بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
با اندك دقتى، درمى يابيم كه خوبى افعال نه تنها در گرو امرِ خداوند نيست، بلكه اين امر الهى است كه به چيزى تعلق مى گيرد كه خوب باشد. بنابراين اوصاف اخلاقى، هويت مستقلى دارند و هستى خود را وامدار امر و نهى دينى نيستند.پس بايد ديد نقش دين در حوزه اخلاق چيست؟ در پاسخ به اجمال برخى از كاركردهاى مهم دين را در عرصه اخلاق برمى شماريم.
1. دين و معرفت اخلاقى
در بحث از ضرورت دين گفته شد كه نقش اصلى وحى كمك به عقل براى شناسايى واقعيات غايى عالم، و از طريق آن راه جويى به صراط مستقيم رستگارى است. در حوزه اخلاق نيز عقل تا حدودى پيش مى رود و كليات اعمال نيكو و زشت را درمى يابد. اين ادراكات كلّى ـ كه به مستقلات عقليه معروف است ـ نقش مهمّى در خود ديندارى انسان دارد. پرداختن به اين موضوع خارج از بحث حاضر است، اما گفتنى است تا آدمى به عقل و خرد خود، حُسنِ صدق و قبح دروغ را درنيابد، هرگز نمى تواند به گفته پيامبران اعتماد و اكتفا كند و گام در راه ديندارى بنهد.پرسش اساسى اين است كه آيا انسان مى تواند به استناد ادراكات كلّى خود درباره حسن و قبح امور، به همه آنچه در حوزه اخلاق مطلوب است، دست يابد؟ آيا انسان در زمينه معرفت اخلاقى يا شناسايى حسن و قبح امور، نيازى به وحى دارد؟ پاسخ فيلسوفان و متكلمان اين است كه بدون پرتوافكنى وحى، عقل نمى تواند حسن و قبح همه امورى را كه لازم دارد، دريابد و ساختار معرفتِ اخلاقى بشر، فقط با داده هاى وحيانى سامان مى گيرد. يكى از ملاك هاى عقلى داورىِ اخلاقى درباره يك عمل، غايت و نتيجه اى است كه آن عمل به بار مى آورد. داده هاى وحيانى، كه از علم مطلق الهى سرچشمه مى گيرند، عقل را در شناسايى نتايج اعمال، بهويژه پيامدهاى اُخروى آنها، يارى داده، داورى اخلاقى را براى آن ممكن مى سازد.وحى، عقلانيت اخلاقى انسان را برمى كشد و آن را وارد عرصه هاى ناشناخته مى كند و از اين رهگذر، نظام اخلاقى لازم را شكل مى دهد. اين سخن، مفاد گزاره اى است كه متكلمان اسلامى بر آن تكيه و تاكيد دارند; زيرا در متون كلامى، گاه گفته مى شود كه كاركرد وحى در حوزه اخلاق، تفصيلِ ادراكات اجمالى عقلى است; به اضافه اين كه دين علاوه بر تقويت معرفتِ اخلاقى نخبگان و انديشهورزان به گسترش آن در ميان مردم نيز كمك مى كند. عامه مردم كه توان و يا مجال تأمّل و انديشيدن درباره مسائل اخلاقى را ندارد، هنگامى كه از زبان وحى حسن و قبح امور را شناسايى مى كنند با يقين و اطمينان كافى، آنها را پايه و مبناى رفتار فردى و اجتماعى خود قرار مى دهند. پيامبران بزرگ از ميان عامّه مردم برمى خاستند و به زبانِ آنها سخن مى گفتند و هم از اين روى نفوذ فراگيرى در ميان آنان مى يافتند. اين ويژگى، آنان را در ترويج علم و دانش و اخلاق و معنويت يارى مى داد. چنين كار مهم و بزرگى از عهده نخبگان و دانشمندانى كه مقاصد خود را با واژگان فنّى و اصطلاحات علمى بيان مى كنند، برنمى آيد.آرى، سعى فيلسوفان در تنقيح مبانى اخلاق و نيز تلاش عالمان اخلاق در شناسايى احكام اخلاقى، ستودنى است; اما اگر تاريخ بشر از حضور پيامبران محروم بود، اخلاق هم در كنج مدرسه ها و كتابخانه ها محصور مى ماند و توده هاى مردم به آن اقبال نمى كردند. وقتى مى گوييم بناى تمدن بر شيوع فضايل اخلاقى استوار است، نيز در مى يابيم كه تمدن هاى گوناگون كهن و معاصر چه اندازه وامدار تعاليم و زندگى انبيا در ميان مردمان است.