خود، آن را بر بندگان تحميل كرده بود; اما خداوند ايمان اجباري را در راستاي تعاليم پيامبران قرار نداد و فرمود: «و لو شاء ربك لآمن من في الارض كلهم جميعا ا فانت تكره الناس حتي يكونوا مؤمنين» (22) يعني: اگر خداوند، با اراده حتمي ميخواست، تمامي اهل زمين ايمان ميآوردند [ولي اين خواسته خداوند نيست كه مردم با اراده حتمي ايمان بياورند] . پس آيا تو مردم را به اكراه وا ميداري كه مؤمن شوند؟ اراده خداوند در آفرينش انسان، به عنوان خليفه، بر اين بوده است كه هيچ عقيدهاي - حتي از طريق انبيا - بر او تحميل نشود; چون اساسيترين حقوق آدمي، آزادي در انتخاب عقيده و اتخاذ راي است . تلاش اديان الهي براي «آزادي از» بوده است; آزادي از اصنام و اوثان، آزادي از شهوات نفساني، آزادي از قدرتهاي خداگونگي بشري، آزادي فقيران از فقر، آزادي مال اندوزان از اتراف و رفاه و ... و «آزادي به» را در اختيار خود انسان گذاشته است: «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» (23) يعني: ما به راه آورديم او را; چه سپاسگزار باشد و چه ناسپاس . و نيز ميفرمايد: «و هديناه النجدين» (24) يعني: آيا انسان را بر سر دو راه خير و شر نياورديم؟! «لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي» (25) اجبار در عقيده و اكراه در دين، فقط در اسلام نكوهيده نيست; بلكه در اديان آسماني پيشين نيز هيچ پيامبري دعوت خود را بر قومي تحميل نميكرد . نخستين پيامبر آورنده شريعت، حضرت نوح را بنگريد; هنگامي كه دعوت خويش را ابلاغ ميكند، قوم مخاطب در مقام استنكاف برآمده بهاوميگويند: تو بشري بيش نيستي و افرادي سبك مغز پيرامون تو را احاطه كردهاند . پاسخ نوح عليه السلام بر اين اعتراض چنين است: «قال يا قوم ا رايتم ان كنت علي بينة من ربي و آتاني رحمة من عنده فعميت عليكم انلزمكموها و انتم لها كارهون» (26) يعني: گفت: اي قوم من! بينديشيد كه اگر من از سوي پروردگارم حجت آشكاري داشته باشم و از سوي خويش رحمتي بر من بخشيده باشد و از ديد شما پنهان مانده باشد; پس آيا ما ميتوانيم در حالي كه شما ناخوش داريد، شما را به آن ملزم كنيم؟ آزادي عقيده در سيره پيامبر صلي الله عليه و آله
اكنون مواردي از سيره پيامبر را كه دال بر آزادي عقيده استبيان ميكنيم . در حقيقتسيره پيامبري شاهد بر اين مدعاست كه دين با آزادي تنافي ندارد و انبيا اساس دعوتشان بر آزادي است . در اين باره به چند شاهد اشاره ميكنيم: الف) اجبار نكردن افراد براي ايمان آوردن
مهمترين شاهدي كه در اين زمينه كاملا روشن است، غزوات پيامبر ميباشد، كه طبق نقل مورخان 26 يا 27 غزوه بوده است . (27) در تمام اين غزوات كه مهمترين آنها جنگ بدر، احد، خندق، حديبيه، خيبر، فتح مكه، حنين، طائف و تبوك بود، هيچ يك جنبه تهاجمي نداشته است و همگي آنها پاسخي بود به توطئهها، اذيت و آزارها، ايجاد ناامنيها، پيمان شكنيهايي كه از ناحيه مشركان و كفار و اهل كتاب براي مسلمانان و يا شخص پيامبر صورت ميگرفت و چنين نبود كه پيامبر قصد كشورگشايي، تسخير شهرها و مناطق را براي قدرتطلبي و حاكميت داشته باشد . آن بزرگوار هيچ گاه افراد را مجبور به اسلام آوردن نميكرد . البته كسي كه در هنگام جنگ اسير ميشد، اسلام آوردن براي او يك امتياز بود و براي تشويق او براي اسلام آوردن از جرم او ميگذشتند . از اين رو، جنگ پيامبر در تمام غزوهها و سريهها براي دفاع از مردم، ايجاد امنيت جادهها و شهرها، پيشگيري از تجاوز به مسلمانان و همپيمانان مسلمانان بوده است تا آنها بتوانند در كمال آسايش به عبادت خود بپردازند و كسي افراد را به خاطر عقيده اذيت و آزار ندهد; به عنوان نمونه، در فتح مكه پيامبر هيچ يك از مشركان را الزام به مسلمان شدن نكرد . فقط به آنها گفت هر كس به خانه ابو سفيان درآيد يا در خانهاش بماند و در را ببندد، در امان است . يا بنا بر روايتي پرچمي به ابو رويحه داد و به او فرمود: «فرياد كند هر كس در زير پرچم ما در آيد، در امان است .» (28) حضرت در فتح مكه به فرماندهان اسلامي فرمود كه حتي الامكان از جنگ و خونريزي پرهيز كنند . حتي سعد بن عباده كه يكي از فرماندهان لشگر اسلام بود و سخني مشعر بر جنگ و خونريزي و انتقامجويي ميگفت، حضرت بلافاصله او را عزل و علي عليه السلام را فرمود: «خود را به او برسان و پرچم لشگر را از وي بگير و خود، آن را به مكه درآر .» (29) اين حركات را ما در تمام جنگهاي پيامبر مشاهده ميكنيم و اگر كسي تاريخچه غزوهها را تامل كند و عوامل بروز جنگها را مورد بررسي قرار دهد، كاملا به اين نتيجه ميرسد كه جنگهاي پيامبر صلي الله عليه و آله، جنگ مذهبي و براي مجبور كردن افراد براي ايمان آوردن نبود . ب) آزادي كفار و مشركان
يكي ديگر از نكات دال بر آزادي عقيده در عهد پيامبر، آزادي كفار و مشركان و اهل كتاب در شهر مدينه بود . (30) آزادي آنها مشروط بود به اين كه بر عليه مسلمانان توطئهاي نكنند و با دشمن بيروني همكاري ننمايند . به همين دليل، پيامبر صلي الله عليه و آله مردم مكه (بويژه جمعيت قريش) را پس از فتح مكه به حال خودشان واگذاشت . البته، حضرت دستور داد بتهاي كعبه را پايين بياورند و در خانه خدا بتي را بر جاي نگذارند; اما حضرت مهمترين خطبهاي كه بر در كعبه خواند، پس از حمد و ثناي الهي يادآوري نكات اخلاقي و تاكيد بر حفظ امنيتخانه خدا و عفو كساني بود كه با ايشان يا مسلمانان بدرفتاري كرده بودند و فرمود: «بدانيد كه هر خوني و مالي و افتخار موروثي در جاهليتبوده است، زير اين دو پاي من نهاده شده است .» (31) در تمام اين حوادث، هرگز كفار و مشركان را تفتيش عقايد نكرد . با آن كه او از ابوسفيان و حارثبن هشام و عتاب بن اسيد، سخناني شنيد كه دال بر كفر آنان و ملامت پيامبر صلي الله عليه و آله و مسلمانان بود; ولي آنها را مورد تعرض قرار نداد; چنان كه خانههاي آنان را مورد تفتيش قرار نداد . (32) در شهر مدينه نيز همين روش حاكم بود . جالبتر از همه اين كه پيامبر با قبايل اطراف مدينه و مكه كه از كفار و مشركان بودند، پيمان عدم تعرض و قرارداد همكاري و دفاع مشترك ميبست; حتي بنابر آنچه در تاريخ آمده است، فتح مكه به اين جهت آغاز گرديد كه قبيله خزاعه، همپيمان مسلمانان، مورد تعرض مشركان مكه واقع شد و آنان به پيامبر شكايتبردند و از حضرت درخواست دفاع كردند و حضرت نيز چنين كرد . (33) آنچه مورد اهتمام پيامبر بود، اين بود كه كسي در محيط جزيرةالعرب به خاطر اسلام مورد تعرض قرار نگيرد و اگر كسي با تبليغ مسلمانان ميخواست مسلمان شود، مورد تهديد يا آزار و اذيت قرار نگيرد; مسلمانان بتوانند با آزادي عقيده توحيد را به مردم عرضه كنند . اتفاقا اين مشركان، كفار و يهوديان بودند كه همواره مانع گسترش اسلام و مسلمان شدن مردم ميشدند و به اين منظور، به انواع روشهاي غير منطقي روي ميآوردند . از نكات جالب در سيره پيامبر، شيوه برخورد ايشان با منافقان شهر مدينه است . بنابر گزارش صريح قرآن، منافقان بارها و بارها ابراز كفر ميكردند و قرآن در سورههاي توبه، منافقين، نساء و آلعمران كافر شدن آنها را پس از ايمان يادآور ميشود (34) ; تا جايي كه مسلمانان از پيامبر ميخواستند كه با آنها برخورد شود; اما پيامبر تا وقتي كه آنها توطئه نميكردند و با دشمن رسما همكاري نميكردند، اجازه برخورد نميداد و قرآن فقط به عذاب اخروي و ذلت و خواري آنان اشاره ميكند و بس . بنابراين، پيامبر نسبتبه يهوديان و مسيحيان شهر مدينه و اطراف با آزادي كامل برخورد ميكرد تا آنها بتوانند با امنيتخاطر به احكام و شريعتخود عمل كنند . يا به قبايل اطراف تضمين ميداد كه آنها بتوانند با آزادي و آسايش نسبتبه اعمال مذهبي خود بپردازند . همچنين، پيامبر به اسقفها و از آن جمله اسقف ابوالحارث نجراني و پيروان و راهبان ايشان نوشت و تاكيد كرد كه خدا و رسول خدا اسقفي از اسقفها و راهبي از راهبان و كاهني از كاهنان ايشان را تغيير نخواهد داد و حقي از حقوق آنان و حاكميت ايشان را ضايع نخواهد كرد و چيزي را از آنچه كه بر آن بودهاند، دگرگون نخواهد ساخت و مادامي كه از ستم ستم پيشگان روي گردانند، هميشه از حفاظت و حمايتخدا و رسول خدا برخوردار خواهند بود . از اين رو، قرآن در آيات بسياري به جاي مساله قبول اعتقاد و اجبار بر اعتقاد; پذيرش صلح، دستبرداشتن از جنگ و مانند اين تعبيرات را پيگيري ميكند; به عنوان نمونه به چند آيه در همين باب اشاره ميكنيم: 1 - «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل علي الله» (35) 2 - «فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا» . (36) قرآن در آيه اول ميفرمايد: اگر به صلح و آشتي گراييدند و تمايل به آن نشان دادند، تو نيز به صلح بگراي و بر خدا توكل كن» . و در آيه دوم ميفرمايد: «با آنان كه ميان شما و ايشان پيمان هست - گرچه مسلمان نيستند - يا با شما در حال جنگ نميباشند و نميخواهند با شما بجنگند و به مسلمانان پيشنهاد صلح و آشتي ميدهند، ديگر خداوند شما را بر آنان راهي براي پيكار قرار نداده است .» مساله، ايمان آوردن و الزام كردن كفار و جبر به اعتقاد نيست; بلكه مساله، نجنگيدن و آشتي كردن است; چنان كه آيه بعدي همين سوره از كساني ياد ميكند كه ميخواهند فتنهجويي كنند و حاضر به كنارهگيري از جنگ نيستند . از اين رو، به مسلمانان دستور جنگيدن ميدهد . اين معنا را ما در آيهاي كه نخستين بار براي اذن جهاد نازل شد نيز مشاهده ميكنيم و فلسفه جهاد را در قرآن مييابيم: «اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير» (37) به كساني كه با آنان كارزار كردهاند، از آن رو كه ستم ديدهاند، اجازه جنگ داده شد . محدوده آزادي عقيده
آزادي عقيده، از آزاديهايي است كه جولانگاه مناظرات و اختلاف آراي انديشمندان و متفكران شده است . آيا عقيده، مطلق استيا محدود؟ ملاك انتخاب عقيده چيست؟ براي پاسخ به اين پرسشها بايد به نكات زير توجه نمود: 1 - عقيده مطلق، آزاد نيست; بلكه حد و مرز دادن به آزادي عقيده امري لازم و ضروري است; زيرا اولا، عقيدهاي كه انسان انتخاب ميكند، هميشه بر مبناي تفكر و انديشه نيست; بلكه اغلب عقايد بر اساس تقليد و پيروي كوركورانه از اكابر و بزرگان و پدر و مادر و يا از محيط است و نيز گاهي بر اساس دل و احساسات، عقيدهاي ايجاد ميشود و از آن جهت كه دلبستگيها موجب تعصب، جمود، خمود و سكون است، بشر نميتواند در عقيده مطلقا آزاد باشد . 2 - آزادي در اعتقاداتي مجاز است كه مبناي آن تفكر و انديشه باشد; در واقع آزادي چنين عقيدهاي به آزادي فكري مستند است . (38) آدمي حق ندارد كه هر عقيدهاي را برگزيند; با آن زندگي كند; آن را آشكار سازد و ديگران را نيز بدان بخواند . اسلام براي عقايدي كه مبتني بر تفكر منطقي، عقلاني و برهاني است، احترام قائل بوده و بر اين باور است كه گزينش و بيان چنين عقايدي در چهارچوب خاص اجتماعي آزاد است . تنها صاحبان چنين عقايدي حق دارند عقايد خود را آزادانه ابراز كنند و ديگران را بدان دعوت نمايند; اما آزادي در عقايدي كه بر آيند شيوههاي غير منطقي همچون تقليد، تعصب، منافع فردي و گروهي، دلبستگيها و احساسات باشد، به هيچ وجه جايز نيست; زيرا اين نوع عقيدهها نوعي جمود و خمود است كه در اين صورت، قوه تفكر و انديشه در درون انسان اسير ميشود; چنين آزادي عقيدهاي زيانبار و سم مهلكي براي جامعه است . آيا ميتوان گفت كسي كه بت ميپرستد، در اين عقيده آزاد است و بايد به عقيده او احترام گذاشت؟ ما بايد انديشه و فكر او را آزاد كنيم و از اسارت درآوريم . قرآن كريم بعد از بيان شكستن بتها و قرار دادن تبر بر گردن بتبزرگ به دستحضرت ابراهيم عليه السلام، ميفرمايد: «فرجعوا الي انفسهم» (39) ; يعني: آنها به خود بازگشتند; به عقل و انديشه و منطق صحيح برگشتند . حضرت رسول صلي الله عليه و آله نيز در فتح مكه تمام بتها را شكست; زيرا آنها را عامل اسارت مردم ميدانست و بدين طريق آنان را آزاد ساخت . بت و بتپرستي و احترام به اين عقيده خرافي، هيچگونه توجيه خردمندانهاي ندارد و تنها عقيده و باوري است كه از پيشينيان به ارث رسيده و تقليد كوركورانه است . بنابراين، عقيدهاي اگر بر خلاف عقل و منطق و شرافت انساني انسان باشد، احترام ندارد . آن عقيدهاي محترم است كه بر مبناي انديشه و خردورزي باشد . انسان در مسير انسانيتخويش آزاد است; نه در هر چه بخواهد و اراده كند، گرچه بر ضد انسانيت او باشد . آزادي انسان، آزادي خواست انسان نيستبدين معني كه هر چه انسان بخواهد در آن آزاد باشد . اين كه گفتهاند: انسان در انتخاب عقيده آزاد است، سخن درستي نيست; بسا انسان عقيدهاي را بر ميگزيند و بر آن پايبند ميشود كه ضد انسان و ضد خرد اوست . (40) نتيجه اين كه، انسان به لحاظ فلسفي و تكويني در پذيرش عقيده آزاد و مختار است; نه مكره و مجبور; اما به لحاظ تشريعي عقيدهاي غير از اسلام از او پذيرفته نميشود . اسلام خود را برترين عقايد و اديان ميداند و بر اين باور است كه اگر فردي سالم و منصف به تحقيق و تفحص بپردازد، با كمال ميل اسلام را برخواهد گزيد و سعادت كامل اخروي و ثواب تمام بهره او ميگردد . واضح است كه اسلام عنوان عام تمامي اديان وحياني در ظرف اعتبار خود است و پس از بعثتحضرت محمد صلي الله عليه و آله اسلام عنوان خاص دين محمدي است . از اين رو، در آخرت هر عقيدهاي مستوجب وصول به سعادت كامل و ثواب تمام نخواهد بود . اما بحث آزادي عقيده بحثي در حوزه دنياست . از ديدگاه اسلامي در دنيا: الف) اسلام، اكراه و اجبار در گزينش عقيده از جمله دين اسلام را مردود شمرده است . ب) در پذيرش اسلام و اعتقادات اسلامي، تحقيق و يقين شرط لازم است و تقليد پذيرفته نيست . ج) در دعوت به اسلام روشهاي حكمت (برهان و استدلال)، موعظه حسنه و جدال احسن توصيه شده است; نه زور و اجبار و اكراه . سيره اولياي دين همواره تكيه بر مباحثه و گفتگوهاي آزاد علمي با ارباب اديان و عقايد ديگر بوده است; نه سركوب و تحميل و تفتيش عقيده . د) اسلام جهاد ابتدايي را با شرايط بسيار دقيقي به عنوان رفع موانع آزادي عقل و عقيده تجويز كرده است; محيط بازي كه انسانها بتوانند آزادانه به نداي فطرت خداجوي خود پاسخ دهند . مراد از جهاد، تحميل دين و مسلمان كردن به زور شمشير نيست . هر بار كه توسط مسلمانان صدر اسلام «اصر» و اغلال سرزمينهاي تحت كفر و استبداد برداشته شد، مردم تحتستم آزادانه و مشتاقانه فوج فوج به دين خدا گرويدند . ه) اگر كسي اسلام را نپذيرفت، اجبار در تغيير عقيده او به اسلام شرعا مجاز نيست . او آزاد استبر عقيده خود بماند (بحث عدم مقبوليت اخروي به جاي خود محفوظ است) و تا اين عقيده (غير اسلامي) ابراز نشود، از هيچ حقوقي نيز محروم نميشود . و) تفتيش عقيده مجاز نيست
ناگفته نماند كه اسلام به گزينش آزاد توجه دارد و اگر كسي عقيده ديگري را پذيرفت، صرف داشتن عقيده (بدون ابراز، ترويج و تبليغ) را مستوجب مجازات دنيوي نميداند . به بيان ديگر، اسلام آزادي عقيده را به رسميتشناخته است; بدون اين كه حقانيت ديگر عقايد را بپذيرد . عقيده گرچه ممكن استحاصل تفكر باشد; اما عين تفكر نيست; بلكه معمولا شكلدهنده و راهبر عمل است . اسلام، غير مسلمان را دعوت ميكند كه در حقانيت اسلام تفكر كند و اگر آن را دريافت، آن را بپذيرد و اگر نپذيرفت، او را ملزم به قبول اسلام نميكند; اما در احكام فقه اسلامي خروج مسلمان از دين مبين مجاز نيست . آزادي عقيده در اسلام تا جايي است كه ضروريات دين مورد تعرض و انكار قرار نگيرد . آزادي عقيده و حكم جهاد
ممكن است در اينجا اين پرسش مطرح شود كه با توجه به آياتي كه آزادي عقيده را ترويج ميكند و از پيامبران ميخواهد دين خدا را بر كسي تحميل نكنند و اگر كسي سرباز زد، اندوهناك نشوند و تهديد و تكفير را بر كسي روا ندارند، آيات جهاد و قتال در قرآن چه معني پيدا ميكند و «يا ايها النبي جاهد الكفار و المنافقين» يعني چه؟ آيا اين پيام، تحميل و تهديد نيست؟ ضمن اين كه اين بحث را بايد در مجال ديگر دنبال كرد، بايد گفت اولا جهاد در قرآن به معني تلاش و حركت در راه سازندگي است و ثانيا اگر جهاد به معني قتال و كارزار است، تنها براي دفاع تشريع شده است . بررسي تاريخ صدر اسلام نشان ميدهد كه اسلام با برهان و استدلال پيشرفت كرده است; زيرا رسول اكرم صلي الله عليه و آله و همراهانشان در مدت سيزده سال كه در مكه بودند فشارهاي بسياري را تحمل كردند و در اين مدت، عدهاي از مكه و اطراف آن مسلمان شدند; عدهاي نيز كه از مدينه در مراسم حجبه حضور ايشان ميرسيدند، بر اساس دعوت و تبليغ صحيح، اسلام را ميپذيرفتند . زماني هم كه آن حضرت وارد مدينه شدند، پيش از آن كه قدرتي داشته باشند، از همه طرف، مورد تهاجم قرار گرفتند و جنگهاي «بدر صغري» ، «بدر كبري» ، و ... صورت گرفت و پس از آن كه حكومت اسلامي شكل يافت، خداي متعال، با اذن «اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا» (41) ، اجازه دفاع را به مسلمانان مظلوم داد تا بتوانند براي حفظ حكومت اسلام و مسلمين و براي نجات محرومان و مظلومان ديگر از شر كافران بيمنطق و فتنهگر به جهاد در راه خدا نايل شوند . در اسلام، جهاد بر دو نوع است; جهاد دفاعي و جهاد ابتدايي . جهاد دفاعي آن است كه مسلمانان براي دفاع از خود، در برابر هجوم و حمله دشمن، دستبه شمشير و سلاح ميبرند . يقينا اين جهاد، امري معقول و منطقي است و به هيچ وجه با اصول آزادي عقيده و ايمان منافات ندارد; بلكه اين جهاد امري فطري است و هر انساني وظيفه خود ميداند كه مقابله كند و از حريم خود دفاع كند . سستي در اين موارد باعث هتك دين، شخصيت، ناموس و اموالش ميشود تجري دشمن و به خطر افتادن امنيت اجتماعي را به دنبال دارد . در فقه اسلامي نيز، جهاد دفاعي امري واجب است . قرآن كريم نيز با لحني زيبا مشروعيت جهاد دفاعي را در سوره جبيان فرموده و به انسانها اجازه داده است تا با كساني كه به جنگ آنان آمدهاند مقاتله كنند . (42) جهاد ابتدايي، جهادي است كه به دستور ولي امر به سوي كافران ميروند و آنها را به پذيرش اسلام دعوت ميكنند و براي اين دعوت، موانع غير منطقي را به وسيله جنگ از ميان بر ميدارند . علامه طباطبايي رحمه الله در اين باره تحليلي دارند كه نتيجهاش بازگشت جنگ ابتدايي به جنگ دفاعي است . (43) توضيح مطلب اين كه اولين و اساسيترين حق انسانها، حق حيات سالم است كه از آزادي فطرت پاك انساني سرچشمه ميگيرد; فطرتي خدايي كه تبديلناپذير است: «فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله» . (44) سران ستم و سردمداران كافر كشورهاي غير مسلمان، اين حق را از مردم سلب و با شيوههاي گوناگون و تبليغات نادرستخود بر ضد حق، اجازه و فرصت تفكر و انديشه صحيح را به آنان نميدهند و با فتنه و آشوب در برابر ارشاد و تبليغات اسلام، ممانعت ميكنند كه چراغ هدايت دين كه خواسته فطرت همه انسانهاست، به محدوده كشور شرك و كفر برسد و اين، كاري است كه همه دشمنان بي منطق انبيا عليهم السلام در طول تاريخ بشر انجام دادهاند . در همين حال فرمان «قاتلوهم حتي لا تكون فتنة» (45) ، براي از ميان برداشتن فتنه و آشوب، صادر ميشود تا به دنبال آن و پس از رفع موانع سردمداران كفر، فطرت اسير شده مردم آن ديار، آزاد شود و سخن منطقي دين به صورت «بلاغ مبين» به آن عرضه گردد: «و ما علينا الا البلاغ المبين» (46) و خود مردم بتوانند چهره واقعي دين را بيابند و آزادانه آن را اختيار كنند: «فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر» (47) و از آنجا كه دين حق، در كمال روشني و بدون هر ابهامي، هماهنگ با فطرت انسانهاست: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها» (48) مردم، با ميل و رغبت قلبي آن را ميپذيرند و دين الهي فراگير ميشود: «و يكون الدين كله لله» (49) بنابراين، هدف جنگ و جهاد ابتدايي، تحميل دين بر مردم نيست; بلكه ستيزي برضد سران بيمنطق كشورهاي بيدين و فتنهگري و تبليغات فريبنده و بي اساس آنهاست و نه تنها براي تحميل عقيده نيست; بلكه موافق آزادي عقيده و براي مهياسازي آن است . پيامبران الهي، همگي باران دلهاي مردم و شكوفاسازان فطرت آنان هستند: «و يثيروا لهم دفائن العقول» (50) . فكر و دل مردم، امانتهاي الهي اند كه پيامبران از آنها محافظت ميكنند و از همين روست كه موسي كليم عليه السلام خطاب به فرعونيان چنين گفت: «ان ادوا الي عباد الله اني لكم رسول امين» ; يعني: بندگان خدا را به من بسپاريد كه من براي شما رسول امين پروردگارم . (51) آزادي عقيده و مساله ارتداد
از جمله محدوديتهايي كه اسلام براي مسلمانان در نظر گرفته است، ممنوعيت ارتداد است . اما اين كه ارتداد چيست؟ موجبات آن كدام است؟ چند نوع است؟ كيفر هر كدام چيست؟ و دهها مساله ديگر كه درباره موضوع ارتداد مطرح است، از مباحث مهمي است كه بايد به صورت جداگانه بدان پرداخته شود . مسلم اين است كه اسلام هرگونه تحميل را در پذيرش دين محكوم ميشمارد و بر ايمان آگاهانه انسانها اصرار ميورزد; اما پس از پذيرش و قبول اسلام، اجازه بازگشت از دين را نميدهد . معناي لغوي ارتداد
ارتداد در لغتبه معناي بازگشت و رجوع به عقب است . (52) راغب مينويسد: «الارتداد و الردة الرجوع في الطريق الذي جاء منه لكن الردة تختص بالكفر و الارتداد استعمل فيه و في غيره .» (53) ارتداد و رده، هر دو به معناي بازگشت در راهي است كه از آن آمده است . لكن رده فقط در مورد كفر استعمال ميشود و ارتداد، هم در مورد كفر و هم در مورد غير آن، به كار ميرود . در لسان العرب آمده است: «قد ارتد عنه: تحول و منه الرده عن الاسلام اي الرجوع عنه و ارتد فلان عن دينه اذا كفر بعد اسلامه .» رده از اسلام (به كسر راء)، به معني رجوع و برگشت از اسلام است و اين كه گفته ميشود فلاني از دينش مرتد گرديد يعني: پس از اسلام، به كفر بازگشت . (54) ديگر لغتشناسان عرب نيز همين مطلب را در ريشهشناسي ارتداد و معناي لغوي آن گفتهاند . (55) در قرآن كريم نيز معناي لغوي ارتداد به كار رفته است; چنان كه، درباره بازگشتبينايي به حضرت يعقوب عليه السلام پس از آوردن پيراهن يوسف و افكندن آن بر چهره يعقوب، از واژه ارتد استفاده شده است: «فلما ان جاء البشير القاه علي وجهه فارتد بصيرا . ..» (56) و در جاي ديگر كساني را كه عقبنشيني ميكنند زيانكار خوانده است: «لا ترتدوا علي ادباركم فتنقلبوا خاسرين» (57) ارتداد و مرتد در فقه اسلامي
در فقه اسلامي به كسي كه از آيين اسلام باز گردد و آيين كفر را برگزيند مرتد گفته ميشود . محقق حلي در تعريف مرتد نگاشته است: مرتد كسي است كه پس از مسلمان شدن، كافر شود . (58) امام خميني رحمه الله ميفرمايد: «المرتد هو من خرج عن الاسلام و اختار الكفر .» يعني: مرتد عبارت از كسي است كه مسلمان بوده و سپس از اسلام خارج گشته و كفر اختيار كرده است . (59) و بنا به تعريف ابن قدامه از فقهاي اهل سنت: «المرتد هو الراجع عن دين الاسلام الي الكفر .» (60) ; يعني: مرتد كسي است كه از دين اسلام به كفر باز گردد . فقهاي اماميه مرتد را به لحاظ حكم آن به دو قسم فطري و ملي تقسيم نمودهاند . مرتد فطري كسي است كه پدر و مادرش در حال انعقاد نطفه او مسلمان بودهاند و خودش نيز بعد از بالغ شدن اظهار اسلام كرده است و سپس از اسلام خارج شده باشد . (61) مرتد ملي كسي است كه پدر و مادر او در حال انعقاد نطفه او كافر بودهاند و خود او نيز بعد از رسيدن به بلوغ، اظهار كفر كرده كه در نتيجه كافر اصلي شده است; آن گاه مسلمان شده و سپس به كفر برگشته است . (62) فقهاي اماميه در مورد حكم مرتد، بين مرد و زن مرتد تفاوت قائلند . زن مرتد فطري يا ملي در صورت توبه كردن، توبه او پذيرفته است و در صورت توبه نكردن، زنداني و تعزير ميشود; اما حكم مرد مرتد فطري يا ملي متفاوت است . راي مشهور فقها بر آن است كه توبه مرتد فطري پذيرفته نيست و حكم او اعدام است; اما مرتد ملي ميتواند توبه كند و از ارتداد دستبردارد و در غير اين صورت، حكم او اعدام خواهد بود . اما فقهاي اهل سنت، به استثناي عطا، براي مرتد تقسيمي قرار ندادهاند . به اعتقاد آنان هر مرتدي نخست توبه داده ميشود و در صورت عدم توبه، محكوم به قتل خواهد شد . فقه حنفي، مرتد را كافر شدن مسلماني ميداند كه اسلام او به شهادتين از روي اختيار بوده و پس از آگاهي بر دعائم و اركان اسلام و التزام به احكام آن را پذيرفته باشد . (63) مالك نيز چنين ميگويد: آنچه در حكم مرتد اراده شده استخروج از اسلام به آيين ديگر استبه شرط اظهار آن . (64) حكم مرتد و مساله آزادي
درباره اين كه آيا حكم ارتداد در فقه اسلامي با آزادي عقيده منافات دارد يا نه، بايد به اين مطلب توجه داشت كه ريشه قرآني و تاريخي اين مساله برخوردي است كه گروهي از يهوديان براي تضعيف وحدت و يكپارچگي جامعه اسلامي به كار ميبردند و به عنوان يك تخريب فرهنگي ميگفتند كه اول روز بگوييد كه ما مسلمان شديم و حرف پيامبر شما را قبول كرديم و آخر شب بگوييد پشيمان شديم و آن را انكار كنيد: «و قالت طائفة من اهل الكتاب آمنوا بالذي انزل علي الذين آمنوا وجه النهار و اكفروا آخره لعلهم يرجعون» (65) به اين ترتيب، اين يك مبارزه روحي و رواني با اعتقادات جامعه اسلامي و ايمان مؤمنان بود . بهعلاوه، هميشه بهترين حربه دشمنان جوامع ايدئولوژيك، نفوذ از درون و سست كردن مباني آن با تظاهر به همشكلي و همفكري با آنهاست و اين سنت ديرپاي مخالفان و منافقان تا به امروز نيز در جامعه اسلامي ادامه دارد . اسلام كه به عنوان يك نظام اجتماعي بر صيانت از مرزهاي بيروني و دروني جامعه و فرد مسلمان بيشترين حساسيت و عنايت را دارد، از سر غيرت فرهنگي با تشريع حكم ارتداد، اين شيوه موذيانه و مخرب را به بهترين وجه، خنثي و بر ملا ساخته است; اما شيوهاي كه براي خنثي سازي اين توطئه به كار ميبرد به گونهاي است كه مانع هر گونه سوء استفاده احتمالي نسبتبه حريم افكار و انديشههاي آزاد انسانها شده است; به ترتيب زير: الف) حكم ارتداد، تنها در صورت ابراز عقيده ارتداد و تبليغ عليه دين و برهم زدن نظم عمومي در غير مقام علمي و استدلال است; در غير اين صورت، هيچ كس و به هيچ وجه در جامعه اسلامي حق تفتيش عقايد و آن چيزي كه در قرون وسطاي مسيحي تحت عنوان «انگيزاسيون» انجام ميشد، ندارد و در هيچ يك از متون اسلامي نيز دعوت و حكم به تفتيش عقايد مردم نيامده است . ب) اين مساله، حتي پس از بيان، به هيچ وجه توسط افراد راسا قابل پيگيري و عقوبت نيست; يعني بايد توسط حاكم شرع، و بعد از شنيدن مطالب متهم و پس از بيان مفاسد سخن او و تذكر به وي و توصيه به بازگشت از عقيده مفسده انگيز باشد و نهايتا اين مساله به دستحاكم شرع است; يعني حاكم شرع مجموع مصالح جامعه اسلامي را در نظر ميگيرد . اين يك حكم تكليفي براي او نيست كه الزاما بايد به قتل مرتد حكم كند; بلكه در محدوده اختيارات اوست . اگر در جايي مفسده اجراي اين حكم بيش از مصلحت آن باشد، حكم اجرا نخواهد شد . بنابراين، مساله ارتداد در اسلام به آن سادگي و بيتدبيري نيست كه بعضيها گمان بردهاند . به عبارت روشنتر، اين طور نيست كه هر كس اگر يكي از ضروريات دين را منكر شود، بلافاصله اعدام شود; بلكه مراحلي دارد: مرحله اول: ارتداد (همانند ايمان آوردن) يك امر قلبي و دروني است . مرحله دوم: اظهار و افشاي زباني است . مرحله اول ارتداد، از آن رو كه مربوط به شخص مرتد و خدا و قيامت است، در اسلام هيچ مجازات دنيايي براي او مقرر نشده است و تمام مجازاتهاي مقرر شده درباره مرتد، مربوط به مرحله دوم ميشود . با توجه به تقسيمبندي فوق و با يك ژرفنگري دقيق به مجازاتهاي تعيين شده براي مرتد، به كشف اين حقيقت نايل ميگرديم كه آن مجازاتها به خاطر شخص مرتد نيست; بلكه به جهت مصالح جامعه و تحكيم اصول و تثبيت قوانين اجتماعي ميباشد . اما اعدام مرتد عين حفظ آزادي ديگران است; چون او ميتواند ارتداد خود را مخفي نمايد و ظاهر نكند و عليه اسلام و مسلمين قيام ننمايد تا جانش در امان باشد; لكن او با اظهار ارتداد و تبليغ و ترويج عليه اسلام و مسلمين جان خود را به خطر انداخته است و اسباب قتل خويش را فراهم ميآورد . همانگونه كه قبلا اشاره رفت، اگر كسي در باطن خود، منكر اسلام يا يكي از ضروريات آن شد، بهگونهاي كه هيچ كس جز خداي عز وجل از قصد و غرض او آگاه نشد، چنين شخصي تا زمانيكهعقيده خود را در بين مردم منتشر نكند، همچنان آزاد و در امان كامل است و هيچ كس متعرض او نميشود . حاصل بحث
حاصل آن كه، در فقه اسلامي در باب ارتداد به لحاظ مصداق و حكم، شرايط بسياري مطرح شده است و چنين نيست كه هر گونه انكاري نسبتبه عقايد و احكام اسلامي، ارتداد به شمار آيد و هر مرتدي در هر شرايطي محكوم به قتل باشد . از نظر مصداق، ارتداد در صورتهاي زير تحقق مييابد: 1 - انكار صريح و بيپرده اصول دين; 2 - انكار ضروري دين با شرايط زير: 1 - 2 - ضروري بودن آن مسلم باشد . 2 - 2 - انكار ضروري دين، مستلزم انكار اصول دين باشد . 3 - 2 - شخص منكر، متوجه و آگاه به اين ملازمه باشد; بنابراين، اگر يكي از شرايط مذكور وجود نداشته باشد، مطابق قاعده «ادراوا الحدود بالشبهات» (66) چنين منكري، مرتد، شناخته نميشود و حكم ارتداد در مورد او اجرا نخواهد شد . (67) از نظر حكم قتل شرايط زير در خور تامل و توجه است: 1 - ارتداد خود را اظهار كند . 2 - از شرايط جسماني و روحي مناسبي برخوردار باشد . در اين كه آيا شرايط خانوادگي و زيستي او نيز ميتواند مورد توجه قرار گيرد يا خير، نياز به كنكاش و بررسي دارد . اين حكم با صلاحديد و تشخيص حاكم اسلامي اجرا ميگردد و فلسفه آن جلوگيري از هرج و مرج اعتقادي در جامعه و دفاع از آيين اسلام است كه حق فطري بشري است . در حقيقتحكم ارتداد در اسلام براي پاسداري از يك حق طبيعي است كه حرمت و كرامت انساني در گرو رعايت آن است . البته، اين حكم با شرايط و مزايايي همراه است تا اصل آزادي عقيدتي و فكري انسان نيز مخدوش نگردد . همچنين درباره مرتد از نظر حكم و مصداق در فقه اسلامي بحثهاي گستردهاي مطرح شده است كه بررسي آنها به رسالهاي جداگانه نياز دارد و در رسالت و گنجايش بحث ما نيست . (68) 1) محقق و نويسنده . 2) لسان العرب، ج 5، ص 65: «العقد الجمع بين اطراف الشيء و يستعمل ذلك في الاجسام الصلبه كعقد الحبل، عقد النباء ثم يستعار ذلك للمعاني نحو عقد البيع و العهد و غيرهما فيقال عاقدته و عقدته و تعاقدنا و عقدت يمينه; قال (عاقدت ايمانكم) و قريء (عقدت ايمانكم) و قال (بما عقدتم الايمان) و منه قيل لفلان عقيدة» ; راغب اصفهاني، المفردات في غريبالقرآن، ص 341: (عقد: بستن، گره زدن (عقد الحيل عقدا: شده) آمده و نيز عقد: جمع كردن اطراف شيء است و در اجسام صلبه به كار ميرود مثل بستن ريسمان) ; اقرب الموارد، ص 807: «صدقه و عقد عليه قلبه و ضميره و تدين به» . نيز ر . ك .: فرهنگ معين و لغتنامه دهخدا، حرف عين . 3) سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 4، ص 117: «العقيدة بمعني ادراك تصديقي ينعقد في ذهن الانسان .» 4) ر . ك .: مرتضي مطهري، پيرامون جمهوري اسلامي ايران، ص 98 . 5) آلعمران/19 . 6) آلعمران/85 . 7) سيد محمدحسين طباطبايي، بررسيهاي اسلامي، ج 3 . به نقل از: دينداري و آزادي، ص 429 . 8) انبياء/64 . 9) مرتضي مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، ص 7 . 10) نحل/125 . 11) عنكبوت/46 . 12) نمل/64 . 13) اعراف/184 . 14) حج/64 . 15) زمر/18 . 16) بقره/256 . 17) سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 2، ص 347 . 18) خبر» مربوط به «بودن» ، و «انشا» مربوط به «شدن» است; بدين جهت اوامر و نواهي انشا هستند; زيرا فرد آمر، با امر خود ميخواهد كاري را محقق سازد; يعني آن كار انجام بشود; اما قضاياي خبري آنچه را كه هست، بيان ميكنند (البته انشا ممكن است گاهي ظاهري خبري داشته باشد; همچنان كه در اين آيه ديده ميشود). 19) ر . ك .: سيد محمدحسين طباطبايي، پيشين، ص 342 . 20) يس/17 . 21) شعراء/4 - 3 . 22) يونس/99 . 23) الدهر/3 . 24) بلد/10 . 25) بقره/256 . 26) هود/28 . 27) ابراهيم آيتي، تاريخ پيامبر اسلام، انتشارات دانشگاه تهران، ص 238 . 28) البته، حضرت كساني را از اين احكام مستثنا فرمود كه آنها به دليل قتلها و خيانتهايي، از پيش مستحق مجازات بودند; اما اين حركت ارتباطي به عقيده آنها نداشت . 29) ابراهيم آيتي، پيشين، صص 564 - 560 . 30) ممدوح العربي، محمد، دولة الرسول في المدينه، ص 24 . 31) ابراهيم آيتي، پيشين، ص 569 . 32) همان، ص 570 . 33) همان، صص 550 - 548 . 34) در اين باره به سورههاي آل عمران، آيات 89 و 90; نساء/137; توبه/74 مراجعه كنيد . جالب اينجاست كه قرآن در آغاز سوره منافقين ميفرمايد: «اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون» ; آنها دروغ ميگفتند . پيامبر مطلع بود; اما كاري به آنها نداشت . 35) انفال/61 . 36) نساء/90 . 37) حج/39 . 38) مرتضي مطهري، پيرامون جمهوري اسلامي، ص 103 . 39) انبياء/64 . 40) مرتضي مطهري، پيشين، ص 234 . 41) حج/39 . 42) حج/41 - 38; بقره/251 . 43) سيد محمدحسين طباطبايي، پيشين، صص 89 و 99; همچنين ر . ك .: مرتضي مطهري، جهاد، صص 10 - 6 . 44) روم/30 . 45) انفال/39 . 46) يس/17 . 47) كهف/29 . 48) روم/30 . 49) انفال/39 . 50) نهجالبلاغه، خطبه 1، بند 37 . 51) دخان/18 . 52) لويس معلوف، المنجد في اللغه، ص 154 . 53) الراغب الاصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ص 193 . 54) ابن منظور، پيشين، ج 3، ص 173 . 55) حسيني الواسطي الزبيدي، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 2، ص 351; محقق حلي، شرايع الاسلام، ترجمه ابوالقاسم ابن احمد يزدي، ص 1893; امام خميني رحمه الله، تحرير الوسيله، ج 2، ص 366 . 56) يوسف/96 . 57) مائده/21 . 58) محقق حلي، پيشين . 59) امام خميني، پيشين . 60) ابن قدامه، المغني، ج 10، ص 74 . 61) امام خميني رحمه الله، پيشين، ج 4، ص 185 . 62) همان، ج 4، ص 243; نيز ر . ك .: محمدحسن نجفي، جواهر الكلام في شرح شرايع الاسلام، ج 41، صص 61 - 60; محمد بن مكي العاملي، اللمعة الدمشقيه، كتاب الحدود; شيخ مفيد، المقنعه، صص 801 - 800 . 63) عبدالرحمن الجزيري، الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 422 . 64) مالك، الموطا، ص 736 . 65) آلعمران/72 . 66) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 53، حديث 90 . 67) ر . ك .: علامه حلي، قواعد الاحكام، ج 2، ص 274; ابو الصلاح حلبي، الكافي في الفقه، ص 311; محمدحسن نجفي، جواهر الكلام، ج 41، ص 600; امام خميني، پيشين، ج 1، ص 118 . 68) ر . ك .: قرآن مجيد، محمد/31 - 25; آلعمران/90 - 86; نحل/107 - 106; نساء/137; منافقون/3 و نيز: الكافي، ج 7، ص 257; وسائل الشيعة، ج 18، ص 547 و ج 1، ص 544; مستدرك الوسائل، ج 18، ص 164 و ج 3، ص 163; كنز العمال، ج 1، ص 90; شيخ طوسي، المبسوط، ج 7، صص 283 - 281; علامه حلي، پيشين، ج 2، ص 274; ابوالصلاح حلبي، پيشين، ص 311; محمدحسن نجفي، پيشين، ج 41، ص 600; امام خميني، پيشين .