اى فتى فتوى غدرت ندهم غدر نقابى بنياد وفاست صبح حشر است مزن نقب چنين غدر چون لذت دزدى است نخست ورم غدر كند رويت سرخ تا تو بيمار نفاقى به درست خانه در كوى وفا گير و بدان من وصيت به وفا مي كنمت دوستى كم كن و چون خواهى كرد هركه را دوست براند تو مخوان وانكه را دوست به انصاف بزد وانكه را دوست بيفكند از پاى وانكه را دوست به تهمت رد كرد شاخ كو بركند آن را به ستيز و آن گلى كو بنشاند به حسد هر خسى كو به كسى مردم شد گل كه عيسيش طرازد مرغ است لطف در حق رهى چندان كن نه حوارى صفت است آنكه از اوكهترى را كه تو تمكينش دهى كهترى را كه تو تمكينش دهى
كافت غدر هلاك امم است اينت بنياد كه جان را حرم است كافت نقب زن از صبح دم است كاخرش دست بريدن الم است سرخى عضو دليل ورم است هرچه صحبت شمرى هم سقم است كه تو را حبل متين معتصم است گرچه امروز وفا در عدم است آن چنان كن كه شعار كرم است گرنه در چشم وفاى تو نم است منوازش كه سزاى ستم است سرفرازش مكن ار شاه جم است مپذير ار همه ز اهل حرم است منشان ار همه شاخ ارم است برمكن گر همه خار قدم است قدر نشناسد كافر نعم است نى كه ادريس نشاند قلم است كه خداوندش از آن دل خرم است اسقفان خوش دل و عيسى دژم استعامه گويد كه ز مهتر چه كم است عامه گويد كه ز مهتر چه كم است