اسلام و جهاني شدن - اسلام و جهانی شدن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسلام و جهانی شدن - نسخه متنی

عبدالقیوم سجادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید











اسلام و جهاني شدن


دكتر عبدالقيوم سجادي



در مورد ماهيت پديده جهاني شدن نگرش‏ها و رويكردهاي متفاوتي وجود دارد. جهاني شدن به عنوان يك پروسه و جهاني شدن به عنوان پروژه دو نگرش كاملا متفاوت و نسبتا رايج در مورد اين پديده است. هر يك از دو نگرش مزبور در مورد پيشينه تاريخي، مباني نظري، ويژگي‏ها و لوازم و آثار «جهاني شدن» تفسيرهاي متفاوتي را مطرح مي‏نمايند. عليرغم تفاوت ديدگاه در مورد تعريف جهاني شدن و به عنوان نقطه اشتراك هر دو رويكرد، جهاني شدن داراي دو چهره ايدئولوژيك و تكنولوژيك مي‏باشد. به عبارت ديگر جهاني شدن چه به عنوان پروسه و چه پروژه در هر حال داراي ابعاد سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي خاصي است. اين ابعاد را از منظر فكري و تئوريك در دو حوزه كلي با عنوان «بُعد ايدئولوژيك» و «بُعد تكنولوژيك» مي‏توان طبقه‏بندي كرد. اين تقسيم‏بندي از منظر روش‏شناسي در بحث حاضر مي‏تواند حايز اهميت باشد، زيرا فرضيه اين نوشتار موضع اسلام را در قبال هر يك از دو بُعد مذكور تفكيك مي‏كند. براساس فرضيه مطرح شده، اسلام و تعاليم ديني با رويه تكنولوژيك جهاني شدن بيشتر مي‏تواند تعامل و سازگاري داشته باشد، اما در بعد ايدئولوژيك تعارض اسلام و جهاني‏شدن بيشتر از درجه انطباق و سازگاري آندو مي‏باشد. اما اين سوال در اينجا به صورت جدي مطرح خواهد شد كه آيا با توجه به درهم‏تنيدگي ابعاد مختلف زندگي جديد تا چه اندازه مي‏توان ميان پديده‏ها از اين منظر جدايي انداخت؟ و آيا اساسا مي‏توان تكنولوژي را فاقد بار ارزشي و فرهنگي دانست؟


البته با توجه به اينكه امروزه بيش از هر زمان ديگر شاهد نوعي تداخل و تلفيق در حوزه‏هاي حيات بشري هستيم و اساسا نمي‏توان ميان فرهنگ و سياست، اقتصاد و سياست و بالاخره تكنولوژي و ايدئولوژي تفكيك مطلق انجام داد، در اينجا لازم است مقصود خود از رويه ايدئولوژيك و تكنولوژيك جهاني شدن را روشن سازيم و در نتيجه منطق اين تقسيم‏بندي را توضيح دهيم. اين بحث با توجه به پيوستگي ابعاد مختلف جهاني شدن كه خود نوعي رهيافت جامع و عام را مي‏طلبد از اهميت جدي برخوردار مي‏شود، زيرا به گفته رابرتسون جهاني شدن يك پديده چند بُعدي است كه داراي ابعاد سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي مي‏باشد.


باري اكسفورد با عنايت به همين نكته از ضرورت يك رهيافت عام و چند بعدي ياد نموده، مي‏گويد:


«فهم درست پيامدها و ماهيت جهاني شدن، مستلزم رهيافت چند بعدي است؛ رهيافتي كه نسبت به روابط ميان ويژگي‏هاي نظام جهانگير در حوزه‏هاي سياست، اقتصاد و جامعه‏پذيري و نسبت به تعامل باز انديشنامه ميان تنوع فزاينده‏اي كارگزاران و ساختارها و صورتهاي فرهنگي كه به شكلي فزاينده گستره جهاني پيدا مي‏كند، حساس باشد، به بيان ديگر به همان اندازه كه به امر جهاني توجه دارد به امر شخصي نيز توجه داشته باشد.»


چارچوب مفهومي گيدنز براي تبيين مساله جهاني شدن نيز تلاش مي‏كند تا ابعاد مختلف جهاني شدن را مورد توجه قرار دهد. گيدنز جهاني شدن را در چهار حوزه جداگانه اما به هم مرتبط مطالعه مي‏كند، وي اين موضوع را چنين توضيح مي‏دهد:


«من برخلاف والرشتاين بر پايه طبقه‏بندي چهار بُعدي نهادهاي مدرنيست كه پيش از اين يادآور شدم، اقتصاد جهاني سرمايه‏داري را يكي از چهار بُعد فرا گرد جهاني شدن مي‏دانم، نظام دولت ملي بُعد دوم، سامان نظامي جهان و تقسيم بين‏المللي كار از ديگر ابعاد آن محسوب مي‏شود.»


مانوئل كاستنر معتقد است كه همه جهان جديد به صورت شبكه‏اي درآمده است كه بافت اصلي و تاروپود آن را اطلاعات و نظام ارتباطات الكترونيك تشكيل مي‏دهد. سرمايه مدرن از رهگذر نظام شبكه‏اي در نقطه اوجي است كه در آن سرمايه بر سرمايه‏داري حكومت مي‏كند و تقابل تازه‏اي را در قالب تقابل ميان هر دو شبكه ايجاد كرده، در درون شبكه به استثناي يك گروه از نخبگان جهان وطن ديگران كنترل خود را بر زندگي خويش و محيط اطراف از دست داده‏اند يا به سرعت از دست مي‏دهند.


ريشه و عوامل شكل‏گيري جهان نو يا «جهان شبكه‏اي» خود موضوعي است كه با مناظرات علمي مبسوطي همراه است. اما آنچه كه تا اندازه‏اي مورد اجماع نظر نسبي قرار دارد اين است كه در شكل‏گيري جهان نو عوامل متعددي مدخليت داشته است. بنابر يكي از پژوهش‏ها جهان نو در حدود اواخر دهه 1960 و نيمه دهه 1970 بر اثر تقارن تاريخي سه فرايند مستقل پديدار شد؛ انقلاب تكنولوژيكي اطلاعات، بحران‏هاي اقتصادي سرمايه‏داري و دولت‏سالار و تجديد ساختار متعاقب آنها و شكوفايي جنبش‏هاي اجتماعي و فرهنگي همچون آزادي خواهي، حقوق بشر، فمنيسم و طرفداري از محيط زيست، بنا به عقيده كاستنر تعامل ميان اين فرايندها و واكنشهايي كه به آن دامن زدند، يك ساختار نوين اجتماعي مسلط؛ يعني جامعه شبكه‏اي، اقتصاد نوين (اقتصاد اطلاعاتي ـــ جهاني) و فرهنگ نوين (فرهنگ مجازي ـــ واقعي) را به عرصه وجود آورد. منطق نهفته در اين حوزه‏ها زير بناي كنش و نهادهاي اجتماعي در سرتاسر جهاني به هم پيوسته است.


يكي از ويژگي‏هاي مهم جهاني شدن تكنولوژي اطلاعات، سرعت و شتاب بي‏سابقه‏اي آن است كه از اين نظر سپرهاي طبيعي، فرهنگي و معنوي جوامع در سراسر سياره هستي در همه ابعاد در معرض تحولات بنيادين واساسي قرار داده است. تكنولوژي اطلاعات و ارتباطات امكان ظهور جامعه شبكه‏اي را فراهم آورد كه افراد و جوامع را در درون قالب‏هاي تازه هويت‏هاي تازه مي‏بخشد و تعاريف جديدي از انسان عرضه مي‏كند. در عين حال خود اين شبكه تحت‏تاثير ديناميسم داخلي دستخوش تغييرات دايمي و در نتيجه ايجاد الگوي جديد زيست و حيات در نقاط مختلف است.


اسلام و رويه تكنولوژيك جهاني‏شدن


مقصود از رويه تكنولوژيك جهاني شدن به صورت كلي عبارت است از توسعه و گسترش تكنولوژي ارتباط جمعي و به ويژه تكنولوژي اطلاعات. جهاني شدن تكنولوژي اطلاعات اشاره به وضعيتي دارد كه در اثر كشف و ساخت تكنولوژي‏هاي جديد ارتباطي، اطلاعات و نيازمندي‏هاي بازرگاني و تجاري كشورها از طريق شبكه‏هاي اينترنت، ماهواره و نرم‏افزارهاي رايانه‏اي قابل تامين مي‏باشد. به گفته يكي از پژوهشگران در عصر جديد شاهد جهاني بي مرز هستيم، ديگر مرزها اهميت چندان ندارد و همگان به عنوان مصرف‏كننده شناخته مي‏شوند. امروزه مردم در هر نقطه دنيا قادرند كه اطلاعات مورد نيازشان را به صورت مستقيم از اكناف عالم به دست آورند و اين امر را فهم نمايند كه چه چيزي در زمره ترجيحات ساير كشورها قرار دارد. بنابراين جهاني شدن تكنولوژي عبارت است از توسعه ابزارهاي جديد اطلاعاتي به منظور تبادل افكار، ايده‏ها و باورها.


برخي از صاحب‏نظران مسايل جهاني، جهاني شدن تكنولوژي اطلاعات را به عنوان چهره غالب و موثر جهاني شدن معرفي نموده و از جهان شبكه‏اي يا دنياي مك‏ها Mc warld ياد مي‏نمايند.


تاثيرات و پيامدهاي تكنولوژي جديد


فرض بر اين است كه قطع نظر از آثار و تبعات مثبت يا منفي تكنولوژي جديد، در عصر جهاني شدن تكنولوژي اين پيامدها به طور وسيع و چشمگيري در سراسر جهان توسعه مي‏يابد و از مرزهاي ملي و قاره‏اي عبور مي‏كند. تكنولوژي جديد با پيامدهاي مثبت و منفي قابل شناسايي است. در اينجا به‏صورت خلاصه ماهيت تكنولوژي جديد مهمترين آثار و پيامدهاي آن مورد طرح و بررسي قرار مي‏گيرد.


1ـ تجديد ساختار اجتماعي ـــ اقتصادي: همان‏گونه كه نخستين انقلاب صنعتي غرب ساختارهاي اجتماعي و اقتصادي جوامع غربي را دچار تحول و دگرگوني نمود، انقلاب تكنولوژيك قرن بيستم نيز به صورت جدي ساختار اجتماعي و اقتصادي جوامع را دستخوش دگرگوني ساخت. پارادايم تكنولوژي اطلاعات نه به سمت فروبستگي خود به عنوان يك سيستم بلكه به سمت گشودگي خود به عنوان يك شبكه چند وجهي حركت مي‏كند اين الگو نيرومندي و عيني بودن خود را تحميل مي‏كند اما در توسعه تاريخي خود باز و انطباق‏پذيراست. جامعيت، پيچيدگي و شبكه‏سازي كيفيات اصلي و تعيين‏كننده آن است... بعد اجتماعي انقلاب تكنولوژي اطلاعات ملزم به پيروي از قانون مربوط به رابطه تكنولوژي و جامعه است كه ملوين كرانزبرگ پيشنهاد نمود؛ قانون اول او چنين است: تكنولوژي نه خوب است و نه بد و خلافش هم نيست.


بنابراين جهاني شدن تكنولوژي اطلاعات و ارتباطات، ساختار اجتماعي و اقتصادي جوامع سنتي را دچار دگرگوني نمود، زيرا «انقلاب تكنولوژي اطلاعات به ابزار اجتناب‏ناپذير اجراي كارآمد فرايندهاي تجديد ساختار اجتماعي ـــ اقتصادي تبديل شد.نقش اين تكنولوژي در فراهم آوردن امكانات توسعه شبكه‏سازي به عنوان شكل پويا و خودگستر سازمان فعاليت انساني به ويژه حايز اهميت بود. اين منطق شبكه‏سازي فراگير تمامي عرصه‏هاي زندگي اجتماعي و اقتصادي را دگرگون مي‏سازد.»


عده‏اي رويه تكنولوژي يك جهاني شدن را با مفهوم «ظهور تمدن اطلاعاتي توضيح مي‏دهند:


«پرتو تكنولوژي جديد قلمرو تازه‏اي براي تحقق توان بالقوه آدمي پديد آمده است و اگر تمدن‏ها بهترين عرضه‏گاه چنين تحققي باشند، پس تمدن تازه‏اي زاده شده است. برخلاف تمدن‏هاي پيشين كه در حوزه جغرافياي خاصي از جهان بروز كردند، تمدن جديد جهان را فروپوشانيده و همه بشريت و هر تمدني را در خود سهيم ساخته است.»


2ـ تجديد ساختار سياسي: تكنولوژي جديد كه جهاني شدن جز از جهانگير گرديدن آن مي‏دهد، ساختار سياسي جوامع را نيز دستخوش دگرگوني مي‏سازد. اين تاثير را هم در روابط قدرت مي‏توان رديابي كرد و هم در سازمان بوروكراتيك حكومت. از طرف ديگر تكنولوژي جديد فرايند حمايت و تقاضا را تحت تاثير قرار داده و از اين طريق خواست‏هاي جديدي را وارد سيستم سياسي مي‏كند. از سوي ديگر گرايش‏هاي عام و جهانشمول در كنار رشد ايده محلي‏گرايي و ناسيوناليسم، ساختار سياسي را با نوعي شاخص همراه مي‏كند. در جامعه شبكه‏اي شاهد وضعيت متناقضي هستيم. از يك سو گرايش‏هاي ملي‏گرايانه قوت مي‏يابد و از سوي ديگر حاكميت‏هاي ملي تضعيف مي‏شود. در چنين هنگامه‏اي دولت‏ها و حكومت‏ها از يك‏سو در برابر فشارهاي خردكننده فرايند جهاني قرار دارند و از سوي ديگر با مطالبات نهضت‏هاي بومي در قلمروهاي خود مواجه‏اند كه تحت لواي بنيادگراي يا دفاع از حقوق كارگران يا مصرف‏كنندگان خواستار مقابله با امواج تهديدكننده جهاني شدن اقتصاد و الگوهاي تازه فرهنگي هستند. به اعتقاد كاستنر اين وضعيت نوعي بحران حاكميت را براي دولت‏ها به وجود مي‏آورد. دولت‏ها در شرايط جديد از حيات نهادهاي برخوردار از حق حاكميت به بازيگران فعالي در عرصه يك بده و بستان و همكاري گسترده در درون ساخت‏هاي فراـــ ملي بدل مي‏شوند. اين ساخت‏ها در همان حال كه جوامع تازه‏اي را شكل مي‏دهد، از ميزان اقتدار دولت‏ها و حكومت‏هاي ملي در امور داخلي خود مي‏كاهد و وادارشان مي‏سازند در چارچوب نظمي حركت كنند كه ساختار فراملي بر آنها تحميل مي‏كند.


3ـ تجديد ساختار فرهنگي: آن‏گونه كه بيشتر پژوهشگران مسايل جهاني اشاره نموده‏اند، توسعه و گسترش تكنولوژي جديد و به ويژه تكنولوژي اطلاعات، هر چند به صورت غيرمستقيم، ساختار فرهنگي و هويتي جوامع را تحت تاثير قرار مي‏دهد. دگرگوني‏هاي ناشي از تكنولوژي جديد تغييرات بنياديني را در عرصه‏هاي اجتماع به وجود آورده و به ظهور فرهنگ جديد منجر مي‏شود. دقيقا به همين علت است كه نبرد قدرت در عصر تكنولوژي اطلاعات ماهيت فرهنگي مي‏يابد. قدرت در شبكه مبادله اطلاعات و به كارگيري ماهرانه نهادها نهفته است كه كنشگران اجتماعي، نهادها و جنبش‏هاي فرهنگي را از طريق نهادها، سخنگويان و تقويت‏كنندگان فكري به هم مرتبط مي‏سازد. بنابراين «زوال هويت‏هاي مشترك كه مترادف با اضمحلال جامعه به عنوان نظام معني‏دار اجتماعي است، نشانگر اوضاع و احوال حاكم بر عصر تكنولوژي است.»


در مجموع مي‏توان گفت تكنولوژي جديد داراي ماهيت عام، فراگير و انعطاف‏پذير است و همين ويژگي‏ها موجب مي‏گردد كه سرعت گسترش و تعميم آن افزايش يابد. بنابراين تكنولوژي به عنوان دستاورد بشري كه در فرايند جهاني شدن به اقصي نقاط عالم انتقال مي‏يابد، هر چند ظاهرا رنگ و بار فكري و ايدئولوژيك ندارد و بنابراين در ابتداي جذب و انتقال آن در ديگر كشورها با مانع خاصي روبرو نيست، اما با اندك تامل در ماهيت تكنولوژي جديد و با توجه به برخي آثار و تبعاتي كه براي آن برشمرده شد، نمي‏توان گفت داراي ماهيت خنثي و فاقد جهتگيري است. به هر حال تكنولوژي جديد را نمي‏توان به صورت مطلق و كلي مورد مطالعه قرار داد؛ لازم است بين بخش‏هاي مختلف آن تفكيك شود در اين حالت روشن‏تر به استخراج ديدگاه اسلام در برابر اين رويه‏اي فراگير جهاني شدن دست خواهيم يافت.


پاسخ اسلامي به رويه تكنولوژيك جهاني شدن همانند پاسخ اسلامي به رويه ايدئولوژيك آن پاسخ واحد و يكدست نيست. متفكران اسلامي هر يك از ابعاد و زواياي خاص به تحليل اين مقوله پرداخته و تلاش نموده‏اند تا نگرش اسلام را در اين رابطه توضيح دهند. با توجه به مطالبي كه در مورد رويه تكنولوژيك جهاني شدن، آثار و پيامدهاي آن مطرح مي‏باشد، رويكرد اسلام در مواجه با اين پديده چگونه است؟ آيا اسلام با رويه تكنولوژيك جهاني شدن انطباق و همآوايي دارد يا تعارض و مخالفت؟ احتمالا پاسخي يكدست به پرسش مزبور نتوان داد. بنابراين لازم است براي دستيابي به پاسخ معقول و مناسب نگرش‏هاي موجود در زمينه را مورد بازخواني و بررسي قرار داد.


عمدتا سه رويكرد در اين زمينه مطرح است:


1ـ اسلام با بعد تكنولوژيك جهاني شدن سازگار است و آن را مي‏پذيرد. در اين رويكرد تكنولوژي به عنوان دانش فني جهت دستيابي به اهداف اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي در حوزه روش‏ها جاي مي‏گيرد. روش‏ها بر بستر تجربيات جوامع انساني بارور مي‏گردند و در چارچوب مرزهاي فرهنگي و ايدئولوژيك محصور نمي‏گردند. بنابراين جامعه اسلامي نيز مي‏تواند اين تجربيات و فنون را صرف‏نظر از رنگ و بوي فرهنگي آن به استخدام گرفته و در راستاي بهبودي مديريت حيات اجتماعي از آن بهره‏برداري نمايد. طرفداران اين رويكرد اساسا ميان دو حوزه روش و ارزش يا هست‏ها و بايدها جدايي افكنده و بر اين نكته تاكيد دارند كه حوزه روش‏ها از قلمرو دين و باورهاي ديني خارج است و در نتيجه روش‏ها و فنون را نمي‏توان از لحاظ خاستگاه‏هاي فكري و فرهنگي به سنجش گذاشت. در اين تلقي تكنولوژي به عنوان ابزارها و روش‏هاي جديد زندگي در ابعاد مختلف حيات اجتماعي يك پديده كاملا فراديني، فرافرهنگي [فراارزشي] و غيربومي است كه مشروط به فرهنگ و انديشه خاص نمي‏گردد. بنابراين از اين منظر تكنولوژي داراي ماهيت خنثي و غيرارزشي است و همه انسان‏ها به‏عنوان يك تجربه مي‏توانند از آن بهره‏مند شوند.


2ـ نگرش دوم كاملا در جهت مقابل رويكرد فوق قرار دارد. در اين تلقي دين به عنوان مجموعه‏اي از احكام، عقايد و اخلاق كليه امور زندگي انسان را در حوزه خود قرار مي‏دهد. بنابراين جامعه‏اي ديني ناگزير مي‏بايستي از روش و ابزارهاي ديني استفاده نمايند. تكنولوژي جديد بر بستر فرهنگي و اجتماعي غرب روئيده و پيش‏فرض‏هاي ناسازگار با اسلام را با خود حمل مي‏كند و بنابراين جامعه اسلامي نمي‏تواند از اين روش‏ها و فنون استفاده نمايند. چنين برداشتي هر چند از نظر تئوريك محتمل است اما ازنظر علمي با مشكلات جدي روبرو است. عالمان وهابي با تاكيد بر جمود بر نصّ و اصالة الحذر در اشيا به اين نگرش تمايل نشان مي‏دهند، زيرا كليه ابزارها و روش‏هاي جديد زندگي كه بر بستر تكنولوژي جديد غرب شكل مي‏گيرد به حوزه مالانص فيه ارجاع داده مي‏شود و حكم عدم استفاده بر آن بار مي‏شود. در اين چارچوب كليه روش‏ها و فنون رنگ و بوي ديني و غيرديني بودن به خود گرفته و اسلام در تعارض با تكنولوژي جديد كه در عصر جهاني‏شدن وجه غالب آن را تكنولوژي اطلاعات ترسيم مي‏كند، توضيح داده مي‏شود.


3ـ نگاه ميانه و معتدل‏تر از رويكرد فوق به پيامدهاي ارزشي و فرهنگي تكنولوژي جديد اشاره نموده و اين نكته را كه روش‏ها و فنون از نظر فرهنگي داراي ماهيت خنثي و بي‏رنگ و بو است، مورد نقد و اشكال قرار مي‏دهد. بر اين اساس، تكنولوژي پيامدهاي فرهنگي و ارزشي خاصي را با خود حمل مي‏كند كه نظام ارزشي اسلام را به چالش مي‏گيرد. دغدغه اصلي اين دسته از انديشمندان مسلمان روي اين نكته متمركز است كه تكنولوژي جديد ارزش‏هاي اخلاقي جديدي را با خود حمل مي‏كند:


«جهان اسلام در مسير دستيابي به توسعه، به علم و فن‏آوري غربي نيازمند است، با اين حال وارد نمودن علم غربي بدون ارزش‏هاي اخلاقي كه زايده اين علم است امكان ندارد. غرب در مسير استعماري‏اش از فرهنگ و انديشه‏ها براي استعمار جهان سوم بهره برده كه نشانه‏اش شكوفايي شرق‏شناسي و... است.»


هر چند نسبت به بعد ايدئولوژيك جهاني شدن به دليل تعارض‏ها و ناسازگاري‏هاي آن با باورهاي اسلامي، حساسيت بيشتري وجود دارد، اما برخي از نويسندگان رويه تكنولوژيك جهاني شدن را به علت پيامدهاي خاص خود داراي اهميت بيشتري نسبت به بُعد فكري و ايدئولوژيك جهاني شدن مي‏دانند. در اين نگرش وجه مهم مدرنيته در جهان امروز وجه ابزاري آن است كه عالمگير بوده و جهان را تحت تاثير دارد، اما وجه روشنفكري آن كه همان وجه انتقادي مدرنيته است وجه كم‏اهميت‏تر آن محسوب مي‏گردد.


بنابراين انديشمندان مسلمان در زمينه موضوعات مختلف سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي به گفت‏وگوي فعالي پرداخته‏اند. از دهه‏هاي گذشته تاكنون دودسته فكري در سطح كلان در مقابل هم قرار داشته‏اند. گروهي كه سنت‏گرايان ناميده شدند بر اصالت باورهاي سنتي و استقلال فرهنگي تاكيد نموده و متجددين را به خودباختگي و وابستگي و التقاط متهم نموده‏اند. از سوي ديگر، متجدّدين با نسبت‏دادن عقب‏ماندگي و ارتجاع به گروه ديگر، مسير تجدّد و فرهنگ غرب را به عنوان تجربه موفق توسعه‏يافتگي مورد تاييد قرار مي‏دهند. در اين ميان برخي متفكران نيز تلاش نموده‏اند تا نوعي همسويي ميان آن دو ايجادنموده و مكانيزي را جست‏وجو مي‏كنند كه از طريق آن جوامع اسلامي بتوانند ضمن بهره‏گيري از تجربيات و فنون جديد، از اصالت هويت ديني و فرهنگي خود نيز دفاع نمايند.


اما چنين مكانيزمي از نظر تئوريك و علمي چقدر ارايه شده است؟ اگر به قول كاستنر تكنولوژي جديد قابل تفكيك از الزامات و لوازم فكري و فرهنگي خاص خود نمي‏باشد، چگونه مي‏توان تكنولوژي را با باورهاي ديني و نظام ارزشي دين، دم‏ساز و هماهنگ نمود؟ پاسخ اينان به اين پرسش داراي دو بخش حداقلي و حداكثري است. حداكثر پاسخ ناظر به همان رويكرد نخستيني مي‏باشد كه قبلا طرح گرديد و بر اين عقيده است كه تكنولوژي و فنون در حوزه روش‏ها قرار مي‏گيرد و روش. عاري از هر نوع رنگ و بوي ارزشي است. بنابراين تكنولوژي يك فرآورده عام و فرافرهنگي است و نمي‏توان آن را بر پيش‏فرض‏هاي فرهنگي جامعه خاصي استوار ساخت. پاسخ ديگر اين نكته را مطرح مي‏كند كه هر چند تكنولوژي ماهيت خنثي و بي‏خاصيت ندارد بلكه برخي لوازم فرهنگي و ارزشي را با خود حمل مي‏كند اما عمدتا در حوزه تكنولوژي چالش و تعارض فرهنگي و ارزشي كمتر مشاهده مي‏شود، زيرا تكنولوژي و فنون جديد ابزاري است در دست جوامع كه مي‏توانند از طريق آن به بسط و تعميق باورهاي فرهنگي و ارزشي خويش نيز بپردازند. در اين چارچوب، تكنولوژي از منظر اسلام به دو دسته كلان تقسيم مي‏گردد؛


1ـ تكنولوژي و فنون جديدي كه تعارض با مباني ديني و تناقض آشكار با لوازم و نمودهاي نظام ارزشي اسلام ندارد.


2ـ تكنولوژي گاه ممكن است برخي از باورهاي ديني را نفي يا بي‏رنگ سازد و يا اينكه تعارض آشكار با نظام اعتقادي و ارزشي اسلام داشته باشد.


در مورد دسته نخست ديدگاه اسلام واضح و آشكار است. بخصوص از منظر نگرش مبتني بر اصل اباحه در اشياء و روش‏ها، تا زماني كه يك ابزار يا روش تعارض آشكار با اصول و مباني اسلام نداشته باشد بهره‏گيري از آن با محذوري روبرو نخواهد بود. اما در مورد دسته دوم استفاده از تكنولوژي با باورهاي ديني را مورد نفي قرار مي‏دهد. بنابراين بخشي از رويه تكنولوژيك جهاني شدن كه با باورهاي اسلامي تعارض آشكار ندارد مورد پذيرش قرار مي‏گيرد و تنها بخش اندك آن كه با اصول و مباني ديني سازگاري ندارد كنار نهاده مي‏شود. به علاوه اينكه در آن بخش اندك كه به صورت ظاهر در تعارض با باورهاي ديني است، عناصر ديني چون مصلحت، ضرورت و اضطرار از باب احكام ثانوي مي‏تواند در بيشتر موارد مشكل را حل نمايد.در واقع در اينجا است كه پويايي و توانمندي اسلام و ظرفيت انطباق‏پذيري آن به كار آمده و پاسخگوي ضرورت‏ها و نيازمندي‏هاي زمانه است.


دين در عرصه «جهاني شدن تكنولوژي»


آيا نيازمندي‏هاي بشر به دين در عصر تكنولوژي اطلاعات و جهاني شدن هم‏چنان به عنوان يكي از خواسته‏ها و نيازمنديهاي عمومي باقي است؟ گسترش و ترويج انديشه‏هاي ليبرال دمكراسي غربي تا اندازه‏اي نقش و جايگاه دين را كمرنگ مي‏كند، اما به هر حال رفاه اجتماعي انسانها مقوله‏اي است عام و داراي ابعاد مختلف و ترديدي نيست كه بخش عظيمي از رفاه عمومي انسانها با مفاهيمي چون عدالت و مسوليت‏هاي اخلاقي انسان گره مي‏خورد. بنابراين در آينده بشر نيز دين عنصر مهمي در حيات جوامع بشري خواهد بود.


برخي در توضيح سرنوشت دين در عصر جهاني شدن مي‏گويند كه عدالت جهاني و صلح جهاني وظايفي‏اند كه به تمام انسان‏ها مربوط مي‏شود و اين وظايف نبايد تنها به عهده سياستمداران و اقتصاددانان گذاشته شود. در عصر جهاني شدن اقتصاد، اينترنت و بازارهاي پولي، دين‏ها مسووليت ويژه‏اي به منظور رفاه عمومي انسانها به عهده دارند، زيرا انسانها برخي پرسشهايي را مطرح مي‏كنند كه پاسخ آنها از عهده اقتصاددانان خارج است... در آينده بشر يك دين وجود نخواهد داشت و ما نبايد در پي از بين‏بردن تفاوت‏ها باشيم.


اسلام و رويه ايدئولوژيك «جهاني شدن»


مقصود از رويه ايدئولوژيك جهاني شدن آن است كه جهاني شدن مشتمل بر مجموعه‏اي از بايدها و نبايدهاي مرتبط با زندگي عملي جوامع انساني است. به عبارت ديگر از آنجايي كه جهاني شدن حداقل از منظر فرهنگي، برخي ارزش‏ها و آرمانها را به جوامع مي‏آموزد و مواضع آنان را در برابر حوادث و پرسش‏هاي جاري روشن نموده و راهنماي عمل ايشان قرار مي‏گيرد، داراي بعد ايدئولوژيك مي‏باشد.


به نظر مي‏رسد بعد ايدئولوژيك جهاني شدن نسبت به رويه تكنولوژيك آن تعارض بيشتري با اسلام و باورهاي ديني دارد. زيرا غربي‏شدن سياست، فرهنگ و اقتصاد برخي ارزش‏ها و آموزه‏هايي را با خود همراه دارد كه عمدتا در تعارض با باورها و ارزش‏هاي اسلامي است. اين تعارض بخصوص در رويكردي كه جهاني شدن را مترادف با غربي شدن «Weternization» يا غربي‏سازي تفسير مي‏كند از وضوح آشكاري برخوردار مي‏باشد. به هر حال، حتي تفسير خوش‏بينانه از جهاني‏شدن كه آن را به عنوان يك پروسه طبيعي مي‏داند، باز هم نوعي تعارض فرهنگي و ارزشي ميان «جهاني شدن» و آموزه‏هاي اسلامي مشاهده مي‏شود. اين تعارض ناشي از ماهيت زندگي جديد و جامعه مدرن است كه در فرايند «جهاني شدن» توسعه مي‏يابد. گيدنز اين نكته را چنين توضيح مي‏دهد:


«در جامعه رهايي‏يافته از قيدوبندهاي سنتي چگونه بايد زندگي كرد؟ لزوما پاي مسايل و پرسش‏هاي ديگري به ميان كشيده مي‏شود كه از سنخ پرسشهاي اخلاقي و وجودي است. مباحث مرتبط به سياست زندگي را بايد همواركننده راه بازگشت پرسش‏هاي سركوب‏شده دانست. اين گونه مباحث در عمل خواهان اخلاقي‏كردن زندگي اجتماعي و نوسازي حساسيت‏ها نسبت به پرسش‏هايي هستند كه نهادهاي دوران تجدد به انحلال آنها كمر بسته بودند.»


به گفته گيدنز، سياست زندگي به مفهوم سياست تصميم‏گيري‏هاي مربوط به زندگي است. اين تصميم‏گيري‏ها كدام‏اند و چگونه بايد آنها را به صورت مفاهيم درآوريم؟ طبعا پاسخ عصر جهاني شدن به اين پرسش و نظاير آن بر مفروضات و پيش‏فرض‏هاي ارزشي، اخلاقي و حداقل فرهنگي استوار است كه احتمالا در تعارض و ناهمآوايي با باورهاي اسلامي و نظام ارزشي اسلام مي‏باشد.


نوام چامسكي، انديشمند معروف امريكايي بر اين باور است كه جهاني شدن به مفهوم جهاني سازي فرهنگي، چيزي جز تحول ماهوي در تاريخ تبليغات نيست كه هدف از آن تقويت سلطه‏اي امريكا بر پيرامون؛ يعني سراسر جهان است. وي بر اين باور است كه جهاني شدن به صورت جدي جهان عرب و اسلامي را تهديد مي‏كند، زيرا يهوديان سلطه كامل بر دستگاه‏هاي اطلاع‏رساني داشته و از اين طريق حقايق را تحريف كرده و مظاهر تمدن اسلامي و ميراث مسلمانان را از افكار عمومي جهان محو مي‏كنند.


به‏نظر چامسكي نه تنها ميان باورهاي فكري ـــ فرهنگي جهاني شدن با فرهنگ اسلامي تعارض و ناسازگاري وجود دارد بلكه يك رابطه تعارض و تضاد كامل ميان اين دو تفكر و دو حوزه تمدني وجود دارد كه فرايند جهاني شدن در پي استيلاي يكي به سود استيلاي ديگري مي‏باشد.


هانس پيتر مارتن و هارولد شومان نيز بر اين باوراند كه جهاني سازي فرايند يكسان‏سازي در هر گونه تغيير، خوراك، پوشاك و اداب و سنن مردم جهان است. بنابراين دگرگوني باورها و ارزش‏هاي فرهنگي جوامع كه عمدتا در سنن و اداب تاريخي ريشه دارد در معرض دگرگوني و تغيير قرار مي‏گيرد و جهاني شدن الگوهاي خاصي از زندگي را در عرصه‏هاي مختلف حيات بشري مطرح مي‏كند و به صورت طبيعي با بايدها و نبايدهاي چندي نيز همراه خواهد داشت.


حسن حنفي بر اين عقيده است كه جهاني شدن پرداخت هزينه‏اي براي تحقق منافع ديگران از حساب خودي و افزايش توان ديگران به قيمت ضعف خود ايجاد وحدت ميان آنان به قيمت فروپاشي است. وي هم‏چنين معتقد است كه در اثر جهاني شدن كشورهاي مركز و شمال به شكوفايي بيشتر دست مي‏يابند و ملل حاشيه‏اي و جهان سوم هم‏چنان در عقب‏ماندگي جدي‏تر گرفتار مي‏شوند.


محمد عابدالجابري اهداف جهاني شدن را تخريب سه مقوله اساسي حكومت، امت و اخلاق برشمرده و مي‏گويد جهاني شدن فرهنگ‏ها و مقدسات ملل، زبان، حكومت‏ها، كشورها و اديان آنان را مورد تجاوز قرار مي‏دهد.


روژه گارودي در باب جهاني شدن مي‏نويسد:


«وحدتي كه حاكمان امريكايي و اربابان آيپاك (AIPAC) و سياستمداران اسرائيلي پديد آوردند، بيش از هر زمان ديگر بر پايه هدف واحد يعني ستيز با اسلام و آسياست، زيرا در حقيقت آندو گردونه‏هايي هستند كه مانع روند سلطه‏جويي‏هاي امريكا و صهيونيسم مي‏باشند.»


اينكه چرا اين دسته از پژوهشگران لبه تيز جهاني شدن را متوجه اسلام و فرهنگ اسلامي مي‏دانند، خود بحث دامنه‏داري است كه در جاي خود نيازمند بررسي است. اما آنچه در اينجا مورد نظر است اينكه بالاخره جهاني شدن از نظر ايدئولوژيك با فرهنگ اسلامي و انديشه ديني تعارض دارد. برخي از نويسندگان دلايل توجه جدي غرب نسبت به اسلام را كه به نحوي در فرايند جهاني شدن عمدتا فرهنگ و تمدن اسلامي مورد هدف قرار مي‏گيرد، در محورهاي زير مطرح نموده‏اند؛


1ـ كشورهاي اسلامي داراي مواد اوليه عظيمي چون؛ نفت، گاز و ديگر منابع طبيعي مي‏باشند.


2ـ براي قدرتمندان و شرق‏شناسان به انحاي مختلف، چه از طريق مراكز تحقيقي و يا دانشگاهي به اثبات رسيده كه اين امت با حفظ هويت اسلامي‏اش، غيرقابل شكست است. بنابراين تنها راه شكست آنها بي‏هويت‏كردن و حذف ديني است كه روح انقلاب و اعتراض عليه اشغال و سلطه‏جويي را در آنان مي‏دهد.


3ـ تمدن اسلامي با همه ابعاد عقيدتي خود، مشتمل بر شريعت، نظام اخلاقي و دستاوردهاي تاريخي، تنها واقعيتي است كه درست در نقطه مقابل فلسفه، دين، نظام‏ها و ارزشهاي جهاني شدن قرار مي‏گيرد.


ادوارد سعيد در زمره پژوهشگراني است كه جهاني شدن را منفي مي‏بيند زيرا در اين تلّقي، جهاني شدن رسانه‏ها و ارتباطات باعث سلطه هر چه بيشتر سرمايه‏داري خواهد شد. نابرابري دسترسي به اطلاعات در جهان كنوني امكان دسترسي فرهنگ‏هاي غيرمسلط جهان سوم را ناممكن كرده و جريان اطلاعات در نظم جهاني به صورت يك‏سويه است كه جهان سوم و كشورهاي پيراموني مصرف‏كننده صرف هستند. ادوارد سعيد در چارچوب ماركسيستي جهاني شدن را نوعي امپرياليسم فرهنگي مي‏نامد. او مي‏گويد:


«ما شاهد يك نوع امپرياليسم فرهنگي هستيم كه درصدد است تا از طريق گسترش رسانه‏هاي جمعي، فرهنگ كشورهاي عقب‏مانده وضعيت را تحت سلطه خود قرار دهد.»


اين ديدگاه كاملا در نقطه مقابل نگرش ليبرال قرار دارد كه نسبت به جهاني شدن رسانه‏ها نگاه خوش‏بينانه داشته و آن را زمينه‏سازي قدرت‏يابي افراد در برابر سازمانها و دولت مي‏داند. هم‏چنين نگاه ليبرال از نظر فرهنگي نه تنها جهاني شدن را با استيلاي فرهنگ واحد مترادف نمي‏داند، بلكه افراد موجب افزايش نوعي آگاهي جمعي نسبت به ارزش‏هاي مشترك مي‏داند.


به هر حال هر چند بيشتر انديشمندان مسلمان نسبت به پديده جهاني شدن نگرش انتقادي دارند، اما كليه تفاسير جهاني شدن به نحوي فراگيري و چندوجهي بودن آن را مورد تاكيد قرار داده‏اند. جهاني شدن هر چند در آغاز بيشتر با رشد و توسعه تجارت آزاد و حركت به سوي يك اقتصاد واحد جهاني مطرح گرديد، اما به تدريج ديگر ابعاد آن نيز خود را نشان داد. اينك نمي‏توان از جهاني شدن اقتصاد بدون مورد توجه قراردادن حوزه‏هاي سياست و فرهنگ ياد كرد. اگر جهاني شدن را به عنوان يك پروژه غربي تلقي كنيم و آن را معادل با غربي‏سازي بدانيم، آن‏گونه كه چامسكي، سعيد و علواني، گفته‏اند، تعارض و چالش جدي جهاني شدن با اسلام واضح‏تر از آن است كه نياز به توضيح داشته باشد. اين تعارض را با تحليل محتواي دروني جهاني شدن، فرهنگ و آموزه‏هاي‏سياسي، اقتصادي و ارزشي كه در فرايند جهاني شدن عالمگير مي‏گردد، مي‏توان توضيح داد. سوال اين است كه در فرايند جهاني شدن كدام الگوي سياسي، اقتصادي و فرهنگي جهاني و عالمگير مي‏شود؟ احتمالا برخي چنين مي‏انديشند كه جهاني شدن ظرفي است عالمگير كه در اختيار كليه جوامع گذاشته مي‏شود تا در درون آن مظروف خاص و مورد نظرشان را جاي دهند. يا به عبارت ديگر از اين منظر آنچه جهاني و عالمگير مي‏شود برخورداري از تكنولوژي اطلاعات، ارتباطات و توانمندي‏هاي ابزاري است كه ملل دنيا با استفاده از اين امكانات مي‏توانند پيام تمدني و صداي فرهنگي خود را منعكس سازند. گفته‏اند جهاني شدن شرايطي را ايجاد مي‏كند كه صداهاي ضعيف قدرت انعكاس يابند و نداي خويشتن را به گوش ملل جهان برساند.


اما آيا به راستي جهاني شدن، صرفا به مفهوم عالمگير شدن تكنولوژي غربي است؟ و آيا اين تكنولوژي يك ظرف توخالي، خنثي و بي‏رنگ‏وبو است، يا اين‏كه باورها و ارزش‏هايي خاص را با خود حمل مي‏كند؟ اگر تكنولوژي داراي رنگ و بوي فرهنگي و ارزشي است. كدام الگوهاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي در فرايند جهاني با عالمگيرشدن تكنولوژي، جهاني و فراگير مي‏شود؟ و تا چه اندازه اين الگوها با نظام ارزشي اسلام و باورهاي ديني سازگاري و تلائم دارد؟ در بخش قبلي گفته شد كه رويه تكنولوژيك جهاني شدن نيز بي‏ارتباط با باورهاي فرهنگي و نظام ارزشي نبوده و برخي از لوازم و پيامدهاي ارزشي و فرهنگي را با خود حمل مي‏كند. بنابراين تكنولوژي فرهنگ و نظام ارزش خاصي را ايجاب مي‏كند كه در بيشتر موارد در تعارض با ارزش‏هاي بومي و اسلامي است. از طرف ديگر در فرايند جهاني شدن، عالمگيرشدن فرهنگ، سياست و اقتصاد واحد و مشترك را در سطح جوامع بشري داريم و بنابراين به صورت منطق كليه الگوهاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي جهاني نمي‏شوند زيرا در اين حالت ديگر مفهوم جهاني شدن به معناي ترويج و تسلط الگوي واحد سياسي، فرهنگي و اقتصادي نخواهد بود. حتي بنابر استدلال كساني كه جهاني شدن را ظرف بي‏محتوا و ابزاري در اختيار همه فرهنگ‏ها و اديان مي‏دانند، باز هم اين نكته واضح است كه بالاخره همه جوامع و فرهنگ‏ها بهره‏اي برابر از اين ابزار يا ظرف ندارند طبعا برخي از وضعيت برتر نسبت به ديگران برخوردار بوده و به ميزان برتري از امكانات بيشتر براي عالمگير ساختن الگوها و فرهنگ خود برخوردار مي‏باشند. بنابراين دنياي صنعتي غرب بيش از سايرين از توان جهاني‏نمودن باورهاي فرهنگي و ارزشي خود برخوردار مي‏باشد و در نتيجه آنچه همراه با توسعه جهاني تكنولوژي جهاني و عالمگير مي‏شود، دمكراسي ليبرال، اقتصاد آزادو فرهنگ و تمدن غربي است. بنابراين هر چند بنا بر برخي تفاسير جهاني شدن داراي ماهيت اقتصادي و در پي گسترش انديشه اقتصادي ليبرال در نمودهايي چون بازار آزاد و تجارت جهاني است، اما از آنجايي كه تفكيك سياست از اقتصاد و تاثير تحولات اقتصادي بر حيات سياسي جوامع را نمي‏توان پذيرفت، از اين رو گسترش اقتصاد ليبرال با تعميم ليبراليسم سياسي و دمكراسي غربي همراه خواهد بود.


برخي از نويسندگان غربي، ضمن يادآوري چالش‏هاي اجتماعي جهاني شدن، اين نكته را مورد تاكيد قرار مي‏دهد كه مشكلات عصر جهاني شدن از جهانگيرشدن دمكراسي ليبرال ناشي نمي‏گردد بلكه ريشه مشكلات در عدم توسعه دمكراسي است و بنابراين مواجه عقلاني با فرايند جهاني شدن تعميم و گسترش دمكراسي است و در واقع مشكلات دمكراسي را با گسترش دمكراسي مي‏توان پاسخ داد. به هر حال جهاني‏شدن قبل از هر چيزي بيانگر عالمگيرشدن ارزش‏هاي فرهنگي، مديريت سياسي و الگوي اقتصادي غربي است و اين امر ديگر جوامع را با چالش‏هاي هويتي و سياسي مواجه مي‏سازد كه در اين ميان جوامع اسلامي، با توجه به تعارض باورهاي اسلامي با آموزه‏هاي ليبراليسم اقتصادي، سياسي و فرهنگي از وضعيت خاصي برخوردار مي‏باشد. مهمترين محورهاي تعارض اسلام با جهاني شدن را از منظر ايدئولوژيك در محورهاي زير مي‏توان مطرح كرد؛


1ـ تعارض هويت اسلامي و جهاني شدن: جهاني شدن بنا به تفسير گيدنز هويت جديدي را مطرح نموده و به تعميم‏سازي آن مي‏پردازد. جهاني شدن از نظر فرهنگي اشاره به وضعيتي دارد كه در پرتو آن سنن و فرهنگ بومي و local تخريب مي‏گردد و نوعي همسان‏سازي فرهنگي ترويج مي‏گردد. بنابراين در فرايند جهاني شدن در چارچوب انديشه گيدنز آموزه‏هاي تجدد عالمگير و جهاني مي‏شود كه در اين ميان عناصر و مولفه‏هاي جديدي به عنوان تشخّص و هويت جهاني مطرح مي‏گردد. هويت ياد شده بر بستر باورهاي ليبراليستي غرب و در چارچوب انديشه ليبراليسم تعريف و ارايه مي‏گردد. به نظر آنتوني گيدنز اين بُعد جهاني شدن را چنين توضيح مي‏دهد:


«جهاني شدن عملا اين مفهوم را القا مي‏كند كه لااقل از لحاظ عواقب مترتب بر تكه‏برداري‏ها هيچ‏كس قادر نيست از تحولات ناشي از گسترش تجدد در امان بماند يا برخلاف آن گزينشي به عمل آرد... بسياري ديگر از وجوه نهادهاي امروزين از جمله آنهايي كه به مقياس‏هاي كوچك عمل مي‏كنند، حتي مردمي را كه در سنتي‏ترين سكونت‏گاههاي ممكن خارج از بخش پيشرفته جهان به سر مي‏برند، تحت‏تاثير قرار مي‏دهند. از طرف ديگر در همان بخشهاي پيشرفته جهان نيز ماهيت زندگي روزمره به طور مستمر تحت‏تاثير وصلت بين عناصر محلي و جهاني تحوّل مي‏يابد.»


بنابراين جهاني شدن حتي در هويت شخصي افراد دگرگوني ايجاد نموده است به گونه‏اي كه اين تغييرات آنچنان وسيع و گسترده است كه وجوه بسياري زندگي خصوصي افراد نيز دچار تحول مي‏گردد و به قول گيدنز سطح و ابعاد فاصله‏گيري‏هاي زماني ـــ فضايي دوران تجدد كنوني چنان گسترش يافته كه براي نخستين بار در تاريخ نزديك‏شدن و برخوردكردن با اين قضايا خواه‏ناخواه مفاهيم و راهبردهاي ناشي از محيط‏هاي غيرغربي را نيز بايد در برگيرد. بحث مورد نظر در اين فراز از نوشتار گيدنز شكل‏گيري صورتبندي جديد از حيات اجتماعي است كه در چارچوب آن مرز ميان خود و غير يا خودي و بيگانه وجود ندارد. اين صورتبندي جديد آنچنان هويت كلان و عام به جوامع مي‏بخشد كه همگي در يك رديف «خودي» محسوب مي‏شوند و اساسا مفهوم غيريت و «بيگانه» را برنمي‏تابد. آيا چنين هويتي بر مبناي چه ارزش‏هاي عام و فراگيري شكل مي‏گيرد؟ از طرف ديگر آيا در درون گفتمان ديني چنين هويتي تا چه اندازه قابل پذيرش مي‏باشد؟


پاسخ اسلامي به پرسش‏هاي فوق را نمي‏توان در يك طبقه‏بندي مورد اجماع‏نظر مطرح كرد، هر چند ضرورت صورتبندي جديدي از فرهنگ و باورهاي ديني با توجه به تحولات جديد به ويژه در فرايند جهاني شدن نكته‏اي مورد اتفاق همگان است اما تاكنون پاسخ قطعي و نهايي كه قابل قبول كل جهان اسلام باشد، به اين پرسش‏ها داده نشده است. «كشورهاي اسلامي سخت براي صنعتي‏شدن تلاش مي‏كنند، بدون آنكه پيامدهاي جهاني شدن را از بُعد فرهنگي و مذهبي مورد توجه قرار دهند. اين پرسش‏ها ضرورت صورتبندي بشيريت خود و جامعه در محيط جهاني با يكديگر به تعامل مي‏پردازند.


البته گيدنز بين جهاني شدن و غربي‏شدن جهان تفكيك قائل است، هر چند اين نكته را مورد اذعان قرار مي‏دهد كه جهاني شدن نوعي هويت جديدي را ايجاد مي‏كند. اما اگر جوهره و محتواي جهاني شدن را، آنگونه كه او تحليل مي‏كند، عالمگير شدن تجدد بدانيم، در اين حال ناگفته، جهاني شدن را برابر با غربي شدن دانسته‏ايم. وي در اين زمينه مي‏گويد:


«جهاني شدن چيزي متفاوت از اشاعه نهادهاي غربي در سرتاسر جهان و خردشدن فرهنگ‏هاي ديگر بر اثر آنهاست. جهاني شدن كه فراگردي با تحول ناهموار است و ضمن هماهنگ‏كردن تفرقه نيز ايجاد مي‏كند، صورت‏هاي تازه‏اي از هم وابستگي جهاني را به بار مي‏آورد كه در اين صورتها «ديگران»ي وجود ندارد... اين پديده نمي‏تواند غربي باشد زيرا در اينجا محبت از صورت‏هاي نوپديد هم‏وابستگي جهاني و آگاهي سياره‏اي است. روش‏هاي جديد تلقي اسلامي از تكنولوژي و فرهنگ غرب را مطرح مي‏كند، اما متاسفانه بخش اعظم جهان اسلام هنوز فاقد درك عميق از غرب است در حالي كه عميقا از غرب تاثير پذيرفته‏اند. امواج آراء و ارزش‏هاي غربي همچنان بي‏وقفه از طريق رسانه‏هاي جمعي و ساير طُرق انتقال اطلاعات به طرف جهان اسلام سرازير است، اما آنچه لازم و موجود نيست اطلاع درباره غرب و درك روشن از ريشه‏هاي فكري و فرهنگي غرب از نقطه نظر اسلامي است و تنها چنين معرفتي مي‏تواند ابزارهاي ضروري مواجه و مقابله با معارضه‏هاي غرب جديد و تدارك پاسخ اسلامي بدان را در اختياز مسلمانان قرار مي‏دهد.»


بنابراين تعارض هويتي برآمده از فرايندهاي جهاني شدن با هويت اسلامي را مي‏توان چنين تلخيص كرد: در جوامع اسلامي باورهاي ديني و نظام ارزشي اسلام بخش مهمي از هويت مسلمانان را شكل مي‏دهد. اين هويت خواه‏ناخواه در درون مرزهاي اعتقادي و ديني تعريف مي‏گردد و نوعي خط‏كشي و مرزبندي بين خود و بيگانه را مطرح مي‏سازد. هر چند تفاسير و قرائت‏هاي مختلف از اسلام در اين زمينه داراي تفاوت‏هاي جدي است اما اين تفاوت‏ها صرفا پررنگ‏شدن يا كم‏رنگ‏شدن مرز خودي و بيگانه خود را نشان مي‏دهند، هر چند در اصل اينكه بالاخره دين و باورهاي اسلامي بخشي از هويت جوامع اسلامي را تشكيل مي‏دهد اجماع نظر وجود دارد. با پذيرش اين نكته هر چند تفسير پلوراليستي مطلق از اسلام را اتخاذ نماييم. باز هم نوعي تعارض با هويت مطرح در فرايند جهاني شدن و زدودن مرزهاي اعتقادي و مذهبي كه جوامع را بخودي و بيگانه تقسيم مي‏نمايد، مشاهده مي‏شود. زيرا به هر روي افراد مستلزم به قوانين و تعاليم اسلامي، مسلمان‏اند و اين اعتقاد را بخشي مهم از «هويت»شان تلقي مي‏نمايند، در حالي كه جوامع غيرديني چنين نيستند و بنابراين در زمره، بيگانه محسوب مي‏گردد. هر چند در جاي خود نحوه تعامل با بيگانگان از منظر ديني به بحث گذاشته شده و الزاما تقسيم جهان به دو بخش خود خودي و غيري به مفهوم تعارض خودي‏ها با بيگانگان نيست، بلكه ضمن اذعان بر اين مرزبندي كه ناشي از تعاليم و باورهاي ديني است، بر همزيستي خودي‏ها و بيگانگان تاكيد مي‏شود.


2ـ تعارض فرهنگ اسلامي و «جهاني شدن»: احتمالا چالش‏آورترين بخش جهاني شدن نسبت به اسلام و انديشه ديني، خود فرهنگ و انديشه است. اين امر ناشي از نقش زيربنايي فرهنگ نسبت به ديگر ساختارهاي اجتماعي است و از سوي ديگر بخش مهمي از فرهنگ متشكل از نظام ارزشي، هنجارها و باورهاي ديني جامعه است. گفتيم جهاني شدن فرهنگي با سه تغيير عمده روبرو است. هر يك از تفاسير ياد شده از جهاني شدن فرهنگ به گونه‏اي تعارض با فرهنگ اسلامي داشته و انديشه ديني را به چالش مي‏طلبد، با اين تفاوت كه در برخي تفاسير اين تعارض عميق، همه جانبه و گسترده است و بنا بر برخي تفاسير ديگر كم‏رنگ‏تر و ناملموس‏تر است. براي تبيين مساله به اختصار قرائت‏هاي سه گانه جهاني شدن فرهنگ را مرور مي‏كنيم:


1ـ استفاده از تكنولوژي و شبكه‏هاي مختلف اطلاع‏رساني تبليغ، جهت ارايه فرهنگ‏هاي ملي، مذهبي و قومي در سطح جهاني،


2ـ گسترش فرهنگ مسلط از طريق بازارهاي جهاني و شبكه‏هاي ارتباطي،


3ـ بين‏المللي‏شدن و همسان‏سازي فرهنگي براساس ارزش‏هاي فرهنگي كشورهاي صنعتي و ملل توسعه يافته.


تفسير دوم و سوم در واقع همان است كه برخي از نويسندگان از آن با عنوان غربي‏سازي، امريكايي‏سازي و يا امپرياليسم فرهنگي ياد نموده‏اند. براساس اين دو تفسير از جهاني شدن فرهنگ تعارض به وضوح مشاهده مي‏شود، زيرا چه جهاني شدن را همراه با توسعه گسترش فرهنگ مسلط غرب بدانيم يا بين‏المللي شدن فرهنگ و ارزش‏هاي غربي، در هر حال اين جريان فرهنگ ديني و نظام ارزشي اسلام را تضعيف نموده و درصدد حذف و جايگزيني آن مي‏باشد. اما بنابر تفسير اول به ظاهر چندان تعارضي مشاهده نمي‏شود، اما در واقع نمي‏توان يك نوع تعارض نامرئي و غيرملموس را از نظر دور داشت، زيرا حتي اگر جهاني شدن فرهنگ به مفهوم استفاده از شبكه‏ها جهت جهاني‏سازي فرهنگ‏هاي قومي، مذهبي و بومي باشد، اين سوال مطرح مي‏شود كه آيا همه فرهنگ‏ها و كليه جوامع از دسترسي برابر با تكنولوژي برخوردارند؟ به عبارت ديگر آيا حاملان كليه فرهنگ‏ها در كنار هم فرايند جهاني شدن را شكل مي‏دهند و يا آن را هدايت مي‏نمايند؟ طبعا پاسخ منفي خواهد بود، زيرا سهم برخورداري كشورهاي غربي از شبكه‏هاي ارتباطي به مراتب افزون‏تر از ساير جوامع است. در اين حالت تفسير نخست به نوعي به تفسير دوم و سوم از جهاني شدن فرهنگ باز مي‏گردد. در نتيجه تعارض فرهنگي و ارزشي خود را نشان مي‏دهد. رشد فزاينده گرايش‏هاي محلي‏گرايي، قومي و ناسيوناليستي در درون فرايند جهاني شدن نشان از تعارض جهاني شدن با هويت‏هاي ملي و مذهبي دارد. اين نكته را برخي از نظريه‏پردازان جهاني شدن با عنوان پارادوكس «جهاني ـــ محلي‏شدن» ياد نموده و چنين توضيح مي‏دهند: جامعه اطلاعاتي شبكه محور با يك تضاد دروني مواجه است، زيرا همزمان با ظهور جامعه شبكه‏اي جهاني، هويت‏هاي مذهبي، قومي و ملي نيز در حال اوج‏گيري و مقاومت در برابر جهاني شدن است و در اثر اين مقاومت‏ها جنبش‏هاي مذهبي، قومي و ملي شكل مي‏گيرند. بسياري از گروه‏هاي هويتي براي ابراز هويت خود از همان ابزارهاي جهاني شدن استفاده مي‏كنند و از همين رو روند جهاني ـــ محلي‏شدن شكل مي‏گيرد كه خود يكي از نمودهاي شرايط پست مدرن مي‏باشد.» از اين رو در فضاي پست مدرنيزم روايتهاي كلان ايدئولوژيك و هويت‏هاي بزرگ به نقد كشيده مي‏شود و نوعي عبور از ماكرو ايدئولوژي به ميكرو ايدئولوژي، يا گذار از هويت‏هاي بزرگ به هويت‏هاي محلي و كوچك صورت مي‏گيرد.


برخي از نويسندگان، باز توليد بنيادگرايي در كشورهاي اسلامي را از اين منظر به بحث گذاشته و رشد بنيادگراي جديد را واكنشي در برابر تماميت‏طلبي غرب كه از طريق فرايند جهاني‏شدن تلاش مي‏كند تا هژموني خود را تثبيت نمايد، ارزيابي مي‏كنند. در اين چارچوب بنيادگراي آنها گزينه معقول در برابر جهاني شدن فرهنگ و سياست غربي است كه از سوي برخي از مسلمانان اتخاذ و دنبال مي‏شود. بنابراين تنها راه جلوگيري از بنيادگراي اسلامي نيز تجديدنظر در برخورد غرب با جهان اسلام و تعديل ماهيت جهاني شدن مي‏باشد.


بنابراين در واكنش به جهاني شدن حركت‏هاي ملي، محلي و مذهبي ظهور و گسترش مي‏يابد و اين خود بيانگر ماهيت تعارض جهاني شدن و تعارض آن با هويت‏هاي ملي و مذهبي است. يكي از پژوهشگران در اين زمينه مي‏گويد: جهاني شدن از غرب برخاست و اصولا با توسعه انديشه‏ها، ارزش‏ها و شيوه‏هاي زندگي و تكنولوژي غرب ارتباط دارد. دو نوع واكنش مهم در قبال اين فرايند قابل ردّيابي است؛ 1ـ مقاومت محلي كه براي دفاع از هويت قومي در چارچوب انديشه ناسيوناليستي شكل گرفت و 2ـ بنيادگرايي اسلامي كه در پي احساس خطر حذف هويت اسلامي در فرايند جهاني شدن باز توليد گرديد. ارنست گلنر يادآور مي‏شود كه نوعي ناسازگاري ميان ادعاها و آموزهاي غرب كه در فرايند جهاني شدن عالمگير و جهاني مي‏شود با آموزه‏هاي اسلامي وجود دارد و اين ناسازگاري موجب مي‏گردد كه هر دو به نفي يكديگر بپردازند. او مي‏گويد: بنيادگرايي جايگزيني است براي فرهنگ غرب كه به وسيله قدرت‏هاي سياسي و اقتصادي غرب تبليغ و ترويج مي‏گردد، اما همزمان براي توليدمثل و توسعه‏ي پيامش از تكنولوژي غربي بهره مي‏جويد. اسپوزيتو نيز نكته فوق را تائيد مي‏كند. او معتقد است كه تقليد كوركورانه از غرب و غربي‏كردن نسنجيده جوامع مسلمانان، وابستگي و همبستگي فرهنگي آنان را كه تهديدي نسبت به از دست‏رفتن هويت اسلامي خود دارند، ايجاد نموده است. هر چند بنيادگرايي به عنوان يك مقوله نسبت به جوامع اسلامي از نظر محتوي و ماهيت و رويكردي كه نسبت به جهان، انسان و سياست دارد و در جاي خود مورد تامل است و از برخي جهات با نقد جدي تئوريكي و عملي روبرو مي‏باشد، اما آنچه در اينجا مورد نظر است، صرف‏نظر از ماهيت بنيادگراي، اين نكته است كه «جهاني شدن» به مفهوم «غربي‏سازي» به دليل آنكه فرهنگ و باورهاي فرهنگي خاصي را در جوامع اسلامي و ديگر جوامع گسترش مي‏دهد به شكل‏گيري حركت‏هاي ملي و جنبش‏هاي مذهبي مي‏انجامد كه يكي از نمودهاي آن مقوله «بنيادگرايي» است. نيل مارنيست از نظريه‏پردازان جهاني شدن در پژوهشي كه در زمينه مذهب و جهاني شدن دارد، اين نكته را مورد تاكيد قرار مي‏دهد كه رشد بنيادگرايي و ظهور حركت‏هاي تجديدطلبانه در جوامع ديني بيش از هر عاملي بازتاب‏دهنده افكار و ايده‏هاي غرب در جوامع اسلامي است. حتي از نظر پيشينه تاريخي نهضت اصلاح و احياي انديشه اسلامي در جوامع اسلامي عمدتا در واكنش با گسترش استعمار و ايده‏هاي غربي در جهان شرق به وجود آمده است.





























/ 1