5 - علت جلوگيرى عمر از ازدواج موقت در اواخر خلافت - ازدواج موقت در اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ازدواج موقت در اسلام - نسخه متنی

سید مرتضی عسکری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


5 - علت جلوگيرى عمر از ازدواج موقت در اواخر خلافت


در صحيح مسلم، مصنف عبدالرزاق، مسند احمد، سنن بيهقى و غير آنها از جابر بن عبدالله روايت كنند كه گفت:



همه دوران رسول خدا صلّى الله عليه وآله و ابوبكر مقدارى آرد و خرما مهريه مىداديم و ازدواج موقت مىكرديم تا آنكه عمر به خاطر كارى كه عمرو بن حريث انجام داده بود، آن را ممنوع كرد.(28)



در عبارت مصنف ابن ابى شيبه از از عطاء از جابر روايت كند كه گفت: ما در زمان رسول خدا صلّى الله عليه وآله و ابوبكر و عمر ازدواج موقت مىكرديم تا آنكه در اواخر خلافت عمر، عمرو بن حريث با زنى ازدواج موقت كرد. - راوى گويد: جابر نامش را برد و من فراموش كردم - آن زن باردار شد و خبرش به عمر رسيد. او را خواست و پرسيد آيا درست است گفت: آرى. عمر گفت: چه كسى شاهد بوده - عطاء گويد: نمى دانم آن زن گفت: مادرم يا ولى اش را نام برد - عمر كه مىترسيد فريبى در كار باشد، گفت: چرا غير آنها نبودند.(29)



در روايت ديگرى است كه جابر گويد: عمرو بن حريث از كوفه به مدينه آمد و با كنيز آزاد شده اى ازدواج موقت كرد. كنيز را كه آبستن شده بود نزد عمر آوردند، داستان را از او پرسيد، جواب داد: عمرو بن حريث با من ازدواج موقت كرده است. عمر از عمرو بن حريث نيز پرسيد و او آشكارا تائيد كرد، عمر گفت: چرا غير او را نگرفتى - و اين در هنگامى بود كه عمر از ازدواج موقت نهى كرده بود.(30)



در روايت ديگرى از محمد بن اسود بن خلف روايت كنند كه گفت:



عمرو بن حوشب با دوشيزه اى از قبيله بنى عامر بن لوى ازدواج موقت كرد. آن دختر باردار شد و داستان به گوش عمر رسيد. عمر از وى توضيح خواست او گفت: عمرو بن حوشب او را متعه (= ازدواج موقت) كرده است. داستان را از عمرو پرسيد و او تاييد كرد. عمر گفت: چه كسى را گواه گرفتى - رواى گويد: نمى دانم گفت: مادرش يا خواهرش يا برادر و پدرش - عمر برخاست و بر منبر شد و گفت: چه مىشود مردانى را كه ازدواج موقت مىكنند و بر آن گواه عادل نمى گيرند و آن را آشكار نمى كنند (...) مگر آنكه حد بر او جارى كنم. راوى گويد: اين سخن عمر را كسى براى من نقل كرد كه خودش پاى منبر او بوده و با گوش خود شنيده. گويد: مردم نيز از او پذيرفتند.(31)



در كنز العمال از ام عبدالله رخت ابى خيثمه روايت كند كه: مردى از شام آمد و در منزل آمد و در منزل او مسكن گزيد و گفت: بى همسرى مرا تنگنا گذارده، زنى برايم بياب تا با او ازدواج موقت نمايم. گويد: او را به خواستگارى زنى راهنمائى كردم، مهريه تعيين كردند و افراد عادلى را بر آن گواه گرفتند. پس از آن تا آنجا كه خدا خواست با آن زن زندگى كرد سپس - از مدينه - بيرون رفت. خبر آن به گوش عمر بن خطاب رسيد، مرا خواست و پرسيد: آيا آن چه مىگويند درست است گفتم: آرى. گفت: هرگاه آن مرد بازگشت مرا خبر كن. هنگامى كه آمد عمر را آگاه كردم. در پى او فرستاد و گفت: چه چيز بر اين كار وادارت كرد؟ گفت: من اين كار را با رسول خدا صلّى الله عليه وآله هم كه بودم انجام دادم و آن حضرت تا زنده بودند ما را از آن نهى نكردند. سپس در دوران ابى بكر نيز ادامه داشت و او نيز تا زنده بود ما را از آن منع نكرد. سپس در زمان شما نيز نهى آن براى ما بيان نشده است. عمر گفت: آگاه باشيد! قسم به آنكه جانم به دست اوست، اگر پيش از اين از آن نهى كرده بودم، تو را سنگسار مىكردم. از هم جدا شويد تا نكاح و ازدواج از سفاح و زنا شناخته شود.(32)



در مصنف عبدالرزاق از عروه روايت كند كه گفت: ربيعه بن اميه بن خلف با يكى از زنان غير عرب مدينه ازدواج (موقت) كرد و دو تن از زنان را كه يكى خوله بنت حكيم بود بر آن گواه گرفت - خوله زنى صالحه بود - چيزى نگذشت كه آن غير عرب آبستن شد. خوله داستان را به عمر بن خطاب گزارش كرد. عمر برخاست و در حالى كه از شدت خشم گوشه ردايش را مىكشيد بر منبر شد و گفت: به من خبر رسيده كه ربيعه بن اميه با زنى غير عرب از زنان مدينه ازدواج كرده و دو زن را بر آن گواه گرفته است، من اگر پيش از اين از آن نهى كرده بودم، (اكنون) سنگسار مىكردم.(33)



مالك در موطا و بيهقى در سنن روايت كنند كه: خوله بنت حكيم بر عمر بن خطاب وارد شد و گفت: ربيعه بن اميه با زنى ازدواج موقت كرده و وى باردار شده است. عمر در حالى كه رداى خود را مىكشيد، بيرون آمد و گفت: اين متعه (= ازدواج موقت) را اگر پيش از اين نهى كرده بودم اكنون سنگسار مىكردم. (34)



در اصابه گويد: سلمه بن اميه با سلمى كنيز آزاد شده حكيم بن اميه ابن اوقص اسلمى ازدواج موقت كرد. سلمى از او بچه دار شد و وى فرزندش را حاشا كرد. موضوع به عمر رسيد و او ازدواج موقت را ممنوع كرد.(35)



عبدالرزاق در مصنف از ابن عباس روايت كند كه گفت: اميرالمؤمنين (= عمر) را كسى جز ام اراكه بر نهى از متعه نكشاند. او در حال باردارى بيرون شد و عمر سبب پرسيد، وى گفت: سلمه بن اميه بن خلف با من ازدواج موقت كرده است...(36)



ابن ابى شيبه در مصنف از علاء بن مسيب از پدرش روايت كند كه گويد: عمر گفت: اگر مردى را پيش من آرند كه با زنى (ازدواج موقت) كرده باشد، اگر محصن (= همسردار) باشد او را سنگسار مىكنم. و اگر عزب باشد تازيانه اش مىزنم.(37)




در روايات گذشته چنين يافتيم كه صحابه رسول خدا صلّى الله عليه وآله مىگفتند: آيه فما استمتعتم به منهن درباره ازدواج موقت نازل گرديده، و رسول خدا صلّى الله عليه وآله به انجام آن دستور فرموده، و آنان دستور فرموده، و آنان با مهريه تعيين شده از آرد و خرما يا جامه و لباس، در زمان پيامبر صلّى الله عليه وآله زنان را به عقد موقت خويش مىخواندند، و اين حكم در زمان ابوبكر و نيمى از خلافت عمر همچنان جريان داشته، تا آنكه عمر به خاطر اقدام عمرو بن حريث آن را ممنوع كرده است. و نيز، دانستيم كه نكاح متعه در دوره عمر، پيش از نهى او، آشكارا انجام مىشده است. و دور نيست كه تحريم او تدريجى و مرحله اى بوده باشد: ابتدا در امر شاهدان عقد سخت گيرى كرده و دستور داده تا عدول مومنين را گواه بگيرند - چنانكه از برخى روايات گذشته استشمام مىشود - سپس نهى نهائى و قاطع خود را بيان داشته و گفته است: اگر پيش از اين ممنوع كرده بودم، اكنون سنگسار مىكردم.



پس از اين وقايع، نكاح متعه (= ازدواج موقت) در جامعه اسلامى ممنوع و حرام شد، و خليفه عمر نيز، تا پايان دوران خود بر آن اصرار مىورزيد و نصيحت و خير خواهى ناصحان در وى اثر نبخشيد.



طبرى در سيره عمر از عمران بن سواده روايت كند كه وى از خليفه اجازه خواست و بر او وارد شد و گفت: به قصد نصيحت آمده ام!



عمر گفت: درود صبح و شام بر توى ناصح.



او گفت: امتت در چهار چيز بر تو ايراد مىگيرند.



گويد: عمر سر تازيانه اش را بر زير چانه و دنباله اش را بر روى ران خود نهاد و سپس گفت: بياور!



عمران گفت: مىگويند، تو عمره (تمتع) را در ماههاى حج حرام كرده اى در حالى كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله اين كار را نكرده، و ابوبكر نيز، و آن حلال است.



عمر گفت: آن حلال است. ولى اگر آنان در ماههاى حج عمره بگزارند، چنين انگارند كه از حج شان كفايت كند، و اين تخم بى جوجه شد و حج خلوت گردد، در حالى كه حج نورى از انوار الهى است. پس كار من صواب وانديشه ام درست بوده است!



عمران گفت: مىگويند: تو متعه نساء (= ازدواج موقت) را حرام كرده اى، در حالى كه آن اجازه و رخصتى خدائى بود: با مهريه مناسبى متعه مىكرديم و پس از سه روز جدا مىشديم.



عمر گفت: رسول خدا صلّى الله عليه وآله آن را در زمان ضرورت حلال فرمود. پس از آن، مردم در رفاه شدند و اكنون كسى از مسلمانان را نمى شناسم كه به آن عمل كرده يا به سوى آن باز گردد. الان نيز هر كه خواهد با مهريه مناسب ازدواج كند و پس از سه روز با طلاق جدا شود. پس كار درستى كرده ام... (38)




مولف گويد: توجيه و عذر خليفه عمر در تحريم متعه حج به اينكه: اگر مسلمانان در ماههاى حج عمره بگزارند چنين انگارند كه از حج شان كفايت كند، اين توجيه با نهى او از جمع ميان حج و عمره راست نيايد. علت واقعى و حقيقت مطلب عذرى است كه در روايت ديگرى آمده و او گفته است: مردم مكه نه پستان شيرده دارند و نه زراعت (مفيد)، بهار آنان تنها از ميهمانان اين خانه است. بنابراين، (= حاجيان) بايد دوبار به سوى آن بيايند: يك بار براى حج مفرد و ديگر بار براى عمره مفرده، تا قريش كه اصل و ريشه مهاجرين اند، از آن بهره ور گردند.



اما توجيه و عذر خليفه درباره نكاح متعه به اينكه: زمان رسول خدا صلّى الله عليه وآله زمان ضرورت بود و اكنون چنين نيست اين توجيه نيز غير مقبول است. زيرا، بيشتر رواياتى كه بر وقوع متعه در عصر رسول خدا صلّى الله عليه وآله صراحت دارد، ناظر بر آن است كه نزول حكم آن در جنگ ها و حال سفر بوده، و از اين جهت هيچ تفاوتى بين عصر پيامبر صلّى الله عليه وآله و عصر عمر تا دوران ما و دوره هاى آينده وجود ندارد.



زيرا، انسان از روزى كه بر روى كره زمين پديدار شده، هميشه نيازمند سفر بوده و روزها و ماهها و گاهى سالها از خانواده و اهل خويش دور مىماند. حال مردى به سفر برود و سفرش طولانى باشد، با غريزه جنسى اش چه بايد بكند؟ آيا مىتواند آن را از خود جدا كرده و در محل برجاى گذارد تا پس از بازگشت با اوست و در سفر و حضر از وى جدا نگردد؟ حال كه اين غريزه با اوست آيا مىتواند آن را انكار كرد و عصمت ورزد؟ و اگر افراد نادرى از ابناى بشر توان عفت ورزيدن داشته باشند، آيا همه انسانها مىتوانند چنين باشند؟ يا آنكه بيشتر آنان غريزه خود را سركوب مىكنند؟ چنين گروه انبوهى از نسل بشر اگر در جامعه اى قرار گيرد كه او را از تصرف در غريزه اش باز دارد و از او بخواهد با سرشت و فطرت و طبيعتش مخالف ورزد، چه بايد بكند؟ آيا راهى جز خيانت به جامعه براى او باقى مىماند؟!



آيا اسلام كه براى همه مشكلات انسان راه حل مناسب ارائه كرده، اين مشكل را بى جواب گذارده است! نه، بلكه براى اين مشكل نيز ازدواج موقت را تشريع فرموده است. و همان گونه كه امام على فرمود: اگر منع عمر نبود هيچ كس جز شقى زنا نمى كرد. البته جوامع غير اسلامى راه حل را در جواز زنا ديده و آن را در همه جا آزاد گذارده اند! آنچه بيان شد تنها مشكل مسافران دور از وطن نيست.



افراد بشر در وطن هم، در بسيارى اوقات از ازدواج دايم معذورند، و در اين مشكل، زن و مرد برابرند. حال، انسانى كه سالهاى طولانى نمى تواند ازدواج دايم داشته باشد، اگر به ازدواج موقت پناه نبرد چه بايد بكند؟ بويژه كه قرآن كريم به مردان مسلمان مىفرمايد: و لا تواعدوهن (39)



سرا با آنها قرار پنهانى نگذارد. و درباره زنان مسلمان مىفرمايد: و لا متخذات اخدان (40) (پاكدامنانى كه) دوست پنهان نگيرند!



اما آنچه خليفه عمر در توجيه تحريم خود بيان كرده كه: ازدواج موقت را به ازدواج دايم تبديل كند و پس از سه روز طلاق گويد، نتيجه اين كار دو حالت دارد: اول آنكه اين تصميم با علم و اطلاع قبلى زن و شوهر بوده و هر دو بر آن توافق كرده اند، كه اين همان ازدواج موقت يا نكاح متعه است.



دوم آنكه شوهر چنين قصدى داشته و آن را از زن پنهان مىدارد كه اين كار، فريب دادن زن و اهانت به اوست. چه آنكه آنها از پيش بر ازدواج دايم توافق كرده اند و مرد نيت دورنى اش (= طلاق بعد از سه روز) را پنهان داشته است.



حال، پس از وقوع چنين ازدواج هاى به ظاهر دايم سه روزه، جائى براى اعتماد زنان و سرپرستان آنها به ازدواج دايم باقى خواهد ماند؟!



و در پايان مىگوئيم: از گفت و گوى انجام شده ميان عمران با خليفه عمر و ديگر رواياتى كه از گفت و گوهاى عمر در اين باره رسيده، دقيقا آشكار مىگردد كه: همه آن رواياتى كه در تحريم ازدواج موقت از رسول خدا صلّى الله عليه وآله روايت شده و به كتاب هاى اصلى حديث و تفسير راه يافته، رواياتى جعلى و ساختگى است كه بعد از عصر عمر ساخته شده است. زيرا، اگر يكى از صحابه رسول خدا صلّى الله عليه وآله در زمان خلافت عمر روايتى از آن حضرت در دست داشت كه سياست خليفه را در باره متعه حج و متعه نساء تاييد كند، يقنا آن را ابراز مىداشت. چه، با آنهمه تاكيد و تهديد آشكار خليفه در تحريم و عقوبت بر انجام متعه، نيازى به كتمان آن از خليفه نمى ديد و خود خليفه نيز، اگر در طول اين مدت بر چيزى كه سياستش را تاييد كند دست مىيافت، به آن استشهاد مىكرد و نيازمند اين همه شدت عمل و فشار بر مسلمانان نمى شد.



بدين گونه، دوران عمر پايان يافت در حالى كه او مخالفان سياست خود را منكوب و نفس ها را در سينه ها حبس كرده بود. او حتى راويان حديث پيامبر صلّى الله عليه وآله را نيز، از نقل روايت باز مىداشت!



اين سياست تا شش سال اول دوران خلافت عثمان ادامه يافت، و حكم خليفه در تحريم متعه به تدريج در جامعه اسلامى گسترش يافت. بعد از آن، نسل تازه اى پديد آمد كه از اسلام چيزى نمى دانست جز آنچه سياست خلافت اجازه نشر و بيان آن را مىداد، و ما در بخش بعدى آن را در مىيابيم:



/ 14