بهائيه پس از بهاءالله
پس از مرگ ميرزا حسينعلى، پسر ارشد او عباس افندى (1260-1340 ق.) ملقب به عبد البهاء جانشين وى گرديد. البته ميان او و برادرش محمد على بر سر جانشينى پدر مناقشاتى رخ داد كه منشاء آن صدور «لوح عهدى» از سوى ميرزا حسينعلى بود كه در آن جانشين خود را عباس افندى و بعد از او محمد على افندى معين كرده بود. در ابتداى كار اكثر بهائيان از محمد على پيروى كردند اما در نهايت عباس افندى غالب شد. عبد البهاء ادعايى جز پيروى از پدر و نشر تعاليم او نداشت و به منظور جلب رضايت مقامات عثمانى، رسما و با التزام تمام، در مراسم دينى از جمله نماز جمعه شركت مىكرد و به بهائيان نيز سفارش كرده بود كه در آن ديار به كلى از سخن گفتن درباره آيين جديد بپرهيزند. در اواخر جنگ جهانى اول، در شرايطى كه عثمانيها درگير جنگ با انگليسيها بودند و آرتور جيمز بالفور، وزير خارجه انگليس در صفر 1336/ نوامبر 1917 اعلاميه مشهور خود مبنى بر تشكيل وطن ملى يهود در فلسطين را صادر كرده بود، مسائلى روى داد كه جمال پاشا، فرمانده كل قواى عثمانى، عزم قطعى بر اعدام عبدالبهاء و هدم مراكز بهائى در عكا و حيفا گرفت. برخى مورخان، منشاء اين تصميم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگليس كه تازه در فلسطين مستقر شده بود، مىدانند. لرد بالفور بلافاصله به سالار سپاه انگليس در فلسطين دستور داد تا با تمام قوا در حفظ عبد البهاء و بهائيان بكوشد. پس از تسلط سپاه انگليس بر حيفا، عبد البهاء براى امپراتور انگليس، ژرژ پنجم، دعا كرد و از اينكه سراپرده عدل در سراسر سرزمين فلسطين گسترده شده به درگاه خدا شكر گزارد. پس از استقرار انگليسى ها در فلسطين، عبد البهاء در سال 1340 ق. درگذشت و در حيفا به خاك سپرده شد. در مراسم خاكسپارى او نمايندگانى از دولت انگليس حضور داشتند و چرچيل، وزير مستعمرات بريتانيا، با ارسال پيامى مراتب تسليت پادشاه انگليس را به جامعه بهائى ابلاغ كرد.
از مهمترين رويدادهاى زندگى عبدالبهاء، سفر او به اروپا و امريكا بود. اين سفر نقطه عطفى در ماهيت آيين بهايى محسوب مىگردد. پيش از اين مرحله، آيين بهايى بيشتر به عنوان يك انشعاب از اسلام يا تشيع و يا شاخه اى از متصوفه شناخته مىشد و رهبران بهائيه براى اثبات حقانيت خود از قرآن و حديث به جستجوى دليل مىپرداختند و اين دلايل را براى حقانيت خويش به مسلمانان و بويژه شيعيان ارائه مىكردند. مهمترين متن احكام آنان نيز از حيث صورت با متون فقهى اسلامى تشابه داشت. اما فاصله گرفتن رهبران بهائى از ايران و مهاجرات به استانبول و بغداد و فلسطين و در نهايت ارتباط با غرب، عملا سمت و سوى اين آيين را تغيير داد و آن را از صورت آشناى دينهاى شناخته شده، بويژه اسلام، دور كرد.
عبد البهاء در سفرهاى خود تعاليم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصا تحت عناوين روشنگرى و مدرنيسم و اومانيسم متداول بود، آشتى داد. البته بايد توجه داشت كه خود بهاء الله نيز در مدت اقامتش در بغداد با برخى از غربزده هاى عصر قاچار مثل ميرزا ملكم خان، كه به بغداد رفته بودند آشنا شد.
همچنين در مدت اقامتش در استانبول با ميرزا فتحعلى آخوند زاده كه سفرى به آن ديار كرده بود آشنا گرديد. افكار اين روشنفكران غربزده در تحولات فكرى ميرزا حسينعلى بى تاءثير نبود. نمونه اى از متاءثر شدن عبد البهاء از فرهنگ غربى مساءله وحدت زبان و خط بود كه يكى از تعاليم دوازده گانه او بود. اين تعليم برگرفته از پيشنهاد زبان اختراعى اسپرانتو است كه در اوايل قرن بيستم طرفدارانى يافته بود، ولى بزودى غير عملى بودن آن آشكار شد و در بوته فراموشى افتاد. موارد ديگر تعاليم دوازده گانه عبارت است از: ترك تقليد (تحرى حقيقت) تطابق دين با علم و عقل، وحدت اساس اديان، بيت العدل، وحدت عالم انسانى، ترك تعصبات، الفت و محبت ميان افراد بشر، تعديل معيشت عمومى، تساوى حقوق زنان و مردان، تعليم و تربيت اجبارى، صلح عمومى و تحريم جنگ. عبد البهاء اين تعاليم را از ابتكارات پدرش قلمداد مىكرد و معتقد بود پيش از او چنين تعاليمى وجود نداشت.
پس از عبد البهاء، شوقى افندى ملقب به شوقى ربانى فرزند ارشد دختر عبد البهاء، بنا به وصيت عبد البهاء جانشين وى گرديد. اين جانشينى نيز با منازعات همراه بود زيرا بر طبق وصيت بهاء الله پس از عبد البهاء بايد برادرش محمد على افندى به رياست بهائيه مىرسيد. اما عبد البهاء او را كنار زد و شوقى افندى را به جانشينى او نصب كرد و مقرر نمود كه رياست بهائيان پس از شوقى در فرزندان ذكور او ادامه يابد.
برخى از بهائيانرياست شوقى را نپذيرفتند و شوقى به رسم معهود اسلاف خود به بدگويى و ناسزا نسبت به مخالفان پرداخت. شوقى بر خلاف نياى خود تحصيلات رسمى داشت و در دانشگاه امريكاييبيروت و سپس در آكسفورد تحصيل كرده بود. نقش اساسى او در تاريخ بهائيه، توسعه تشكيلات ادارى و جهانى اين آيين بود و اين فرايند بويژه در دهه شصت ميلادى در اروپا و امريكا سرعت بيشترى گرفت و ساختمان معبدهاى قاره اى بهائى موسوم به مشرق الاذكار به اتمام رسيد. تشكيلات بهائيان كه شوقى افندى به آن «نظم ادارى امر الله» نام داد، زير نظر مركز ادارى و روحانى بهائيان واقع در شهر حيفا (در كشور اسرائيل) كه به «بيت العدل اعظم الهى» موسوم است اداره مىگردد. در زمان حيات شوقى از تاءسيس اين دولت حمايت كرد و مراتب دوستى بهائيان را نسبت به كشور اسرائيل به رئيس جمهور اسرائيل ابلاغ كرد.
بنابر تصريح عبد البهاء پس از وى بيست و چهار تن از فرزندان ذكورش، نسل بعد از نسل با لقب ولى امرالله بايد رهبرى بهاييان را بر عهده مىگرفتند و هر يك بايد جانشين خود را تعين مىكرد. اما شوقى افندى عقيم بود و طبعا پس از وفاتش دوران ديگرى از دو دستگى و انشعاب و سرگشتگى در ميان بهائيان ظاهر شد. ولى سرانجام همسر شوقى افندى،
روحيه ماكسول و تعدادى از گروه 27 نفرى منتخب شوقى ملقب به «اياديان امرالله» اكثريت بهائيان را به خود جلب و مخالفان خويش را طرد و بيت العدل را در 1963 تاءسيس كردند. از گروه اياديان امرالله در زمان حاضر سه نفر يعنى روحيه ماكسول و دو تن ديگر در قيد حيات اند و با كمك افراد منتخب بيت العدل كه به «مشاورين قاره اى» معروف اند رهبرى اكثر بهائيان را بر عهده دارند. به موازات رهبرى روحيه ماكسول، چارلز ميس ريمى نيز مدعى جانشينى شوقى افندى را كرد و گروه «بهائيان ارتدكس» را پديد آورد كه امروزه در امريكا، هندوستان و استراليا و چند كشور ديگر پراكنده اند. عده اى ديگر از بهائيان به رهبرى جوانى از بهائيان خراسان، به نام جمشيد معانى كه خود را «سماء الله» مىخواند، گروه ديگرى از بهائيان را تشكيل دادند كه در اندونزى، هند، پاكستان و امريكا پراكنده اند. بر طبق آمارهاى بهائيان جمعيت آنان در سال 1992، پنج ميليون نفر تخمين زده مىشود كه البته اين آمار اغراق آميز است.