مقدمه
كتاب حاضر كه جلد دوم و آخرين جلد از مجموعه " اسلام و مقتضيات زمان " مي باشد مشتمل است بر مباحثي كه در سال 1351 هجري شمسي در " انجمن اسلامي پزشكان " در موضوع مذكور ايراد شده و از آنجا كه حالت مباحثه داشته است ، گاهي حضار مجلس نيز اظهار نظر كرده اندكه خلاصه هاي اين اظهار نظرها و پاسخهاي استاد درج گرديده است . مباحث اين كتاب - خصوصا نيمه اول آن كه در چگونگي انطباق قوانين اسلام با شرايط مختلف زماني مي باشد - تا حد زيادي ديد فقهي استاد شهيد را در اين خصوص و به ويژه هماهنگي آن با نظرات حضرت امام خميني ( رضوان الله عليه ) در باب اختيارات وسيع حاكم شرعي يا ولي فقيه را آشكار مي سازد ، و جالب اينجاست
كه اين بحثها سالها قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايراد شده و اين نشان دهنده دقت نظر استاد و ديد صائب اجتماعي شهيد فرزانه در طرح مسائل فكري مورد نياز است . بديهي است چنانچه استاد حضور داشتند اين مباحث را بازنگري نموده ضمن تقديم و تاخير برخي مطالب آن را تكميل
مي نمودند و كتابي به مراتب جامع تر از كتاب حاضر عرضه مي داشتند ، ولي همين مختصر نيز - كه تنظيم شده آن بحثها در حد اصلاح اندك عبارات و بدون هر گونه تقديم و تاخير و حذف و اضافه است و جز اين نيز حقي براي ما نيست - راهگشاي همه شيفتگان حقيقت و علاقه مندان موضوعات مرتبط با اسلام بوده و همچون ديگر آثار آن متفكر و فيلسوف و فقيه عاليمقام حاوي نكات بديع و حلال مشكلات فكري مربوطه است از خداي متعال توفيق بيشتر مسالت مي كنيم . ذي الحجه 1411 برابر با مرداد 1370 شوراي نظارت بر نشر آثار استاد شهيد مطهري
طرح اشكال و پاسخ اجمالي
اشكال در مساله " اسلام و مقتضيات زمان " اشكال همزيستي و هماهنگي دو شي ء است كه در طبيعت خودشان بر ضد يكديگرند ، يكي از اين دو در طبيعت خودش ثابت و لايتغير است ، و ديگري در طبيعت خودش متغير و سيال و ناثابت است ، اسلام به حكم اين كه ديني است نسخ ناپذير ، تغيير ناپذير و جاوداني است ، و از طرف ديگر مقتضيات زمان به حكم اين كه در زمان قرار گرفته استو هر چه كه در زمان قرار مي گيرد - و از آن جمله مقتضيات و شرايط زندگي بشر - ناثابت و متغير است و به يك حال باقي نمي ماند ، [ تغيير مي پذيرد ] ، در اين صورت دو چيز كه يكي خاصيت ذاتي اش ثبات است و ديگري خاصيت ذاتي اش تغيير و تحول است ، چگونه مي توانند با يكديگر همزيستي و هماهنگي داشته باشند ؟ و بالاتر [ اينكه ] آنكه ثابت است بخواهد هادي و راهنماي آن چيزي باشد كه متغير است ! در حالي كه اين ثابت حتي نمي تواند پا به پاي
آن متحول باشد ، چون حركتي ندارد ، چگونه مي تواند راهنما و هادي آن باشد ؟اينجاست كه طبعا اين تضاد و تناقض در مي گيرد ، يا ثابت بايد متغير را همشكل خودش بكند ، يعني زمان را متوقف كند و مانع تغييرات و تحولات زندگي بشر بشود ، و يا بايد كه اين متغير آن ثابت را همرنگ و همشكل خودش بكند ،
يعني دائما در آن ، تغييرات و نسخها و اصلاحها و آرايشها و پيرايشهايي ايجاد كند ، و هيچكدام از اينها واقعا هماهنگي و همزيستي نيست اين [ بود ] اشكال . [ در جواب ] به طور اجمال مي گوييم نه اسلام - كه مي گوييم ثابت است - به مفهوم مطلق ثابت است كه هيچگونه تغييري در قوانينش وجود ندارد
، و نه شرايط و مقتضيات زمان به اين شكل است كه غالبا تصور مي شود كه لازمه زمان اين است كه همه چيز تغيير كند ، يعني در اسلام عناصري ثابت و عناصري متغير وجود دارد همچنانكه در زمان هم عناصري ثابت و عناصري متغير [ وجود دارد ] ، عناصري كه بايد ثابت بماند و عناصري كه بايد تغيير كند
و آن تغييرها بايد در كادر آن عناصر ثابت رخ دهد ، و اگر تغييرهاي زماني در كادر آن عناصر ثابت رخ بدهد ، تغييرات زمان ، پيشروي و تكامل است و اگر خارج از آن كادر ثابت صورت بگيرد ، تغيير هست ولي تكامل نيست ، بلكه انحراف و سقوط است .ما - و هيچكس - زمان را معصوم نمي دانيم
و تغييرات اجتماعي را داراي عصمت تلقي نمي كنيم ، اين جور نيست كه هر جامعه اي خود به خود و به طور خودكار هميشه رو به پيشرفت و ترقي باشد ، ما هميشه مي گوييم " ترقي اجتماعها " و " انحطاط اجتماعها " ، همين طور كه ترقي اجتماعها در زمان صورت مي گيرد ،
انحطاط اجتماعها هم در زمان صورت مي گيرد ، آن هم تغييري است كه در متن زمان صورت مي گيرد پس معلوم مي شود كه زمان و جامعه در زمان ، دو گونه ممكن است تغيير بپذيرد : تغييرهايي كه بايد آنها را " ترقي " ناميد و تغييرهايي كه " انحطاط " و " سقوط " است .حتي ممكن است
جامعه اي به طور نسبي ثابت باشد ما درباره خيلي از جامعه ها مي گوييم فلان اجتماع اساسا نسبت به چهار قرن پيش تكان نخورده پس اين جور هم نيست كه هر اجتماعي جبرا و لزوما محكوم به تغيير باشد ، حال يا در جهت ترقي و يا در جهت انحطاط . همين مطلب نسبتا بديهي ، مطلب را براي ما به شكل ديگري طرح مي كند
كه تغييرات زمان يا در مسير ترقي است ، يا در مسير انحطاط و تنزل ، پس اين سؤال طرح مي شود كه آن مسيري كه مسير ترقي است چيست ، و آن مسيري كه مسير تنزل است چيست ؟ پس ما يك مسير ترقي داريم ، يك كادري داريم كه اگر اجتماع در آن كادر تغيير بكند ، ترقي كرده است ،
جامعه يك مدار دارد كه اگر در آن مدار حركت كند ترقي است ، ولي اگر در خارج آن مدار [ حركت كند ] تنزل است اين همان معنايي است كه ما عرض مي كنيم - و بعد هم شرح بيشتري خواهيم داد - كه زمان هم عناصري ثابت و عناصري متغير دارد مقصود اين است
كه يك سلسله عناصر در زندگي بشر بايد ثابت باشد تا اينكه امكان ترقي در زندگي باشد تغيير بايد در يك مدار معين و مشخص و در يك جهت خاص صورت بگيرد تا ترقي باشد و الا ترقي نيست .بنابراين از آن طرف اگر ما توانستيم ثابت كنيم كه اسلام اصولي دارد كه آن اصول ثابت است و تغيير پذير نيست ولي در اسلام
جاي تغيير هم وجود دارد [ توانسته ايم مساله " اسلام و مقتضيات زمان " را حل كنيم ، و البته ] معناي اينكه در قانون اسلام تغيير رخ بدهد ، منحصر به نسخ نيست ، آنچه كه قطعا وجود ندارد ، اين است كه قانون اسلام نسخ بشود . همان طور كه وضع قانون اسلام به وسيله ما نبوده است - الهي است - نسخش هم به وسيله بشر نمي تواند باشد از جنبه الهي هم فرض اين است كه ضرورت دين اسلام است كه اين دين از طرف خدا منسوخ نخواهد شد
. آن تغييري كه به هيچ وجه امكان ندارد رخ بدهد ، نسخ است ، ولي مگر همه تغييرات بايد به صورت نسخ باشد ؟ اسلام يك نوع رمزي و يك دستگاه متحركي در داخل خودش قرار داده كه خودش از ناحيه خودش تغيير مي كند نه از ناحيه كسي ديگر كه مثلا علما بيايند تغيير بدهند
، علما فقط مي توانند آن تغييرات را كشف كنند نه اينكه تغيير بدهند .عبارتي است از اقبال لاهوري كه عبارت بسيار خوبي است اقبال از جمله كساني است كه توجه فوق العاده اي به مساله اسلام و مقتضيات زمان كرده ، از هر دو جهت ، يعني هم متوجه بوده كه اصلا بشريت و تمدن به يك سلسله قوانين ثابت نياز دارد و بدون آن ، ترقي امكان پذير نيست ،
و هم توجه داشته است كه برخلاف آنچه كه بعضي تصور مي كنند ، اين طور نيست كه قوانين اسلام هميشه يكنواخت و يكجور است و در زمانها و مكانهاي مختلف به يك شكل اجرا مي شود . در كتابي كه به نام احياي فكر ديني در اسلام از او منتشر و ترجمه شده است - كه كتاب عميقي است - از اجتهاد به " نيروي محركه
اسلام " تعبير مي كند در نظر او نيروي محركه اسلام ، اجتهاد است .اين ، سخن جديدي نيست ، از هزار سال پيش ، ما عباراتي به همين معنا و مضمون داريم كه علماي اسلام " اجتهاد " را به عنوان " نيروي محركه اسلام " معرفي كرده اند . مي گويد : " اجتماعي كه بر چنين تصوري از واقعيت بنا شده باشد ( 1 )
، بايد در زندگي خود مقوله هاي ابديت و تغيير را با هم سازگار كند " . [ مقصودش اين است كه ] در جامعه بايد اين دو خصوصيت باشد : از يك جنبه ابديت و ثبات ، و از جنبه ديگر تغيير ، از يك وجهه ثابت و از وجهه ديگر متغير او معتقد نيست به جامعه اي كه از هر وجهه اي بايد ثابت باشد و هم معتقد نيست به جامعه اي كه آنچه بر آن حكومت مي كند فقط تغيير باشد و هيچ وجهه ثابت نداشته باشد . " بايستي كه براي تنظيم حيات اجتماعي خود ، اصولي ابدي در اختيار داشته باشد ،
چه آنچه ابدي و دائمي است ، در اين جهان تغيير دائمي ، جاي پاي محكمي براي ما مي سازد ولي چون اصول ابدي به اين معنا فهميده شوند كه معارض با هر تغييرند ، يعني معارض با آن چيزي هستند كه قرآن آن را يكي از بزرگترين " آيات " خدا مي داند ( كه همان تغيير باشد ) آن
1. [ منظور اقبال از " چنين تصوري از واقعيت " جملات پيشين خودش است كه مي گويد : " چون خدا بنيان روحاني نهايي هر زندگي است ، وفاداري به خدا ، عملا وفاداري به طبيعت مثالي خود آدمي است اجتماعي كه بر چنين تصوري ] .