حديث غدير
روشن ترين گفتار پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) درباره امامت، همان حديث غدير است. به گزارش مورخان، پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در راه بازگشت از آخرين حجّ خود (حجة الوداع) در مكانى به نام غدير خم، در حالى كه هزاران زائر خانه خدا وى را همراهى مى كردند، مردم را فرا خواند و اعلام داشت: به زودى دعوت حق را اجابت كرده، به جوار رحمت حق خواهد شتافت; ليكن پيش از ارتحال حامل يك پيام است كه موظف است هرچه زودتر آن را ابلاغ كند، در غير اين صورت حقِ رسالت را ادا نكرده است. (1) در اين ديدار، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مردم اقرار گرفتند:«الست اولى بكم؟» «آيا اين گونه نبود كه من بر شما ولايت داشته و در تدبير امور شما، برشما مقدّم بوده ام؟» آن گاه كه مردم ولايت پيامبر را تصديق كردند، فرمود: «من كنتُ مولاه فهذا علىٌّ مولاه; هركس را كه من مولاى او هستم، پس اين على بر او دلالت دارد.» سپس آيه اى نازل شد كه بر جامعيّت اسلام و خشنودى خداوند از اين دين گرامى ولايت مى كرد. (2) اين حادثه، به عنوان يك واقعه تاريخى مسلم در كتبِ روايى و تاريخى مسلمانان ثبت شده است و بيش از صد صحابى پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را روايت كرده اند. از ابتداى قرن دوم تا قرن چهاردهم هجرى، بيش از 360 عالم اسلامى اين حادثه را به نوعى گزارش كرده اند (3) و كتاب هاى مستقلى نيز بدان پرداخته اند. از اين رو در اصل وقوع چنين حادثه اى و ابلاغ چنين پيامى از طرف پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ترديدى نيست و اگر اختلافى ميان شيعيان و اهل سنت هست، تنها در فهم محتواى اين پيام است. شيعيان بر اين باورند كه محتواى پيام، نصب على (عليه السلام) به منصب ولايت و سرپرستى مسلمانان است و برخى اهل سنت نيز در توجيه اين پيام، بر اين باورند كه ولايت در حديث غدير به معناى خلافت و سرپرستى نيست; بلكه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)با اين اقدام خواسته اند على(عليه السلام) را به عنوان فردى كه بايد مورد علاقه و احترام همگان باشد ، معرفى نمايند. (4) از نظر شيعيان در اين حديث شواهد و قراينى است كه ترديدى باقى نمى گذارد كه حادثه غدير به منزله اعلام رسمى خلافت حضرت على(عليه السلام)بوده است; از جمله:1. يا ايّها الرسول بلِّغ مااُنزل اليك من ربِّك واِن لم تفعل فما بلّغت رسالته. (سوره مائده، آيه 67) 2. اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام ديناً. (سوره مائده، آيه 3) 3. علامه امينى، الغدير ، ج 1، ص 14 ـ 15.4. علامه سيد شرف الدين، المراجعات ، نامه 57.