مقدّمه
دين در جهان معاصر
آيا انسان معاصر را، در آستانه ورود به هزاره سوم ميلادى، نيازى به دينورزى و دين پژوهى نيست؟(1) آيا با صعود انسان به قله هاى بلند دانش تجربى، ديگر عصر ايمان دينى سپرى شده است؟ آيا افق بى منتهاى پژوهش تجربى مجالى براى پرداختن به دين باقى نمى گذارد و آيا در دنياى متجدّد (مدرن)، دينورزى كارى خرافى و دين پژوهى فعاليتى منسوخ و بيهوده است؟ آيا به راستى آدمى توانسته است در سايه پيشرفت هاى شگفت علمى و بهره گيرى از خِرَد جمعى خود، بهشت موعود را بر پهنه كره خاكى برپا سازد و ديگر به تلاش براى دريافت جواز ورود به بهشت آسمانى نيازى ندارد؟ و سرانجام، آيا انسان متجدد در دست يابى به سعادت و خوشبختى حقيقى، با اتكا به دست مايه هاى بشرى خود، كامياب بوده است؟اينها، و دهها پرسش مشابه ديگر، از جمله مسائل بنيادينى هستند كه انسان معاصر با آن روبه روست و به ويژه متدينانى كه دين را در حيات خود نقش آفرين مى يابند، به شدت محتاج آن اند كه موضع خويش را در قبال اين چنين پرسش هايى روشن سازند. جاى انكار نيست كه عصر مُدرن، با تمام ظواهر رنگارنگ و فريبنده خود، انسان ديندار را به چالش مى خواند و بسيارى از آنان كه به سحر مظاهر مادى مَدنيّتِ نوين مفتون گشته اند، ديانت را جريانى رو به افول مى دانند و مشتاقانه در انتظار رؤيت غروب خورشيد دين نشسته اند. در نظر اينان، دين پديده اى است مربوط به فرهنگ و تاريخ گذشته بشر كه همچون خط ميخى يا كيهان شناسى بطلميوسى، تاريخ مصرف آن سرآمده است. در اين پندار، دين نقش مهم و بى بديلى در حيات انسان معاصر ندارد (يا نبايد داشته باشد) و امروزه، ديگر دينورزى كارى خرافى و نابخردانه است. از اين منظر، دين پژوهى (تحقيقات نظرى درباره دين) ـ حتى اگر در باب سودمندى و ضرورت آن همدلى كنيم ـ مى بايد به حوزه پژوهش هاى روانشناختى، جامعه شناختى، تاريخى و مانند آن محدود گردد. در اين پژوهش ها، پژوهشگر به دين از موضع يك ناظر خارجى نظر مى كند و فى المثل، آثار روانى و اجتماعى يا سير تحولات تاريخى آن را مى كاود، بدون آنكه دغدغه كاوش در حقانيت دعاوى دينى را داشته يا در پى شناسايى آموزه هاى دينى و بهره مندى از آن باشد.
نگاهى سطحى بر پوسته هاى ظاهرى زندگى انسان معاصر و دستاوردهاى حيرت انگيز صنعت و فناورى (تكنولوژى) مدرن، چه بسا پندار فوق را تأييد كند يا دستِ كم با آن سازگار بنمايد. با اين حال، چنين به نظر مى رسد كه بررسى جامع تر، ژرف تر و ناقدانه تر وضعيت جهان و انسان متجدد،(2) گزافه بودن ادعاى پايان يافتن عصر ايمان و بى نيازى انسان معاصر از دين را برملا مى سازد. انسان متجدد، هرچند به زبانِ قال خويش نيازمندى به دين را انكار كند، امّا زبان حال او حكايتى ديگر دارد: انسان متجدد، به رغم پيشرفت هاى محيّرالعقول خود در زمينه علوم و فناورى، با بحران هاى(3) سترگى روبه روست كه يا هويتى كاملا جديد و بى سابقه دارند و يا در مقايسه با نمونه هاى مشابه در تاريخ گذشته، هيأتى مهيب تر و خطرناك تر يافته اند. توصيف و تبيين جامع و مستند اين بحران ها حديث بلندى است كه در ضمن صفحات محدودى كه به عنوان مقدمه اين كتاب نگاشته مى شود، نمى گنجد. آنچه در اين مختصر تحقق مى پذيرد اشاره به گوشه هايى از اين بحث و ارائه تصويرى كلّى از آن است.
بى گمان، عوامل متعدد معرفتى، اجتماعى، اقتصادى و... در توليد و تشديد آن چه «بحران هاى جهان معاصر» مى ناميم نقش آفرين بوده اند، كه فهم درست آنها در برداشت دقيق تر ما از اين بحران ها و بسترهاى تاريخى پيدايش آنها مؤثر است. در اينجا تنها به يادآورى پاره اى از مهم ترين عوامل بروز بحران هاى معاصر، كه سبب چرخشى كلى در نگرش انسان معاصر به خود و جهان پيرامون خويش شده اند، بسنده مى كنيم.